احترام بزرگترها
تواضع به بزرگترها
احترام به سادات
انگشتر
بوسيدن نام خدا
نقش انگشتر
اخلاق
خوش اخلاق و خوش صحبت
امام حسين
هر كار كنى كم است
برزخ
تأسف بر برزخ اهل دانش
بهشت
بين الحرمين
بندگى
بندگى خدا
فقط بندگى
عدم گناه
بغداد - لندن
پيامبر
تجرد
توحيد
ياد معشوق
رفيق اصلى خداست
انگار صد هزار
تجلى
تخليه، تحليه، تجليه
توسل
نزديكترين راه
سه روز روضه
علاقه به ائمه اطهار
با توسل دل نرم مىشود
حلّال مشكلات
يا اباالغوث اغثنى
ذكر يا اباالغوث
توسلات
تحول
قصاب
منقلب شدن افراد
ترك حيوانى
اغذيه و خوردنىها
تسليم
دستور نيست
درد را مىكشيد
ترقى
عدم ترقى
تروك - ترك
ترك اولى
تقوا
باتقوا
سفارش به تقوى
تلوّن و تمكن
توصيف استاد
دريايى از معارف
شخصيت جامع
مكروهى نديدم
وصف استاد
تحصيل و تدريس
درس رفتن
عمامه گذارى در 14 سالگى
مباحثه
شيوهاش آزاد
طلب و اراده
تنبلى
شما تنبل هستيد
تشييع جنازه
علاقه به علماء
تعريف
تعاريف فعلى نه مقامى
توكل
قرص و محكم
جزاى خير
جلسات
سؤال و جواب
مجالس
جن
دفع شياطين
چهل سالگى
چشم برزخى
مسائل برزخى
مىروم او را مىبينم
چشم برزخى - گوش برزخى
چشم
چشمهاى نافذ
حديث من عرف نفسه
حالات
خدمت و حضور
خسته شدم
در محضر استاد
يا من يا راديو
اينها حال مرا درك نمىكنند
هميشه بالا بود
گاهى نگاهى
حال ندارم
لا اله الا الله
حالت عصبانيت
در خودش بود
مسائل جزيى
خدا دوستى
دائم الحضور
اهل وفا
در اين عالم نبود
راه رفته
انس با خدا
حالات
حزن
حكمت
حشر حيوانات
حريم خانواده
حفظ حريم خانواده
حجة الاسلام
نگهدارى حال
حاج مستور
شرم و حيا
اين چه كارى است
خلسه
خلوت و سكوت
خواطر
خضر پيامبر
حضرت خضر
خضر پيامبر
خويشان
روابط فاميلى
خرقه
خواب
درمان
درد و درمان
توجهتان به خدا
عنايت استاد پس از مرگ
دو راه درمان
******************************************************
احترام به سادات
ج: بلى، منزل يكى از عربها مهمان بودم بچهاش را جلويم خوابانيد و شمشير روى سينه بچه گذاشت و گفت: شما حق بر ما داريد و اين بچهام را اگر بخواهيد بكشيد اختيار داريد. (ر: ص 133 و 134)
گاهگاهى استاد بر اين كلمات متبرّكه كه روى انگشتر حكّ شده بود، بوسه مىزد و تبرّك مىجست. (مژ: ص 86)
اخلاق
خوش اخلاق و خوش صحبت
× وقت عادى خيلى خوش اخلاق، عالى و خيلى خوب بود، مگر وقتى كه كسى ناراحتش مىكرد و الّا خيلى طبيعى (معتدل) بود، خيلى خوب، خوش صحبت و خوش بيان. (مى: ص 35)
امام حسين
برزخ
جناب استاد براى اينكه دانشپژوهان و دارندگان علم از برزخ و قيامت غافلند و به علمشان عمل نمىكنند، تأسف مىخوردند و گاهى بعضى قضايا را كه خودشان ديده بودند در رؤيا و مكاشفه نقل مىكردند. از جمله مىفرمودند: در رؤيا ديدم بسيار جاى گرمىاست و چاهى است، پيرمردى را به موى سرش به وسيله منجنيق بسته بودند و از درون چاه بيرون مىكشيدند.
پرسيدم: اينجا كجاست و اين فرد كيست؟ گفتند: اينجا برزخ است و محل معذّبين است، اين شخص يكى از علماء است كه بعضى از ساعات براى تنفس او را از چاه عذاب بيرون مىآوريم.
فرمود: من آن عالم را نديدم ولكن طبق نقل آدم بزرگى (از نظر شهرت) بود كه كارش در برزخ گير كرده بود.
× فرمودند: يكى از اهل دانش كه مردم به او اهتمام داشتند و به او رجوع مىكردند را در برزخ ديدم كه در يك كيوسك زندانى است، گفتم: علت چيست؟ گفتند: ايشان حرفى زده است كه بعدها در قتل شخصى نقش داشته است. (ر: ص 118-119)
× يك منبرى بعد از فوت فلان مرجع بالاى منبر گفته بود: او در برزخ حكومت مىكند. آيا درست است؟
ج: حكومت در برزخ از آن اميرالمؤمنينعليه السلام است. (ر: ص 131)
× در برزخ از ايمان محض و كفر محض سؤال مىشود. پس از عموم چه طور سؤال مىشود؟
ج: درست است كه از عموم صرفنظر مىشود، ولكن براى همگان (حتّى مستضعفين بعد از طىّ مراحل) پرسش مىباشد، ولى نوع سؤال فرق مىكند. (آ: ص 69)
× آيا غير مؤمن در برزخ لقاء حق را درك مىكنند و فرجى هم نصيبشان مىشود؟
ج: با رفتن حُجب و ديدن ملكوت آن عالم، بالنسبه به آنان قسمى از لقاء برايشان حاصل و حتّى فرجى هم مىشود. (آ: ص 67)
× آيا علوم در برزخ ثمراتى دارند؟
ج: ثمره علوم در برزخ ظاهر مىشوند، ولى خود علم در آنجا، به اين صورت دنيايى كه همراه احتياط و اشكال و ظاهراً و امثال اينهاست نمىباشد؛ آنجا ملكوت است و جاى اينها نمىباشد. (آ: ص 95)
× عمر آدم ابوالبشر در كتابهاى تاريخى قريب هشت هزار سال تخمين زده شده،اما كشف جمجمههاى انسانها را به قريب سه ميليون سال تخمين مىزنند، كدام صحيح است.
ج: از حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام سؤال كردند: قبل از آدم كى بود؟ فرمود: آدم لَقَد خَلَقَ اللَّه اَلف عالَم و اَلف آدَم و اَنتَ فى آخَرِ تِلكَ العَوالِم و اُولئِكَ الآدَميّين.
خدا عوالم و انسانهاى زيادى خلق كرده كه اين آدم فعلى در آخرين عوالم است.
× ممكن است برزخ و قيامت آنان تمام شده باشد؟
ج: بلى ممكن است و اينكه امامان هم از عوالم متعدد آمده باشند و برزخ و قيامت آن آدمها هم تمام شده باشد. (ر: ص 133)
بهشت
ج: آرى. (آ: ص 60)
× بهشت برزخى چهطورى است؟
ج: شباهتى به زندگى دنيا دارد، اينجا مُلكى و مادى است، آنجا اهل برزخ به حقايق ملكوتى متنعّم هستند. (آ: ص 61)
بندگى
فقط بندگى
عدم گناه
بغداد - لندن
مىفرمود: وقتى از پدرم براى رفتن به كاظمين (قبر دو امام كاظمعليه السلام و امام جوادعليه السلام) اذن مىخواستم نمىگذاشت. مىگفتم: دو امام در آنجا مدفون است! مىگفت: به ريش سفيد اميرالمؤمنينعليه السلام اگر پايت به بغداد بيفتد تو را عاق مىكنم؛ زيرا بغداد را شهرى بد مىدانست.
مىفرمودند: حال چه شده كه بچههاى اهل دانش هى به لندن )پايتخت انگلستان كه از نظر آزادى افتضاح است( مىروند؟! (صح: ص 176)
پيامبر
ج: حضرت آدم به اعلى صورت خلق شده بود، جمال يوسف يك جزء از جمال حضرت آدم است و لكن اگر زنان اهل مصر پيامبر ما محمّدصلى الله عليه وآله را مىديدند «قَطَّعنَ قَلبَهُنَّ» قلبهايشان را مىبريدند. (ر: ص 131 و 132)
× در «اَوَّلُ ما خَلَقَ اللَّه» عقل، لوح، قلم، نورى و امثال اينها آمده است. كدام اوّل است و تعدّد چيست؟
ج: حقيقت «اوَّلُ ما خَلَقَ اللَّه» نور پيامبرصلى الله عليه وآله است كه در مراتب و شئون همراه او عقل و لوح و قلم هم آمده. (آ: ص 69)
× در بعضى روايات وارد شده است كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود «انا و كافِلُ اليَتيمِ كَهاتَين فِى الجَنَّه» من و كسى كه يتيمى را اطعام دهد در بهشت با هم يا در رديف هم هستيم. آيا واقعاً اينطور است؟
ج: پيامبر يه مقام كلّ و فوق همه است، در يك جزء از هزاران جزء اين شخصى كه يتيمى را اطعام داده همراه پيامبر، آن هم در طول، نه در عرض مىباشد، به خاطر عظمت و بزرگى عمل اطعام به بىپدران، اين درجه داده مىشود. (آ: ص 61)
تجرّد
× آيا تجرّد روح از جسم براى افراد حاصل مىشود؟
ج: براى اولياء اتّفاق مىافتد، حتى مرحوم سيد هاشم حداد سه روز حالت تجرّد برايش حاصل شد، كه البته مكاشفه اين طول زمانى را ندارد؛ و با مداومت ذكر يونسيه با شرايطش تجرّد مىآيد. (آ: ص 59)
توحيد
ياد معشوق
× انسش با خدا خيلى زياد بود؛ مخمور جام عشق و نام و ياد معشوق بود و اين حالت در چهره او هميشه نمايان بود. (مى: ص 67)
رفيق اصلى خداست
× فرمودند: به يكى از عرفاء گفتند: چرا رفيق انتخاب نمىكنى؟ فرمودند: رفيق (اصلى من) خداست و غيور است، اگر او ببيند كه با كسى رفاقت كنم به او برمىخورد، لذا رفيق پيدا نمىكنم. (صح: ص 147)
انگار صد هزار
× آيا انسان به جائى مىرسد كه كلاً از وسائل بىنياز شود؟
ج: بلى. (صح: ص 192)
× در آيه «اذا اَرادَ شَيئاً اَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُون» (يس 82) اين «كُن» چيست كه مىگويند: بين كاف و نون اسمى از اسماءاللَّهاست؟
ج: اين كُن وجودى است بدون درنگ و تأمّل، و هر آن هم وجود دارد، زيرا قوله فعلُه، قول حق، فعلش است در هر زمان مىباشد. (آ: ص 84)
× وجود از وجود حق است و در همه موجودات است به چه نحو مىباشد؟
ج: كُنه وجود حق در غايت خفاء است، و همه موجودات وجودشان از حق است، حتّى عقرب وجود اصلىاش به حسب حيات خير محض است. به تعبير ديگر وجود همه تابع و اشعه آن وجود حقيقى است. (آ: ص 59)
× در كتاب منظومه سبزوارى آمده است »و كُنهُهُ فِى غايَةِ الخِفاء« منظور چيست؟
ج: كُنهِ وجودى صورت ندارد، ماهيّت ندارد تا به عقل درك شود. لذا در غايت استتار و خفا مىباشد. (آ: ص 96)
× چه كار كنيم تا با خدا رفيق شويم؟
ج: حالت توجه به او داشته باشيد تا با خدا رفيق شويد، نه او رفيق است بلكه شفيق هم مىباشد. (آ: ص 65 و 66)
× عرض كردند آقا بر شيشه مغازه فردى نوشته شده بود: مردم خدائى شنيدهاند اما نديدهاند، ما ديدهايم آنچه مردم شنيدهاند؟
ج: خودش را ديده است نه خدا را. (ر: ص 140)
× ذات حق در دنيا درك نمىشود، در آخرت چهطور؟
ج: ذات حق در قيامت تجلّى مىكند امّا چون غير واجب متناهى است درك نامتناهى نكند؛ و كُنه ذات را هم در آخرت درك نمىكند. (آ: ص 67)
× اگر صفات خدا عين ذاتش است، ما ذات را درك نمىكنيم، چهطور صفات را درك مىكنيم؟
ج: ما ماهيّت صفات را در فكر و عقل درك مىكنيم و مىفهميم، نه خود صفات و وجود آن را. ما از علت پى به معلول مىبريم، از آثار صفات بر برهان لِم به صفات آگاه مىشويم. (آ: ص 58)
× ظهور اين عالم از ذات است يا صفات؟
ج: ظهور در همه اعيان ممكنه ذات و صفات است. آنچه تقدير شده و در علم حق نوشته شده بود، در اينجا پديدار شد. (آ: ص 69)
× آيا عرش و كرسى و لوح و قلم و مانند اينها همه چند چيز مجزّا و بدون ارتباط هستند، يا يكىاند و كناياتى از علم و قدرت خدا مىباشند؟
ج: اينها يك چيزند لكن در هر مرحله از ظهور و هر نشئهاى جلوه قدرت و علم هستند و اسمى به خود مىگيرند، مانند روح و نفس و قلب كه به يك چيز اشاره داد ولكن در مراتب و ظهورات اسمى مىگيرند. (آ: ص 64 و 65)
تجلّى
× تجلّى به چه صورت ظهور پيدا مىكند؟ (آ: ص 67)
ج: تجلّى ظهور حق در اشياء و امكنه است كه به رؤيت ديده مىشود، و به سمع استماع مىشود، چنانكه صدا از درخت شنيده شد «انّى انَا اللَّه»؛ و تجّلى در كوه موجب شد كه موسىعليه السلام بىهوش شود «فلمّا تجلّى رَبُّهُ لِلجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً و خرَّ موسى صعقاً» تجلّى هم درجات مختلف دارد. (آ: ص 68)
× در زيارت جامعه كبيره آمده است »اجسادُكُم فى الاَجساد و قُبُورُكُم فى القُبُور». معنايش چيست؟
ج: تجلّى اجساد آنان عليت براى اجساد شيعيانش به نحو معلولى در تابعين است. يعنى ظهور هر جسد معلول تجّلى ظهور علّى اجساد آنان است.(آ: ص 78)
تخليه، تحليه، تجليه
ج: مرحوم آقا سيد على قاضى مىفرمودند: با تخليه، تحليه و تجليه خواهد آمد. (آ: ص 61 و 62)
توسّل
در نتيجه خلفاى الهى كه قدرت تامّه و كامل دارند، مىتوانند متوسلين و زائرين را رهنمود و دستگيرى و خواسته آنها را برآورده كنند، مخصوصاً كسانى كه از دوستان آنان باشند.
× اما توسّل به ساحت مقدّس امام زمانعليه السلام در اين مورد زيارت آلياسين را سفارش مىفرمودند: السَّلامُ عليكَ يا داعِىَ اللَّه و ربّانِىَّ آياتِهِ... كه در كتاب مفاتيحالجنان مىباشد، به اضافه 110 مرتبه المُستَغاثُ بِكَ يَابنَ الحَسَن. گاه 786 مرتبه را هم براى اين ذكر مىفرمودند و سفارش مىكردند كه براى اتّصال و تشرّف خدمت حضرت بقيةاللَّهعليه السلام خوب است به شرط آنكه شرايط لازم همراه باشد.
×ديگر استغاثهاى است به امام زمانعليه السلام كه در رقعه و نامهاى مىنويسند و بعد آن را با گل يا چيز ديگر مىپيچند و در نهر آب يا چاه عميقى مىاندازند و در وقت انداختن، يكى از نوّاب اربعه امام زمان را صدا مىكنند كه حاجت او را خدمت امام برساند تا حضرتش اجابت كند.
كه فرموده بودند، اين رقعه را نوشتم به شخصى دادم از جانب من با همان كيفيت درون نهر بيندازد.
بِسماللَّهالرّحمنالرّحيم، كَتَبتُ يا مَولاىَ صَلَواتُ اللَّه عليكَ مُستغيثاً، و شَكَوتُ ما نَزَلَ بى مُستَجيراً بِاللَّهِ عَزَّوجَلَّ ثُمَّ بِكَ مِن أمر قَد دَهَمَنى وَ اَشغَلَ قَلبى، وَ اَطالَ فِكرى، و سَلَبَنى بَعضُ لُبّى و غَيَّرَ خَطيرَ نِعمَةِ اللَّهِ عِندى، اَسلَمَنى عِندَ تَخَيُّلِ وُرُدِهِ الخَيلُ، و تَبَرَّءَ مِنّى عِندَ تَرائى اقبالِهِ اِلَى الحَميمِ، وَ عَجَزَت عَن دِفاعِهِ حيلَتى، و خانَنى فى تَحَمُّلِهِ صَبرى، وَ قُوَّتى، فَلَجَأتُ فيهِ اِلَيكَ، و تَوَكَّلتُ فِى المَسئَلَةِ لِلّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ عَلَيهِ و عَلَيكَ، فى دِفاعِهِ عَنّى، عِلماً بِمَكانِكَ مِنَ اللَّهِ رَبِّ العالَمينَ وَلِىَ التَّدبير، و مالِكَ الأُمُور، واثِقاً بِكَ فِى المُسارِعَةِ فَى الشَّفاعَةِ الَيهِ جَلَّ ثَناؤُهُ فى أمرى مُتَيَقِّناً لِاِجابَتِهِ تَبارَكَ و تَعالى ايّاكَ بِاِعطاءِ سُؤلى وَ اَنتَ يا مَولاىَ جَدير بِتَحقيقِ ظَنّى و تَصديقِ اَمَلى فيكَ فى اَمرِ كَذا وَ كَذا فيما لا طاقَةَ لى بِحَملِهِ، وَ لا صَبرَلى عَلَيهِ، وَ ان كُنتُ مُستَحُقّاً لَهُ وَ لَاَضعافِهِ بِقَبيحِ اَفعالى وَ تَفريطى فِى الواجِباتِ الَّتى لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ، فَأَغِثنى يا مَولاىَ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيكَ عِندَ اللَّهفِ وَ قَدَّمِ المَسئَلَةَ لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ فى أمرى قَبلَ حُلُولِ التَّلَفِ وَ شِماتَةِ الأعداءِ، فَبِكَ بُسِطَتِ النِّعمَةُ عَلَىَّ وَاسئَلِ اللَّهَ جَلَّ جَلالُهُ لى نَصراً عَزيزاً وَ فَتحاً قَريباً فيهِ بُلُوغُ الآمالِ وَ خِيرُ المَبادى وَ خَواتيمُ الأعمالِ وَ الأمنُ مِنَ المَخاوِفِ كُلِّها فى كُلِّ حال انَّهُ جَلَّ ثَناؤُهُ لِما يَشاءُ فَعّال وَ هُوَ حَسبى وَ نِعمَ الوَكيل فِى المَبدَأ وَ المَآل. (ر: ص 100)
پس رقعه را در ضريح يكى از ائمه يا در نهر يا چاه آب مىاندازى كه انشاءاللَّه حاجتت برآورده مىشود.
×در توسل و استغاثه به حضرت زهراءعليها السلام همان نماز استغاثه را امر مىكردند، كه در بحث نماز ذكر مىكنيم.
×در توسل به امام حسينعليه السلام نوعاً قرآن مىخواندند و به حضرتش هديه مىكردند و مىفرمودند: تأثير بهسزايى دارد و بارها تجربه كردهام.
× در توسل به امام رضاعليه السلام از بزرگان نقل مىكردند كه خواندن 400 مرتبه آيه نور در حرم شريفش و تقديم به ساحت مقدسش نافع است.
×در توسل به حضرت جوادالائمهعليه السلام بسيار ديده و شنيده شده كه افراد براى امور مادى مانند خريد خانه، ماشين و رزق و ازدواج و امثال اينها به ايشان عرض مىكردند. مىفرمود: سوره يس بخوانيد و به امام جوادعليه السلام تقديم كنيد، حاجت شما را خواهد داد، و گاهى امر مىكردند كه صلوات براى حضرتش هديه كنند، و آن را در توسل به اين امام كريم مجرّب مىدانستند.
×استغاثه به حضرت ابوالفضلعليه السلام كه نماز همراه دارد در بحث نماز درج مىكنيم. (ر: ص 98 الى 102)
نزديكترين راه
فرمود: به دلت نگاه كن ببين با كدام يك از آنها انس بيشترى دارى، دلت بيشتر پيش كدام يك از ايشان مىرود. فرمايش او اين بود كه مىفرمود: (با مواليان) رفيق شويد. (مى: ص 69 و 70)
سه روز روضه
پيغام به آن شيخ رسانده شد و سه روز بدون هيچ تشريفات «غير سه و يا چهار نفر از شاگردان» اين مجلس برپا شد؛ و حالت بكاء و تأثر ايشان بر جدّهشان محسوس بود.
اصلاً توجه به قلّت نفرات و جمعيت كه نوعاً در مجالس به اين نكته توجه دارند، نداشتند. (صح: ص 168)
علاقه به ائمه اطهار
×ايشان به ائمه اطهار خيلى علاقه داشت و توسلات عجيبى داشت.
بسيارى از توصيههايى كه مىكرد توسل به حضرت محمّدصلى الله عليه وآله و به حضرت زهراعليها السلام و حضرت حجتعليه السلام بود. (مى: ص 79 و 80)
با توسل دل نرم مىشود
×استاد فرمودند: از نجف اشرف به كربلا در روز پنجشنبه آمدم و به ديدن آقا سيد هاشم حدّاد رفتم. او را در حالى ديدم كه قلبش را براى من نگشود و با رويى گشاده از من استقبال نكرد.
پس از منزلش خارج شدم و به حرم امام حسينعليه السلام رفتم. پس به امام متوسل شدم و دو ركعت نماز در صحن شريف خواندم تا خدا قلب آقاى حدّاد را برايم بگشايد.
بعد از اتمام نماز بلافاصله يكى از فرزندانش به نام عبدالامير با خوشحالى آمد و گفت: آقا پدرم شما را مىطلبد پس بلند شدم بسوى خانه او رفتم.
وقتى به منزل او رسيدم، به بهترين شكل استقبالم كرد و قلبش را براى من گشود و با برخوردى هميشگى مرا ملاقات نمود. (صح: ص 209)
حلّال مشكلات
×يك روز يك مشكلى برايم پيش آمده بود، به آقا گفتم، آقا من به كجا بروم، خيلى مشكلم سخت است؟ فرمودند: نگو سخت است. حلّال مشكلات حضرت اميرعليه السلام است، من الان دارم مىروم آنجا، شما هم اگر مىخواهيد با من بياييد. گفتم: الان كار دارم، فرمودند: كارتان را ول كنيد و بياييد. (مى: ص 47)
يا ابا الغوث اغثنى
×يكى از مراجع حوزه علميّه قم مشكلى برايش به وجود آمده بود؛ آقا اين ذكر را به او دادند: »يا اباالغوث اغثنى، يا ولى اللَّه ادركنى بلطفك الخفى، لاالهالّاانت، سبحانك انّى كنت من الظّالمين« و بعد از مدتى مشكل او حل شد. (مى: ص 63)
ذكر يا اباالغوث
توسلات
×استاد فرمودند: سوره ياسين بخوان تقديم به روح اميرالمؤمنينعليه السلام كن تا به شما عنايت شود. (آ ص 42 و 43)
×توسلات شما به حضرت سيدالشهداء به چه نحو بود؟
ج: بيشتر قرآن مىخواندم و به ساحت مقدسش هديه مىكردم. (آ: ص 77)
× براى امراض صعب و مشكل چه توسلى خوب است؟
ج: خواندن سوره «والنّجم» هر روز و تقديم به حضرت سجّادعليه السلام خوب است. (آ: ص 87)
× شما در گرفتارىهاى مادى به كدام يك از اولياء متوسل مىشويد؟
ج: به حضرت جوادالائمهعليه السلام و بسيار برايم مجرّب است! (آ: ص 78)
× در حرم امام رضاعليه السلام چه آيه و ذكرى خوانده شود و به امام تقديم گردد؟
ج: از بزرگان شنيدم چهارصد مرتبه آيه نور خوانده شود و هديه گردد خوب است. (آ: ص 77)
× توسّلات و ادعيه زاد هميشگى سالكان است. (آ: ص 54)
تحوّل
× شما نسبت به راه خدا آيا استعداد داشتيد؟
ج: از بچگى به اين كار عشق داشتم، دائم با پيرمردها علماى عامل بودم، با جوانها نبودم. با شيخ محمد حسين تهرانى كه از شاگردان آخوند خراسانى بود، زياد بودم. (صح: ص 206)
ترك حيوانى
× حضرت استاد مىفرمودند: (وقتى سالك مىخواهد با نفس مبارزه كند) بستنى خوردن (در تابستان) مخالف زهد و رياضت است و جزء مشتهيات نفس است.
وقتى فرمودند: چون شخص به ذكر و رياضت مىافتد و نوارنيت پيدا مىكند، تا صفات ملكه نشده باشند به خوردن بعضى اغذيه مانند گوشت گاو و پنير و مانند آن درب چشم برزخى بسته مىشود.
× فرمودند: انسان حيوانى (ناطق) است اگر حيوانى پىدرپى بخورد چه مىشود.
× روزى در حضورشان عرض شد: در حالات يكى از عرفاء نوشتهاند؛ سالهاى زياد بيش از بيست سال دلش آب سرد مىخواست به نفس پشت پا مىزد و آب سر به آن نمىداد.
فرمودند: اللَّهاكبر خيلى مهم است كه به نفس بهاء نمىداده است.! (صح: ص 155 و 156)
× ترك حيوانى چقدر در نورانيت مؤثر است؟
ج: خيلى، فقط قبل از چهل روز يك مرتبه گوشت جهت رفع كراهت بخوريد. (صح: ص 191)
تسليم
درد را مىكشيد
× نقل شده كه عارف بالله آخوند كاشى اواخر عمر مريض شد. عارف ربانى آقا محمد بيد آبادى براى مداواى ايشان نوشت كه 202 مرتبه به عدد «ربّ» اين آيه را بخواند: «ربّ أنّى مَسَّنىَ الضُّر و أنت أرحم الرّاحمين. يعنى ايّوب آن گاه كه پروردگارش را خواند كه به من گزند (رنج) رسيده است و تو بخشايندهترين بخشايندگانى، پس او را پاسخ گفتيم و گزندى كه با وى بود را از او زدوديم». (در آيه ربّه دارد)
آخوند كاشى اين دستورالعمل را ديد گفت: «دواى من همين است».
بنده عرض مىكنم در طول بيش از ده سال به خاطر امراض مختلف و سكته، حضرت استاد بيمار بود و خود براى بيماران نسخه مىپيچيد و دستورالعمل مىداد، حتى يك بار ازايشان نشنيدم كه بفرمايد براى بيماريم دعا كنيد يا ختمى بگيريد.
درد را مىكشيد و تحمّل مىكرد و تسليم قضا و قدر بود. اين از بهترين درسهاى عملى بود كه جنابش به شاگردان و دوستان دادند.
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
(مژ: ص 75 و 76)
ترقّى
ج: صوم (روزه). (آ: ص 59)
× چه چيزى باعث رشد معنوى مىشود؟
ج: تقوا، نه صورت تقوا بلكه حقيقت تقوا را داشته باشد. (آ: ص 66)
× آيا براى ترقى استعداد ذاتى شرط است؟
ج: همه استعداد دارند لكن توفيق الهى بايد شامل حال شود، شقاوت مقتضى است نه علت تامه، چه آن كه همه ذاتاً ظرفيت دارند. (آ: ص 66)
× در حديث آمده »مَن صَلّى عَلَىَّ مَرَّة لَم يَبق مِن ذُنُوبِهِ ذَرّة«. هر كس به من يكبار درود بفرستد همه گناهانش پاك و آمرزيده مىشود. آيا واقعاً بدون شرايط همچنين است؟
ج: كمال هر چيز با شرائط آن است و عمل يا واجب يا محرم است كه ترك واجب و عمل به محرّم از كمال هر چيزى مىكاهد و گاهى از بين مىبرد و وارد شده مثل اين در بسماللَّهالرحمنالرحيم. «مَن قالَ بِسمِاللَّهالرَّحمنِالرَّحيم مَرَّة لَم يَبقَ مِن ذُنُوبِهِ ذَرَّة» گرچه گفتن خاصيت دارد، لكن كمال آن با اجتماع شرائط است. (آ ص 101 و 102)
× رمز موفقيت را چه مىدانيد؟
ج: نشستن با بزرگان، نماز شب. (صح: ص 191)
× كسى كه هم خدا و هم خرما را مىخواهد ترقى نمىكند. (آ: ص 54)
ج: ظرف بعضى از اوّل بزرگ و ظرف وجودى افرادى از اوّل كوچك است، آنان كه زحمت مىكشند احتمال دارد ظرف آنان كوچك، لذا بهرهشان هم قليل است. و يا مقتضى ندارد و شرايط جمع نيست! (آ: ص 62)
× عدهاى اساتيد عرفان و اخلاق را درك كردهاند و باز دنبال اين و آن، و اخبار ديگران هستند. مشكل اينان چيست؟
ج: اينان چون خودشان مجاهدت نكردند، ترقى ننمودند و دنبال اخبار و حرفهاى اين و آن هستند (بايد خود همانند چشمه بجوشند). (آ: ص 92)
تروك - ترك
ج: آنچه براى سالك مبتدى لازم است ترك انواع شهوت و هر چيزى كه جنبه صفات بهيمى داشته باشد، براى تمرين و پرورش روح (كه البته مزاج نبايد ضعيف باشد) نافع و لازم است. (آ: ص 63)
× ترك خواب بينالطلوعين يا بيدارى در سحر كدام أفضل است، براى كسى كه طاقت يكى را دارد؟
ج: بيدارى سحر أفضل است. (آ: ص 63)
× تروك همانند (عزلت از خلق) عدم اَكل لُحُوم حيوانى، آيا در مجاهدات نفسانى تأثير دارند؟
ج: در همه اذكار، تروك در اكمال آن دخيل است. (آ: ص 74)
× چرا با فلان صاحب رياست مهم كه مىگويند آدم خوبى است، حال ملاقات نداريد؟
ج: هرچه انسان از اهل منصب دور باشد، بهتر است. (آ: ص 102)
× خلاصه و لُب سلوك در چه چيزى جمع مىشود؟
ج: ترك ما سوَى الله. (آ: ص 66)
× دورى از اطعمه و اغذيه لذيذ براى تهذيب نفس بهتر است. (آ: ص 54)
× از اعمالى كه جنبه تسخير جن و امثال اينها دارد، پرهيز بايد كرد. (آ: ص 54)
× از مدّعيان و كسانى كه از اين راه دكانى باز مىكنند بايد پرهيز كرد. (آ: ص 54)
ترك اولى
ج: پيامبران غير اولوالعزم ترك اولى داشتند و طبق آيه ديگر قرآن «و كَذلِكَ جَعَلنا لِكُلِّ نَبِىّ عَدُوَاً شَياطين الاِنسِ وَالجِنَ» (انعام 112)، آنان هم تأثيرپذير بودند. (آ: ص 85)
تقوا
ببينيد طرف ما كشميرى است كه مىفرمود: تقوا داشته باشيد. (مى: ص 69)
سفارش به تقوا
تلوّن و تمكّن
زليخا قبلاً خود را باخته بود و يوسف را پذيرفت و ديده تمكّن پيدا كرده بود، اما زنان مصر تلوّن داشتند يعنى اول نظرشان درباره زليخا و يوسف يكجور بود و بعد از ديدن عقيدهشان عوض شد «وقتى يوسف را ديدند بسيار بزرگ شمردند و از هيبت يوسف دستهاى خويش را بريدند و گفتند: اين بشر نيست مگر فرشتهاى كريم و گرامى است» (سوره يوسف آيه 31).
× روزى (ارديبهشت 1370) درباره يك نفر از اهل سلوك كه در عراق بود و حالات خوفى و مناجاتى داشت فرمودند: او حال به حالى بود. يك وقت آخر شب با قمه آمد منزل ما و گفت: مرا حَد بزن!!
يك وقت ديگر با ماشين خودش آمد و مرا با خود به بغداد برد و گفت: اينجا بايست الان مىآيم رفت و ديگر نيامد، او تلوّن داشت.
× يك بار طلبهاى مىخواست به شهرى براى ماندن برود و مكرر استخاره مىگرفت فرمودند: اهل عرفان متلوّن را نمىپذيرند!! (صح: ص 155)
× قرآن از زليخا و زنان مصر در سوره حضرت يوسف نقل مىكند، آيا در عشق به يوسف يكى شده بودند؟
ج: زليخا قبلاً خود را باخته بود و ديده تمكّن داشت، ولى زنان مصر تلوّن داشتند و به ديده تمكّن و دلباختگى نرسيده بودند. (ر: ص 135)
× نظر مبارك درباره سالكينى كه ايندر و آندر مىزنند، چيست؟
ج: عرفاء سالك متلوّن را نمىپذيرند، وقتى سالكى به استادى كامل مربوط شد بايد تحت اشراف او به مجاهدات نفسانى بپردازد و الّا با اين در و آن در زدن، به جايى نخواهد رسيد. (آ: ص 62)
× افراد ناموفّق يا با شرايط همراه نيستند يا تلوّن دارند كه عرفا شخص متلوّن را نمىپذيرند و يا اينان حالت حضور ندارند. (آ: ص 54)
توصيف استاد
اين اواخر ساكت بود؛ او دريايى از معارف بود گاهگاهى طوفانى مىشد و ما ساحلنشينان را زلال آب فرا مىگرفت و استفاده مىكرديم. (مى: ص 87)
شخصيت جامع
مكروهى نديدم
هرچه شرع مقدس دستور داده، در ايشان ديده مىشد. (مى: ص 72)
وصف استاد
× در وصف استاد جملاتى از دوستان و شاگردان ايشان نوشتيم كه ملاحظه مىكنيد.
× او فردى موحّد بود كه خدا را خيلى دوست مىداشت.
× با خدا خيلى مأنوس بود.
× زبانشان از صبح تا شب به ذكر الهى مترنّم بود.
× اگر دهانشان باز بود، معلوم بود كه مشغول به ذكر لاالهالّااللَّه هستند.
× نهايت هدفشان اين بود كه انسان به لقاء الهى برسد.
× راه محبت خدا را صلاح مىدانست و خيلى بر آن تأكيد داشت.
× وقتى كنار ايشان مىنشستم، به ياد خدا مىافتادم؛ و او دائمالحضور بود. (مژ: ص 116)
تحصيل و تدريس
شيوهاش آزاد
طلب و اراده
چون طلب و اراده جنبه كلامى و فلسفى داشت و ذوق ايشان بيشتر به آن موضوعات كشش و ميل داشت. زيرا موضوع لفظ و معنى و وضع در علم اصول نسبت به مباحث طلب و اراده در مرتبه نازلترى از ذوق عرفانى و فلسفى برخوردار بود».(مژ: ص 31)
تنبلى
تشييع جنازه
تعريف
× مثلاً درباره يكى از دوستانش كه سالها از نجف و ايران رفاقت داشتند، فرمود: «او سوخته است». اين جمله ايشان نوعاً تعاريف فعلى و حالى همان زمان بوده، ولى از نوع تعاريف مقامى نبوده است. (مژ: ص 86)
توكّل
جزاى خير
× فرمودند: از كودكى هر كسى قدمى يا خدمتى به من كرد، خدا فوراً جزاى خير به او مىداد. (مى: ص 62)
جلسات
حرفها به قدرى پخته و حساب شده بود كه در هر زمينهاى مخصوصاً سلوك وقتى كه مسألهاى مطرح مىشد، دقيقترين و حساسترين قضايا را در يك لحظه بيان مىكرد و افراد نتيجه مىگرفتند، غير از اين كه خود مجلس، مجلس حضور و مجلس قرب بود. غالباً چيزهاى فوقالعادهاى هم در آن مجالس اتفاق مىافتاد كه لطيف بود. (مى: ص 55 و 56)
جن
× طبق نصّ صريح قرآن، اجنّه وجود نارى دارند و مخلوق هستند.
× حضرت استاد مىفرمودند: آنها داراى رنگهاى مختلف هستند، آن عده كه به رنگ سياه مىباشند شيعه نيستند. آنان به اشكال مختلف در مىآيند، بوى آنان هم با يكديگر فرق مىكند. پيامبر ما، همانطور كه براى جنس خاكى (بشر) پيامبر است، براى جنس نارى (جنّ) هم پيامبر است و اين آيه بر آن دلالت دارد: »يا مَعشرَ الجنِّ و الاِنسِ الم يأتِكُم رُسُل منكُم يقُصُّونَ عَلَيكُم آياتى و يُنذِرُونَكُم لِقاءَ يومِكُم هذا. اى گروه جن و انس آيا رسولانى از شما به سوى شما نيامدند كه آيات مرا برايتان بازگو مىكردند و شما را از ملاقات چنين روزى بيم مىدادند؟» شواهدى از زمان پيامبرصلى الله عليه وآله و اميرالمؤمنينعليه السلام هم در اين موضوع بوده است.
× وقتى فرمودند: از كسى كه تسخير جن داشت پرسيدم آنان نسبت به من چطورند؟ گفته بود اجنّه مىگويند: ما او را دوست داريم، لكن چون احتمال ترس مىدهند نزدت نمىآيند.
× براى دفع اجنّه غير مؤمن، مىفرمودند: خواندن آيةالكرسى و معوّذتين خوب است.
× براى تسخير، سورهاى از قرآن را با عددى خاص نقل مىكردند ولى نوعاً نهى از تسخيرات مىنمودند و مىفرمودند: عوارض دارد، اگر انسان مَلَكى شود، همه تابع او مىشوند.
× روزى فرمود: علماء قديم داراى رياضت و جفر و طىّالارض و تسخير بودند ولى در علماى الان از اين نوع مسائل خبرى نيست و يا بسيار كم.
× از حضرتش سؤال شد: شما اجنه را ديدهايد؟ فرمود: بارها در نجف و ايران ديدم، و قضايائى را نقل مىكردند، از جمله اينكه: روزى در حياط منزل در قم نشسته بودم كه يكى از ايشان با هيبتى ترسناك نزدم آمد و مطلب را گفت و بعد هم غايب شد.
× درباره دارندگان تسخيرات مىفرمودند: نوعاً زندگيشان خوب نيست و به نكبت مىافتند. بهتر است انسان با تقوا و مجاهدت به جايى برسد كه خود بتواند مسائل و امور پنهان را بفهمد و ببيند!! (ر: 112 و 111)
دفع شياطين
× پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «شيطان جنّى دور مىشود به گفتن لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلىّ العظيم و شيطان انسى دور مىشود به فرستادن صلوات بر محمّد و آل محمّد». (مژ: 84 و 83)
چهل سالگى
ج: البته براى همگان راه باز است و براى راهگشائى و آماده شدن ذكر يونسيه نافع است. (آ: ص 73)
چشم برزخى
× جناب استاد فرمودند: در نجف به خاطر حشر و نشر با اولياء و مجاهدت، چشم برزخىام باز مىشد و افراد سرشناس صورتهاى ناخوشايندى داشتند، و اين مسئله آزارم مىداد.
ولى افرادى كه مطرح نبودند و معروفيتى نداشتند، چهره برزخىشان بسيار زيبا بود. كمكم اين ديدنها سبب شد توجهى به افراد نكنم و سرم به پايين باشد. روزى به خودم گفتم گرچه يقين قلبى بيشتر پيدا مىكنم، امّا نسبت به افراد حالت بدگمانى پيدا كردم و شايد طرف بعد توبه و استغفار كند در حالى كه من آنها را قبلاً به صورت ناپسند برزخى ديدهام.
پس در پى چارهجويى بودم تا يكى از عارفان وارسته كه در يكى از شهرهاى هند سكونت داشت به قصد زيارت حضرت اميرعليه السلام به نجف آمده؛ و هر وقت كه مىآمد در ايام مخصوص و مدتى مىماند بعد به هند مىرفت.
روزى او به ديدارم آمد و در همان نگاه اول فرمود: به دست آوردن چشم برزخى خيلى دشوار است و از دست دادن آن بسيار آسان است.
گفتم: طاقت ادامه اين وضع را ندارم. فرمود: امروز به قصابى محل مراجعه كن و گوشت گوساله بخر و در حياط خانه و در فضاى باز آن را بروى آتش كباب كن و بعد ميل نما، مشكل تو حل مىشود.
طبق دستور انجام دادم و با خوردن اولين لقمه چشم برزخىام بسته شد و حالت عادى پيدا كردم. (مى: ص 113 و 114)
مسائل برزخى
مىروم او را مىبينم
ج: لازمهاش نيست، لكن گوش برزخى، بر اثر باز شدن چشم برزخى مفتوح مىشود؛ گاهى ارواح را مىبيند امّا سخنى از آنها نمىشنود و يا به عكس، گوش، صداى امام و يا روحى را مىشنود، امّا به چشم برزخى نمىبيند. (آ: ص 59)
× آثار ذكر يونسيه چيست؟
ج: مداومت ذكر يونسيه اتصال به ارواح، و چشم برزخى باز مىگردد. (آ: ص 71)
چشم
برد از سرّ دلبرى دل مستم
مخمورى چشم دلرباى تو
«عطار نيشابورى»
× تذكر: به عكسهاى آخر كتاب آفتاب خوبان چاپ دوازدهم از انتشارات بُكاء نگاه شود.
دل عاشق به پيغامى بسازد
خمار آلوده به جامى بسازد
مرا كيفيت چشم تو كافى است
رياضتكش به بادامى بسازد
(مژ: ص 83)
× براى تمركز فكر، بستن چشم مؤثر است؟
ج: براى تمركز قواى فكرى، بستن چشم خوب است چه آنكه وقتى چشم باز است اشياء و الوان مختلفه را مىبيند و مشغول مىگردد. (ر: ص 138)
حالات
خسته شدم
هركسى از ظن خود شد يار من
واز درون من نجست اسرار من
(مى: ص 93 و 94)
در محضر استاد
از حالش پرسيدم، با حالت رضا و خشنودى جواب دادند امّا نَفَس نَفَس زنان! دستگاه تنفس (اكسيژن) كنار حيات منزل بود تا در مواقعى از او استفاده شود كلاهى پشمين بر سر داشت، سر مبارك را پايين انداخت و در سكوت فرو رفت، و گاهى با چشمهاى پر فروغش نگاهى مىكرد و باز سر را به زير مىانداخت...
گفتم: اولين بار است خدمت رسيدهام چيزى بفرماييد توشه راهم باشد و شما را بدان ياد كنم با تبسم مليحى فرمود: چه بگويم و سر را به زير انداخت و در سكوت عميقى فرو رفت... (صح: ص 184)
جناب استاد حالت قبض داشتند و آن شيخ حال ايشان را درك نمىكرد و دائم مسائل خود را تكرار مىكرد...
بعد از اينكه آن شيخ عرب رفت؛ فرمودند: اينها حال مرا درك نمىكنند!! (صح: ص 162)
هميشه بالا بود
× سكوتشان سكوت ذكرى بود، سكوت توجهى بود. زياد پيش مىآمد جمعى شش، هفت نفره بوديم، مخصوصاً بعضى از دوستان، نقلى شيرين مىگفتند كه در ايشان اثر كند، ولى يك حالت جذبهاى در ايشان بود كه به سختى پايين مىآمد، اگر هم مىآمد محسوس بود كه مىخواهد خودش را متوجه نشان بدهد، ولى باطناً با تمام توجه مشغول به همان ياد خداى متعال بود. (مى: ص 53 و 54)
گاهى نگاهى
حال ندارم
عيال مكرمه ايشان مىگفتند: خيره (استخاره بگيريد)، استاد استخاره مىگرفتند و مختصر مىفرمودند. همسرشان مىگفتند: توضيح بدهيد، فلان كس از راه دور است. استاد مىفرمودند: من حال ندارم!! (صح: ص 165)
لاالهالّااللَّه
حالت عصبانيّت
در خودش بود
مسائل جزئى
خدا دوستى
دائمالحضور
اهل وفا
در اين عالم نبود
را ه رفته
انس با خدا
حالات
ج: اگر صفتى يا حالى ملكه شده باشد مىماند، و الّا حالات غير ملكهاى به اندك غفلتى از بين مىرود. (آ: ص 60)
حزن
× بعضى حُزن را بهتر از فكر مىدانند، گويند فكر اختيارى است و حزن طبيعى و جبّلى انسان است، آيا درست است؟
ج: حُزن فرع و شعبه تفكّر است، چون فكر مىكند و به كارهاى گذشته و ناكامىهاى خود مىنگرد، حزين مىشود. در نتيجه تفكر بالاتر و حزن منشعب از فكر است. (آ: ص 64)
حكمت
ج: معرفت حقايق اشياء. (آ: ص 59)
حشر حيوانات
ج: حشر به نحو تقاص است. (آ: ص 86)
حريم خانواده
×در حفظ حريم خانواده و مسائل مربوط به همسر و فرزندان و وابستگان نزديك، اتفاقى يا به ندرت، آن هم خصوصى اگر اشارهاى مىكردند و هيچ وقت باب صحبت را براى كسى اصلاً باز نمىكردند و براى دوستان خاصالخاص اتفاقاً اگر چيزى مىشد، كوتاه مىگفتند؛ و اين درسى بود كه به ما آموختند. (مى: ص 94)
× يك وقت آيتاللَّه بهجت پاكتى (كه درونش مبلغى پول بود) به من (يكى از تلامذه ايشان) داد و فرمود: مىروى خيابان آبشار و اين را به آقاى كشميرى مىدهى.
من آن زمان ذكر «اللَّهاللَّه» مىگفتم و حال خوشى داشتم. رفتم منزل ايشان و پاكت را دادم و گوشهاى نشستم. آقاى كشميرى عمامه مولوى سبزى به سر داشت. نيم ساعتى گذشت و آقا مطالعه مىكردند. گفتم: آقا نصيحتى بكنيد!
فرمودند: همين حالى كه داريد را نگهداريد و از دست ندهيد. شما رفيق لازم نداريد و فرمود: اين ذكر «اللَّهاللَّه» را از آقاى بهجت گرفتيد؟ گفتم: نه از علّامه طباطبائى گرفتم. (مى: ص 102)
حاج مستور
× شبى تاريك و بارانى كه زمين گلآلود بود، همراه من آمد. كمى رفتيم توسط ايشان به خانه رسيديم و اين طىّ مسافت بعيد از قدرت او بود.
× فرمودند: مدتى بود از ايشان چيزى (غير مادى) مىخواستم و او نمىداد. از كوفه آمدم نجف، حرم اميرالمؤمنينعليه السلام و از او به مولايش امام علىعليه السلام گله كردم كه چيزى مىخواهم و نمىدهد.
از حرم به طرف منزل آمدم وقتى رسيدم، خانوادهام گفت: شخصى آمد منزل تو را كار داشت، پرسيدم چه كسى بود؟ فهميدم او از گلهام به اميرالمؤمنينعليه السلام باخبر شده است. بعد كه نزدش رفتم فرمود: چرا گله مرا نزد شاه ولايت علىعليه السلام كردى؟
× وقتى كه مجبور شدم به ايران بيايم خدمتش رسيدم و جريان را گفتم، فرمود: ايران نرو پشيمان مىشوى، همينطور هم شد، چون تمام ايران يك نجف نمىشود!
× او وصيت كرد كه بعد از وفاتش نماز بر پيكرش بخوانم، اما من موقع وفاتش نجف نبودم و جنازه او را در قبرستان وادىالاسلام نجف در يكى از مقبرهها دفن كردند. (ر: 36 و 37)
× استاد در دعوتهاى خاص منزل شاگردان يا دوستانش كه در معيّت ايشان بوديم، منزل كسى براى دستشويى نمىرفت. مىگفتيم: «شما اين همه وقت به دستشويى احتياج پيدا نمىكنيد»؟! مىفرمود: «خوب نيست انسان منزل كسى به دستشويى برود.»
اين از حيا و شرم ايشان بود، امّا همراهان نظر داشتند كه از نرفتن، ضررى به جسم ايشان برسد، لذا با اصرار ايشان را براى دستشويى همراهى مىكردند. (مژ: ص 81)
اين چه كارى است
× روزى استاد سوار ماشين يكى از شاگردان بود و ايشان جلو نشسته بود. موتورسوارى از اهل دانش همسرش را پشت سرش سوار كرده بود. چون در نجف اشرف رسم نبود كه اهل علم همسرشان را بر موتور سوار كنند، مشاهده اين عمل در قم جنبه تازگى و نو داشت. آن شاگرد عرض كرد: اين موتورسوار از اهل دانش همسرش را پشت خود سوار كرده است.
استاد كه كاملاً به بيرون ماشين بىتوجه بود و اين سيره و روش دائمى ايشان بود، نگاه كرد و فرمود: «اين چه كارى است، خوب نيست». (مژ: ص 74)
خلسه
ج: خالى كردن ذهن از هر چيز و از هر خيال را مىگويند و مرحوم آقاى قاضى هم خلسههاى طولانى داشتند و بعضى در خلسه، جذبه به آنها دست مىدهد و ناگهان تكان مىخورند. (ر: ص 138)
× آيا خلسه (يعنى در خود فرو رفتن و خالى كردن ذهن از هر چيز غير حق) براى سالكين لازم است؟
ج: بعضى اساتيد عرفان داراى خلسههاى طولانى بودند و بهتر آن است كه چشم بسته باشد و در جاى خلوت نشسته، و افكار از همه جا به دور و فقط به حق مشغول باشد؛ و لازمهاش آن است كه از هر نوع تعيّن و تقيّد ذهن را خالى كند. (آ: ص 63 و 64)
خلوت و سكوت
عجيب اين است كه يكى از بزرگان قم، منزل استاد آمده بود و گفته بود شما تدريس كنيد!! استاد به ما مىفرمودند: «من حال ندارم، اينان از تدريس صحبت مىكنند«.
و وقتى ديگر فرمودند: »اينان حال مرا درك نمىكنند». (آ: ص 50)
× راستى چه بهرههايى از مجلس تفكّر و سكوت ايشان نصيب اهلش شد؛ و چه خاطراتى از جنابش در دلهاى دوستانش مانده است!!
البته دو نفر از اولياء در نجف به ايشان فرمودند: «اگر ايران بروى خاموش مىشوى» و گاهگاهى اين كلام را از گويندهاش نقل و ياد مىكرد. جنابش فرمودند: «بزرگان همه رفتند و آخرى آنها سيّد هاشم حداد بود».
و اين شعر را مىخواند:
«همه بار سفر بستند و رفتند
مرا خونين جگر كردند و رفتند»
بعد گريه مىكردند و مىفرمودند: «شما زحمت بكشيد و جاى آنها را پر كنيد».(آ: ص 51)
× گرچه كَرَمَش غالب بر واردين بود و لطفش افزون، لكن نوعاً مىفرمود: حال ملاقات ندارم، چراكه او فرزانهاى بود كه ساعتها در خلوتخانه به سكوت مىگذارند و به بىنشانى از همه سرو صداها، به حريم ملكوتى و كبريائى حق وارد بود، و لسانش از ذكر قلبى، ياراى جواب هر سؤالى را نداشت. (آ: ص 57)
خواطر
× نفى خواطر به كدام عمل مؤثرتر است؟
ج: مراقبه. (آ: ص 58)
× براى نفى خواطر چه ذكرى خوب است؟
ج: ذكر لاالهالّااللَّه. (آ: ص 76)
× نفى خواطر با ذكر و فكر بايد باشد تا شيطان نفوذ نكند. (آ: ص 54)
خضر پيامبر
آن سالك اين گفته را به عرض استاد رساند. ايشان فرمود: «او حضرت خضر بود».
× آنچه انبيا و ائمه و اوليا به افراد در خواب و كشف رحمانى مىفرمايند، تناسبى به حال مستمع و رائى دارد. گاهى بعضى اعمال عبادى و غير عبادى سالك در جهت ازدياد حول ظاهرى، اكتساب تصرّفات، راهيابى به مسائل مستور و دستيابى به رموزات است. اين كلمات قصار، سالك را به طاعت و مقام مُخلَصين دعوت مىكند. (مژ: ص 62)
خضر پيامبرعليه السلام
خويشان
خرقه
×خرقه: پيراهن، لباس، جامه و مانند اينهاست كه أقطاب به مريدانشان مىدهند، امّا در عرفان شيعى از دست مبارك پيامبر و امامان معصوم يا اولياى كامل در خواب يا سنه يا مكاشفه رحمانى و يا معاينه به قابلان مىدهند كه هر كدام تعبيرى دارد.
مثلاً سالكى اميرالمؤمنينعليه السلام را در رؤياى رحمانى ديد كه حضرت با عمّامه و قبا در مسجد (يا زيارتگاهى)، كيفى كه زيپ داشت به او عطا كرد و فرمود: »اين براى شماست«، و وقتى آن را گشود، عبايى سرمهاى رنگ و تا كرده بود و در همان رؤيا آن را پوشيد و پيش خودش گفت: اگر مردم بپرسند اين عباى زيبا را چه كسى به تو داده، چه بگويم؟ منظور اين بود كه بايد كتمان كنى.
تعبير اين مىشود كه هدايت خلق و دستگيرى و ارشاد طالبان و قابلان به عهده او گذاشته شد. (مژ: ص 71و70)
خواب
ج: حجت نيست، نوعاً خيال شخص است. (ر: ص 136 و 137)
درمان
توجهتان به خدا
عنايت استاد پس از مرگ
در جواب گفته شد: اگر همه مكاشفات و وقايع و منامهاى رحمانى متعلق به استاد جمعآورى شود، خود كتابى مىشود.
آنانى كه از نظر سيره و محبت به ايشان از نظر روحى قريب مىباشند، از عنايات بيشترى برخوردارند.
از جمله عنايت استاد عيب بعضى سالكين را فرموده و نسخه درمانى را براى بعضى پيچيدهاند. از بشارتهاى آينده يادآورى كرده و از حضور افرادى كه براى فاتحه بر مزارش آمدند، خبر دادند كه از اوّل، شما را مىديدم.
× نسبت به فردى خاص حساب جداگانهاى برايش باز كردند. به يك نفر فرمود: تو به درد سلوك نمىخورى و همينطور هم شد.
× در جواب سالكى در رياضت «ياحىّ و ياقيّوم»به عدد چهل هزار در روز فرمود:
«هرچه شما برايم مىفرستيد همه نقل و نبات بهشتى مىشود».
مطلب بسيار است و همين چند جمله از باب تذكر براى بصير و گيرنده بس است. (مژ: ص 61)
دو راه درمان
نظر ايشان اين بود كه براى از بين بردن صفات رذيله دو راه درمان وجود دارد يكى راه مجاهده است كه انسان بايد زحمت رياضت بكشد تا آنها را بيرون كند. ×
راه دوم مثل كسى كه در حال غرق شدن باشد و يك نفر بيايد او را نجات بدهد يا كسى كه مثلاً پايش يا دستش نجس است و در آب كُر، همه بدنش تميز و طاهر مىشود.
آب كُر يعنى ياد خدا. اگر ياد خدا دائم باشد، صفات رذيله همهاش با هم برچيده مىشود و اين ياد و محبت خدا مانع مىشود كه انسان كار زشتى انجام دهد.
× ايشان با اينكه خودشان خيلى رياضت كشيده بودند، اما راه دوم را كه محبت خداست صلاح مىدانستند و خيلى بر آن تأكيد داشتند. (مى: ص 67 و 68)