• Css Template Preview
  • Css Template Preview
  • Css Template Preview
  • Css Template Preview
  • Css Template Preview
  اخلاق، مقامات، احوالات
جستجو

احترام بزرگترها
 
تواضع به بزرگترها
 
احترام به سادات
 انگشتر
 بوسيدن نام خدا

 
نقش انگشتر
 
اخلاق
 خوش اخلاق و خوش صحبت

 
امام حسين
 هر كار كنى كم است

 
برزخ
 تأسف بر برزخ اهل دانش

 
بهشت
 
بين الحرمين
 بندگى
 بندگى خدا

 
فقط بندگى
 
عدم گناه
 
بغداد - لندن
 
پيامبر
 
تجرد
 
توحيد
 ياد معشوق

 
رفيق اصلى خداست
 
انگار صد هزار
 
تجلى
 
تخليه، تحليه، تجليه
 توسل
 
نزديك‏ترين راه
 سه روز روضه

علاقه به ائمه اطهار

با توسل دل نرم مى‏شود
 
حلّال مشكلات
 
يا اباالغوث اغثنى
 
ذكر يا اباالغوث
 توسلات
 تحول
 قصاب

 
منقلب شدن افراد
 
ترك حيوانى
 اغذيه و خوردنى‏ها

 
تسليم
 دستور نيست

 
درد را مى‏كشيد
 
ترقى
 
عدم ترقى
 تروك - ترك
 
ترك اولى
 تقوا
 باتقوا

 
سفارش به تقوى
 
تلوّن و تمكن
 
توصيف استاد
 دريايى از معارف

 
شخصيت جامع
 
مكروهى نديدم
 
وصف استاد
 
تحصيل و تدريس
 درس رفتن

 
عمامه گذارى در 14 سالگى
 
مباحثه
 
شيوه‏اش آزاد
 
طلب و اراده
 
تنبلى
 شما تنبل هستيد

 تشييع جنازه
 علاقه به علماء

 تعريف
 تعاريف فعلى نه مقامى

 
توكل
 قرص و محكم

 
جزاى خير
 جلسات
 سؤال و جواب

 مجالس
 جن
 
دفع شياطين
 
چهل سالگى
 
چشم برزخى
 
مسائل برزخى
 
مى‏روم او را مى‏بينم
 
چشم برزخى - گوش برزخى
 چشم
 چشم‏هاى نافذ

 
حديث من عرف نفسه
 
حالات
 خدمت و حضور

 
خسته شدم

 در محضر استاد
 
يا من يا راديو
 
اينها حال مرا درك نمى‏كنند
 
هميشه بالا بود
 
گاهى نگاهى
 
حال ندارم
 لا اله الا الله
 
حالت عصبانيت
 
در خودش بود
 
مسائل جزيى
 
خدا دوستى
 دائم الحضور
 
اهل وفا
 
در اين عالم نبود
 
راه رفته
 
انس با خدا
 
حالات
 حزن
 
حكمت
 
حشر حيوانات
 حريم خانواده
 حفظ حريم خانواده

 
حجة الاسلام
 نگه‏دارى حال

 
حاج مستور
 شرم و حيا
 
اين چه كارى است
 
خلسه
 
خلوت و سكوت
 
خواطر
 
خضر پيامبر
 حضرت خضر
 خضر پيامبر

 
خويشان
 روابط فاميلى

 
خرقه
 
خواب
 
درمان
 درد و درمان

 
توجهتان به خدا
 
عنايت استاد پس از مرگ
 
دو راه درمان

 

 

******************************************************

 

 احترام بزرگترها
 

 × خيلى تواضع نسبت به بزرگتر از خودش داشت. آن جلساتش بيشتر با افراد بزرگتر از خودش، شايد با فاصله سنى 20 تا 30 سال بود. خيلى به اين‏ها علاقه داشت و واقعاً به آنها احترام مى‏گذاشت و خيلى دوستشان داشت؛ و با اصرار براى ناهار دعوتشان مى‏كرد و آنها مى‏آمدند. ايشان چهار زانو جلوى ايشان مى‏نشست، فقط به صحبتشان گوش مى‏داد. يك جور خيلى عجيب، اصلاً گمان نكنم (جاى ديگر) چنين چيزى باشد يعنى خيلى به بزرگترهاى خودش مخصوصاً به علما احترام مى‏گذاشت. (مى: ص 36)
 
 
احترام به سادات
 × اعتقاد و احترام نسبت به سادات همه جا زياد است آيا در نجف هم اينطور بوده است؟
 ج: بلى، منزل يكى از عرب‏ها مهمان بودم بچه‏اش را جلويم خوابانيد و شمشير روى سينه بچه گذاشت و گفت: شما حق بر ما داريد و اين بچه‏ام را اگر بخواهيد بكشيد اختيار داريد. (ر: ص 133 و 134)
 

 

× حضرت استاد انگشترى از عقيق داشت كه روى آن نوشته بود: «لااله‏الّااللَّه الملك الحقّ المبين».
 گاه‏گاهى استاد بر اين كلمات متبرّكه كه روى انگشتر حكّ شده بود، بوسه مى‏زد و تبرّك مى‏جست. (مژ: ص 86)
 

 

× نقش انگشتر عقيق حضرت استاد «]لااله‏الّااللَّه الملك الحقّ المبين» بوده است. اين نقش بر ياقوت انگشتر حضرت اميرالمؤمنين حكّ شده بود. همچنين امام حسن‏عليه السلام در خواب حضرت عيسى‏عليه السلام را ديد كه فرمود: بر انگشتر خود اين عبارت را حك كن كه همّ و غم را از بين مى‏برد. (صح: ص 143)
 
 اخلاق
 خوش اخلاق و خوش صحبت

 × وقت عادى خيلى خوش اخلاق، عالى و خيلى خوب بود، مگر وقتى كه كسى ناراحتش مى‏كرد و الّا خيلى طبيعى (معتدل) بود، خيلى خوب، خوش صحبت و خوش بيان. (مى: ص 35)
 
 
امام حسين
 
 
× مى‏فرمود: براى امام حسين‏عليه السلام هر كارى بكنى كم است. (مى: ص 24)
 
 
برزخ
 
 × در روايت وارد شده كه بدترين عذاب براى عالمى است كه به علمش عمل نكند و استفاده نبرد.
 جناب استاد براى اينكه دانش‏پژوهان و دارندگان علم از برزخ و قيامت غافلند و به علمشان عمل نمى‏كنند، تأسف مى‏خوردند و گاهى بعضى قضايا را كه خودشان ديده بودند در رؤيا و مكاشفه نقل مى‏كردند. از جمله مى‏فرمودند: در رؤيا ديدم بسيار جاى گرمى‏است و چاهى است، پيرمردى را به موى سرش به وسيله منجنيق بسته بودند و از درون چاه بيرون مى‏كشيدند.
 پرسيدم: اينجا كجاست و اين فرد كيست؟ گفتند: اينجا برزخ است و محل معذّبين است، اين شخص يكى از علماء است كه بعضى از ساعات براى تنفس او را از چاه عذاب بيرون مى‏آوريم.
 فرمود: من آن عالم را نديدم ولكن طبق نقل آدم بزرگى (از نظر شهرت) بود كه كارش در برزخ گير كرده بود.
 × فرمودند: يكى از اهل دانش كه مردم به او اهتمام داشتند و به او رجوع مى‏كردند را در برزخ ديدم كه در يك كيوسك زندانى است، گفتم: علت چيست؟ گفتند: ايشان حرفى زده است كه بعدها در قتل شخصى نقش داشته است. (ر: ص 118-119)
 
 × يك منبرى بعد از فوت فلان مرجع بالاى منبر گفته بود: او در برزخ حكومت مى‏كند. آيا درست است؟
 ج: حكومت در برزخ از آن اميرالمؤمنين‏عليه السلام است. (ر: ص 131)
 × در برزخ از ايمان محض و كفر محض سؤال مى‏شود. پس از عموم چه طور سؤال مى‏شود؟
 ج: درست است كه از عموم صرف‏نظر مى‏شود، ولكن براى همگان (حتّى مستضعفين بعد از طىّ مراحل) پرسش مى‏باشد، ولى نوع سؤال فرق مى‏كند. (آ: ص 69)
 × آيا غير مؤمن در برزخ لقاء حق را درك مى‏كنند و فرجى هم نصيبشان مى‏شود؟
 ج: با رفتن حُجب و ديدن ملكوت آن عالم، بالنسبه به آنان قسمى از لقاء برايشان حاصل و حتّى فرجى هم مى‏شود. (آ: ص 67)
 × آيا علوم در برزخ ثمراتى دارند؟
 ج: ثمره علوم در برزخ ظاهر مى‏شوند، ولى خود علم در آنجا، به اين صورت دنيايى كه همراه احتياط و اشكال و ظاهراً و امثال اينهاست نمى‏باشد؛ آنجا ملكوت است و جاى اينها نمى‏باشد. (آ: ص 95)
 × عمر آدم ابوالبشر در كتاب‏هاى تاريخى قريب هشت هزار سال تخمين زده شده،اما كشف جمجمه‏هاى انسان‏ها را به قريب سه ميليون سال تخمين مى‏زنند، كدام صحيح است.
 ج: از حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام سؤال كردند: قبل از آدم كى بود؟ فرمود: آدم لَقَد خَلَقَ اللَّه اَلف عالَم و اَلف آدَم و اَنتَ فى آخَرِ تِلكَ العَوالِم و اُولئِكَ الآدَميّين.
 خدا عوالم و انسان‏هاى زيادى خلق كرده كه اين آدم فعلى در آخرين عوالم است.
 × ممكن است برزخ و قيامت آنان تمام شده باشد؟
 ج: بلى ممكن است و اينكه امامان هم از عوالم متعدد آمده باشند و برزخ و قيامت آن آدم‏ها هم تمام شده باشد. (ر: ص 133)
 
 
بهشت
× آيا بهشت قيامت الان موجود است؟
 ج: آرى. (آ: ص 60)
 × بهشت برزخى چه‏طورى است؟
 ج: شباهتى به زندگى دنيا دارد، اينجا مُلكى و مادى است، آنجا اهل برزخ به حقايق ملكوتى متنعّم هستند. (آ: ص 61)
 

 

 × مى‏فرمودند: «اين‏جا حرم حضرت اميرعليه السلام است و آنجا حرم سيدالشهداءعليه السلام، اين مسير، بين‏الحرمين و محترم است و نبايد ذكر دنيا اين‏جا بيايد. (مى: ص 51)
 
 بندگى
 
 × ايشان اول توصيه به تقوا مى‏كردند و مى‏فرمودند: بندگى خدا را كنيد، ترك معصيت كنيد. (مى: ص 69)
 
 
فقط بندگى
 × من يك‏دفعه به ايشان گفتم آقا خوش به حال شما! خدا خيلى چيزها به شما داده. فرمودند: اين‏ها چيزى نيست! فقط بندگى برايش اصل بود. (مى: ص 70)
 
 
عدم گناه
 × مدتى كه با ايشان بودم يك خلاف شرع از او نديدم. اگر غيبتى مى‏خواست بشود، خيلى عجيب مراقب بود، حواسش جمع بود. حرف لغو و بيهوده نمى‏زد. كرامتى كه من از ايشان ديدم بالاتر از هر كرامت ديگر است كه به كسى حرف بدى نمى‏گفت، تقوا و بندگى خدا برايش اصل بود. (مى: ص 70)
 
 
بغداد - لندن
 × بغداد پايتخت عراق است و شهر كاظمين كنار بغداد، كه در واقع رود بزرگ دجله اين دو را از هم جدا مى‏كند. در بغداد، بى‏حجابى و ديگر مسائل خراب و بد رايج بود.
 مى‏فرمود: وقتى از پدرم براى رفتن به كاظمين (قبر دو امام كاظم‏عليه السلام و امام جوادعليه السلام) اذن مى‏خواستم نمى‏گذاشت. مى‏گفتم: دو امام در آن‏جا مدفون است! مى‏گفت: به ريش سفيد اميرالمؤمنين‏عليه السلام اگر پايت به بغداد بيفتد تو را عاق مى‏كنم؛ زيرا بغداد را شهرى بد مى‏دانست.
 مى‏فرمودند: حال چه شده كه بچه‏هاى اهل دانش هى به لندن )پايتخت انگلستان كه از نظر آزادى افتضاح است( مى‏روند؟! (صح: ص 176)
 
 پيامبر
 × جمال حضرت يوسف‏عليه السلام آيا واقعاً فوق‏العادگى داشت كه قرآن مى‏فرمايد: قَطَّعنَ اَيدِيَهُنَّ دست‏هايشان را زنان مصر بريدند؟
 ج: حضرت آدم به اعلى صورت خلق شده بود، جمال يوسف يك جزء از جمال حضرت آدم است و لكن اگر زنان اهل مصر پيامبر ما محمّدصلى الله عليه وآله را مى‏ديدند «قَطَّعنَ قَلبَهُنَّ» قلب‏هايشان را مى‏بريدند. (ر: ص 131 و 132)
 × در «اَوَّلُ ما خَلَقَ اللَّه» عقل، لوح، قلم، نورى و امثال اينها آمده است. كدام اوّل است و تعدّد چيست؟
 ج: حقيقت «اوَّلُ ما خَلَقَ اللَّه» نور پيامبرصلى الله عليه وآله است كه در مراتب و شئون همراه او عقل و لوح و قلم هم آمده. (آ: ص 69)
 × در بعضى روايات وارد شده است كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود «انا و كافِلُ اليَتيمِ كَهاتَين فِى الجَنَّه» من و كسى كه يتيمى را اطعام دهد در بهشت با هم يا در رديف هم هستيم. آيا واقعاً اين‏طور است؟
 ج: پيامبر يه مقام كلّ و فوق همه است، در يك جزء از هزاران جزء اين شخصى كه يتيمى را اطعام داده همراه پيامبر، آن هم در طول، نه در عرض مى‏باشد، به خاطر عظمت و بزرگى عمل اطعام به بى‏پدران، اين درجه داده مى‏شود. (آ: ص 61)
 
 
تجرّد
 × آيا تجرّد روح از جسم براى افراد حاصل مى‏شود؟
 ج: براى اولياء اتّفاق مى‏افتد، حتى مرحوم سيد هاشم حداد سه روز حالت تجرّد برايش حاصل شد، كه البته مكاشفه اين طول زمانى را ندارد؛ و با مداومت ذكر يونسيه با شرايطش تجرّد مى‏آيد. (آ: ص 59)
 
 
توحيد
 ياد معشوق

 × انسش با خدا خيلى زياد بود؛ مخمور جام عشق و نام و ياد معشوق بود و اين حالت در چهره او هميشه نمايان بود. (مى: ص 67)
 
 
رفيق اصلى خداست
 × فرمودند: به يكى از عرفاء گفتند: چرا رفيق انتخاب نمى‏كنى؟ فرمودند: رفيق (اصلى من) خداست و غيور است، اگر او ببيند كه با كسى رفاقت كنم به او برمى‏خورد، لذا رفيق پيدا نمى‏كنم. (صح: ص 147)
 
 
انگار صد هزار
 × يك «لااله‏الّااللَّه» مى‏گفتند، آدم يك جورى مى‏شد. يك «يا لطيف» مى‏گفتند، انگار كه در حضور خداى تعالى نشسته‏اند. يك «بسم‏اللَّه‏الرحمن‏الرحيم» مى‏گفتند، انگار صدهزار «بسم‏اللَّه‏الرحمن‏الرحيم» گفته‏اند و اين چيزى است كه طرف بايد خودش ببيند، بچشد و خيلى قابل انتقال نيست. (مى: ص 67)
 × آيا انسان به جائى مى‏رسد كه كلاً از وسائل بى‏نياز شود؟
 ج: بلى. (صح: ص 192)
 × در آيه «اذا اَرادَ شَيئاً اَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُون» (يس 82) اين «كُن» چيست كه مى‏گويند: بين كاف و نون اسمى از اسماءاللَّه‏است؟
 ج: اين كُن وجودى است بدون درنگ و تأمّل، و هر آن هم وجود دارد، زيرا قوله فعلُه، قول حق، فعلش است در هر زمان مى‏باشد. (آ: ص 84)
 × وجود از وجود حق است و در همه موجودات است به چه نحو مى‏باشد؟
 ج: كُنه وجود حق در غايت خفاء است، و همه موجودات وجودشان از حق است، حتّى عقرب وجود اصلى‏اش به حسب حيات خير محض است. به تعبير ديگر وجود همه تابع و اشعه آن وجود حقيقى است. (آ: ص 59)
 × در كتاب منظومه سبزوارى آمده است »و كُنهُهُ فِى غايَةِ الخِفاء« منظور چيست؟
 ج: كُنهِ وجودى صورت ندارد، ماهيّت ندارد تا به عقل درك شود. لذا در غايت استتار و خفا مى‏باشد. (آ: ص 96)
 
 × چه كار كنيم تا با خدا رفيق شويم؟
 ج: حالت توجه به او داشته باشيد تا با خدا رفيق شويد، نه او رفيق است بلكه شفيق هم مى‏باشد. (آ: ص 65 و 66)
 × عرض كردند آقا بر شيشه مغازه فردى نوشته شده بود: مردم خدائى شنيده‏اند اما نديده‏اند، ما ديده‏ايم آنچه مردم شنيده‏اند؟
 ج: خودش را ديده است نه خدا را. (ر: ص 140)
 × ذات حق در دنيا درك نمى‏شود، در آخرت چه‏طور؟
 ج: ذات حق در قيامت تجلّى مى‏كند امّا چون غير واجب متناهى است درك نامتناهى نكند؛ و كُنه ذات را هم در آخرت درك نمى‏كند. (آ: ص 67)
 × اگر صفات خدا عين ذاتش است، ما ذات را درك نمى‏كنيم، چه‏طور صفات را درك مى‏كنيم؟
 ج: ما ماهيّت صفات را در فكر و عقل درك مى‏كنيم و مى‏فهميم، نه خود صفات و وجود آن را. ما از علت پى به معلول مى‏بريم، از آثار صفات بر برهان لِم به صفات آگاه مى‏شويم. (آ: ص 58)
 × ظهور اين عالم از ذات است يا صفات؟
 ج: ظهور در همه اعيان ممكنه ذات و صفات است. آنچه تقدير شده و در علم حق نوشته شده بود، در اينجا پديدار شد. (آ: ص 69)
 × آيا عرش و كرسى و لوح و قلم و مانند اينها همه چند چيز مجزّا و بدون ارتباط هستند، يا يكى‏اند و كناياتى از علم و قدرت خدا مى‏باشند؟
 ج: اينها يك چيزند لكن در هر مرحله از ظهور و هر نشئه‏اى جلوه قدرت و علم هستند و اسمى به خود مى‏گيرند، مانند روح و نفس و قلب كه به يك چيز اشاره داد ولكن در مراتب و ظهورات اسمى مى‏گيرند. (آ: ص 64 و 65)
 
 
تجلّى
 × تجلّى به چه صورت ظهور پيدا مى‏كند؟ (آ: ص 67)
 ج: تجلّى ظهور حق در اشياء و امكنه است كه به رؤيت ديده مى‏شود، و به سمع استماع مى‏شود، چنانكه صدا از درخت شنيده شد «انّى انَا اللَّه»؛ و تجّلى در كوه موجب شد كه موسى‏عليه السلام بى‏هوش شود «فلمّا تجلّى رَبُّهُ لِلجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً و خرَّ موسى صعقاً» تجلّى هم درجات مختلف دارد. (آ: ص 68)
 × در زيارت جامعه كبيره آمده است »اجسادُكُم فى الاَجساد و قُبُورُكُم فى القُبُور». معنايش چيست؟
 ج: تجلّى اجساد آنان عليت براى اجساد شيعيانش به نحو معلولى در تابعين است. يعنى ظهور هر جسد معلول تجّلى ظهور علّى اجساد آنان است.(آ: ص 78)
 
 
تخليه، تحليه، تجليه
  × آيا تخليه و تحليه و تجليه در طول هم هستند يا در عرض هم‏اند؟
 ج: مرحوم آقا سيد على قاضى مى‏فرمودند: با تخليه، تحليه و تجليه خواهد آمد. (آ: ص 61 و 62)
 
 
توسّل
 × در سيره اهل معرفت، توسل و زيارت ائمه‏عليهما السلام از اسباب تامّى است كه هيچ‏گاه آن را ترك نمى‏كنند، مستقيم يا غير مستقيم هركس در درجات خود فقير است و احتياج به غنى دارد، چه حوائج شخصى باشد يا نوعى، امور مادى باشد يا معنوى.
 در نتيجه خلفاى الهى كه قدرت تامّه و كامل دارند، مى‏توانند متوسلين و زائرين را رهنمود و دستگيرى و خواسته آنها را برآورده كنند، مخصوصاً كسانى كه از دوستان آنان باشند.
 × اما توسّل به ساحت مقدّس امام زمان‏عليه السلام در اين مورد زيارت آل‏ياسين را سفارش مى‏فرمودند: السَّلامُ عليكَ يا داعِىَ اللَّه و ربّانِىَّ آياتِهِ... كه در كتاب مفاتيح‏الجنان مى‏باشد، به اضافه 110 مرتبه المُستَغاثُ بِكَ يَابنَ الحَسَن. گاه 786 مرتبه را هم براى اين ذكر مى‏فرمودند و سفارش مى‏كردند كه براى اتّصال و تشرّف خدمت حضرت بقيةاللَّه‏عليه السلام خوب است به شرط آنكه شرايط لازم همراه باشد.
 ×ديگر استغاثه‏اى است به امام زمان‏عليه السلام كه در رقعه و نامه‏اى مى‏نويسند و بعد آن را با گل يا چيز ديگر مى‏پيچند و در نهر آب يا چاه عميقى مى‏اندازند و در وقت انداختن، يكى از نوّاب اربعه امام زمان را صدا مى‏كنند كه حاجت او را خدمت امام برساند تا حضرتش اجابت كند.
 كه فرموده بودند، اين رقعه را نوشتم به شخصى دادم از جانب من با همان كيفيت درون نهر بيندازد.
 بِسم‏اللَّه‏الرّحمن‏الرّحيم، كَتَبتُ يا مَولاىَ صَلَواتُ اللَّه عليكَ مُستغيثاً، و شَكَوتُ ما نَزَلَ بى مُستَجيراً بِاللَّهِ عَزَّوجَلَّ ثُمَّ بِكَ مِن أمر قَد دَهَمَنى وَ اَشغَلَ قَلبى، وَ اَطالَ فِكرى، و سَلَبَنى بَعضُ لُبّى و غَيَّرَ خَطيرَ نِعمَةِ اللَّهِ عِندى، اَسلَمَنى عِندَ تَخَيُّلِ وُرُدِهِ الخَيلُ، و تَبَرَّءَ مِنّى عِندَ تَرائى اقبالِهِ اِلَى الحَميمِ، وَ عَجَزَت عَن دِفاعِهِ حيلَتى، و خانَنى فى تَحَمُّلِهِ صَبرى، وَ قُوَّتى، فَلَجَأتُ فيهِ اِلَيكَ، و تَوَكَّلتُ فِى المَسئَلَةِ لِلّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ عَلَيهِ و عَلَيكَ، فى دِفاعِهِ عَنّى، عِلماً بِمَكانِكَ مِنَ اللَّهِ رَبِّ العالَمينَ وَلِىَ التَّدبير، و مالِكَ الأُمُور، واثِقاً بِكَ فِى المُسارِعَةِ فَى الشَّفاعَةِ الَيهِ جَلَّ ثَناؤُهُ فى أمرى مُتَيَقِّناً لِاِجابَتِهِ تَبارَكَ و تَعالى ايّاكَ بِاِعطاءِ سُؤلى وَ اَنتَ يا مَولاىَ جَدير بِتَحقيقِ ظَنّى و تَصديقِ اَمَلى فيكَ فى اَمرِ كَذا وَ كَذا فيما لا طاقَةَ لى بِحَملِهِ، وَ لا صَبرَلى عَلَيهِ، وَ ان كُنتُ مُستَحُقّاً لَهُ وَ لَاَضعافِهِ بِقَبيحِ اَفعالى وَ تَفريطى فِى الواجِباتِ الَّتى لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ، فَأَغِثنى يا مَولاىَ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيكَ عِندَ اللَّهفِ وَ قَدَّمِ المَسئَلَةَ لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ فى أمرى قَبلَ حُلُولِ التَّلَفِ وَ شِماتَةِ الأعداءِ، فَبِكَ بُسِطَتِ النِّعمَةُ عَلَىَّ وَاسئَلِ اللَّهَ جَلَّ جَلالُهُ لى نَصراً عَزيزاً وَ فَتحاً قَريباً فيهِ بُلُوغُ الآمالِ وَ خِيرُ المَبادى وَ خَواتيمُ الأعمالِ وَ الأمنُ مِنَ المَخاوِفِ كُلِّها فى كُلِّ حال انَّهُ جَلَّ ثَناؤُهُ لِما يَشاءُ فَعّال وَ هُوَ حَسبى وَ نِعمَ الوَكيل فِى المَبدَأ وَ المَآل. (ر: ص 100)
 
× در كتاب مصباح كفعمى گويد: وقتى اين رقعه را نوشتى با چيز پاك همانند كاغذ و گل آن‏را محكم مى‏كنى و موقع انداختن رقعه يكى از چهار نائب (يعنى عثمان‏بن سعيد، محمّدبن عثمان يا حسين‏بن روح و يا علىّ‏بن محمّد سمرى) را صدا مى‏زنى و سلام مى‏كنى و مى‏گوئى: شهادت مى‏دهم كه وفات تو در راه خدا بوده و تو نزد خدا زنده‏اى و اينك به شما خطاب مى‏كنم كه اين عريضه حاجتم را شما كه امين هستى به امام زمانم برسان.
 پس رقعه را در ضريح يكى از ائمه يا در نهر يا چاه آب مى‏اندازى كه انشاءاللَّه حاجتت برآورده مى‏شود.
 ×در توسل و استغاثه به حضرت زهراءعليها السلام همان نماز استغاثه را امر مى‏كردند، كه در بحث نماز ذكر مى‏كنيم.
 ×در توسل به امام حسين‏عليه السلام نوعاً قرآن مى‏خواندند و به حضرتش هديه مى‏كردند و مى‏فرمودند: تأثير به‏سزايى دارد و بارها تجربه كرده‏ام.
 × در توسل به امام رضاعليه السلام از بزرگان نقل مى‏كردند كه خواندن 400 مرتبه آيه نور در حرم شريفش و تقديم به ساحت مقدسش نافع است.
 ×در توسل به حضرت جوادالائمه‏عليه السلام بسيار ديده و شنيده شده كه افراد براى امور مادى مانند خريد خانه، ماشين و رزق و ازدواج و امثال اينها به ايشان عرض مى‏كردند. مى‏فرمود: سوره يس بخوانيد و به امام جوادعليه السلام تقديم كنيد، حاجت شما را خواهد داد، و گاهى امر مى‏كردند كه صلوات براى حضرتش هديه كنند، و آن را در توسل به اين امام كريم مجرّب مى‏دانستند.
 ×استغاثه به حضرت ابوالفضل‏عليه السلام كه نماز همراه دارد در بحث نماز درج مى‏كنيم. (ر: ص 98 الى 102)
 
 
نزديك‏ترين راه
 ×يك موقع مى‏بينيد كه انسان به يكى از ائمه‏عليهما السلام انس خاصى دارد مثلاً به امام رضاعليه السلام. از ايشان پرسيدم آقا چه كار كنيم؟ نزديك‏ترين راه براى توسل كدام است؟
 فرمود: به دلت نگاه كن ببين با كدام يك از آن‏ها انس بيشترى دارى، دلت بيشتر پيش كدام يك از ايشان مى‏رود. فرمايش او اين بود كه مى‏فرمود: (با مواليان) رفيق شويد. (مى: ص 69 و 70)
 
 
سه روز روضه
 ×ايام فاطميه بود و استاد فرمودند: به فلانى (طلبه‏اى از اهل تهران كه گاهى خدمت استاد مى‏رسيدند) بگوئيد: سه روز روضه حضرت زهرا در منزل‏مان بخواند.
 پيغام به آن شيخ رسانده شد و سه روز بدون هيچ تشريفات «غير سه و يا چهار نفر از شاگردان» اين مجلس برپا شد؛ و حالت بكاء و تأثر ايشان بر جدّه‏شان محسوس بود.
 اصلاً توجه به قلّت نفرات و جمعيت كه نوعاً در مجالس به اين نكته توجه دارند، نداشتند. (صح: ص 168)
 
 
علاقه به ائمه اطهار
 ×ايشان به ائمه اطهار خيلى علاقه داشت و توسلات عجيبى داشت.
 بسيارى از توصيه‏هايى كه مى‏كرد توسل به حضرت محمّدصلى الله عليه وآله و به حضرت زهراعليها السلام و حضرت حجت‏عليه السلام بود. (مى: ص 79 و 80)
 
 
با توسل دل نرم مى‏شود
 ×استاد فرمودند: از نجف اشرف به كربلا در روز پنج‏شنبه آمدم و به ديدن آقا سيد هاشم حدّاد رفتم. او را در حالى ديدم كه قلبش را براى من نگشود و با رويى گشاده از من استقبال نكرد.
 پس از منزلش خارج شدم و به حرم امام حسين‏عليه السلام رفتم. پس به امام متوسل شدم و دو ركعت نماز در صحن شريف خواندم تا خدا قلب آقاى حدّاد را برايم بگشايد.
 بعد از اتمام نماز بلافاصله يكى از فرزندانش به نام عبدالامير با خوشحالى آمد و گفت: آقا پدرم شما را مى‏طلبد پس بلند شدم بسوى خانه او رفتم.
 وقتى به منزل او رسيدم، به بهترين شكل استقبالم كرد و قلبش را براى من گشود و با برخوردى هميشگى مرا ملاقات نمود. (صح: ص 209)
 
 
حلّال مشكلات
 ×يك روز يك مشكلى برايم پيش آمده بود، به آقا گفتم، آقا من به كجا بروم، خيلى مشكلم سخت است؟ فرمودند: نگو سخت است. حلّال مشكلات حضرت اميرعليه السلام است، من الان دارم مى‏روم آنجا، شما هم اگر مى‏خواهيد با من بياييد. گفتم: الان كار دارم، فرمودند: كارتان را ول كنيد و بياييد. (مى: ص 47)
 
 
يا ابا الغوث اغثنى
 ×
يكى از مراجع حوزه علميّه قم مشكلى برايش به وجود آمده بود؛ آقا اين ذكر را به او دادند: »يا اباالغوث اغثنى، يا ولى اللَّه ادركنى بلطفك الخفى، لااله‏الّاانت، سبحانك انّى كنت من الظّالمين« و بعد از مدتى مشكل او حل شد. (مى: ص 63)
 
 
ذكر يا اباالغوث
 ×ذكر «يا اباالغوث اغثنى يا ولى اللَّه ادركنى بلطفك الخفى لااله‏الّا انت سبحانك انّى كنت من الظالمين» را بسيار مى‏گفتند. (مى: ص 74)
 
 
توسلات
 ×درباره توسّل به اميرالمؤمنين‏عليه السلام فرمودند: »هر مشكلى كه برايم در نجف پيش مى‏آمد، مى‏رفتم صحن اميرالمؤمنين‏عليه السلام و هفت بار «نادعلى» مى‏خواندم و مشكلم حل مى‏شد». (آ: ص 36)
 ×استاد فرمودند: سوره ياسين بخوان تقديم به روح اميرالمؤمنين‏عليه السلام كن تا به شما عنايت شود. (آ ص 42 و 43)
 ×توسلات شما به حضرت سيدالشهداء به چه نحو بود؟
 ج: بيشتر قرآن مى‏خواندم و به ساحت مقدسش هديه مى‏كردم. (آ: ص 77)
 × براى امراض صعب و مشكل چه توسلى خوب است؟
 ج: خواندن سوره «والنّجم» هر روز و تقديم به حضرت سجّادعليه السلام خوب است. (آ: ص 87)
 × شما در گرفتارى‏هاى مادى به كدام يك از اولياء متوسل مى‏شويد؟
 ج: به حضرت جوادالائمه‏عليه السلام و بسيار برايم مجرّب است! (آ: ص 78)
 × در حرم امام رضاعليه السلام چه آيه و ذكرى خوانده شود و به امام تقديم گردد؟
 ج: از بزرگان شنيدم چهارصد مرتبه آيه نور خوانده شود و هديه گردد خوب است. (آ: ص 77)
 × توسّلات و ادعيه زاد هميشگى سالكان است. (آ: ص 54)
 
 تحوّل
 
× يك رفيق داشتند كه قصاب بود و حلال و حرام را رعايت نمى‏كرد. يك بار ايشان نشستند با او صحبت كردند، از آن به بعد ديدم كه آن فرد متحوّل شد و وقتى مى‏خواست به حرم يا به منزل برود عبايش را روى سرش مى‏كشيد و مى‏رفت. خانم او (قصاب) آمد از من پرسيد چه اتفاقى افتاده كه او شبها مى‏رود داخل اتاق و در را مى‏بندد و تا صبح قرآن مى‏خواند؟ گفتم: ايشان با آقا سيد عبدالكريم نشسته و منقلب شده است. (مى: ص 48)
 

 

× خيلى اتفاق مى‏افتاد كه وقتى ايشان با يك نفر صحبت مى‏كرد آن فرد منقلب مى‏شد. يك‏بار، شخصى آمده بود پيش ايشان و حرف‏هاى خوبى نمى‏زد. آقاى كشميرى به من گفتند: «كم‏كم بايد او را به راه بياوريم»، و البته به طور كلى با مردم خيلى حرف مى‏زد. (مى: ص 48)
 
 × شما نسبت به راه خدا آيا استعداد داشتيد؟
 ج: از بچگى به اين كار عشق داشتم، دائم با پيرمردها علماى عامل بودم، با جوان‏ها نبودم. با شيخ محمد حسين تهرانى كه از شاگردان آخوند خراسانى بود، زياد بودم. (صح: ص 206)
 
 ترك حيوانى
× سالك در مجاهدات نفسانى به دستور استاد در تروك به ترك اكل حيوانى مى‏پردازد تا در تمرين تربيت نفس از هواهاى آن بگذرد.
 × حضرت استاد مى‏فرمودند: (وقتى سالك مى‏خواهد با نفس مبارزه كند) بستنى خوردن (در تابستان) مخالف زهد و رياضت است و جزء مشتهيات نفس است.
 وقتى فرمودند: چون شخص به ذكر و رياضت مى‏افتد و نوارنيت پيدا مى‏كند، تا صفات ملكه نشده باشند به خوردن بعضى اغذيه مانند گوشت گاو و پنير و مانند آن درب چشم برزخى بسته مى‏شود.
 × فرمودند: انسان حيوانى (ناطق) است اگر حيوانى پى‏درپى بخورد چه مى‏شود.
 × روزى در حضورشان عرض شد: در حالات يكى از عرفاء نوشته‏اند؛ سال‏هاى زياد بيش از بيست سال دلش آب سرد مى‏خواست به نفس پشت پا مى‏زد و آب سر به آن نمى‏داد.
 فرمودند: اللَّه‏اكبر خيلى مهم است كه به نفس بهاء نمى‏داده است.! (صح: ص 155 و 156)
 × ترك حيوانى چقدر در نورانيت مؤثر است؟
 ج: خيلى، فقط قبل از چهل روز يك مرتبه گوشت جهت رفع كراهت بخوريد. (صح: ص 191)
 
 تسليم
 
 × در بحبوحه و شدت جنگ سال 1364، كسى خدمت آقاى كشميرى مى‏رسد و مى‏گويد: اوتاد و اولياء مى‏توانند تصرف كنند، چرا شما تصرف نمى‏كنيد تا جنگ تمام شود؟ ايشان فرمودند: دستور نيست. (مى: ص 109)
 
 درد را مى‏كشيد
 × نقل شده كه عارف بالله آخوند كاشى اواخر عمر مريض شد. عارف ربانى آقا محمد بيد آبادى براى مداواى ايشان نوشت كه 202 مرتبه به عدد «ربّ» اين آيه را بخواند: «ربّ أنّى مَسَّنىَ الضُّر و أنت أرحم الرّاحمين. يعنى ايّوب آن گاه كه پروردگارش را خواند كه به من گزند (رنج) رسيده است و تو بخشاينده‏ترين بخشايندگانى، پس او را پاسخ گفتيم و گزندى كه با وى بود را از او زدوديم». (در آيه ربّه دارد)
 آخوند كاشى اين دستورالعمل را ديد گفت: «دواى من همين است».
 بنده عرض مى‏كنم در طول بيش از ده سال به خاطر امراض مختلف و سكته، حضرت استاد بيمار بود و خود براى بيماران نسخه مى‏پيچيد و دستورالعمل مى‏داد، حتى يك بار ازايشان نشنيدم كه بفرمايد براى بيماريم دعا كنيد يا ختمى بگيريد.
 درد را مى‏كشيد و تحمّل مى‏كرد و تسليم قضا و قدر بود. اين از بهترين درس‏هاى عملى بود كه جنابش به شاگردان و دوستان دادند.
 من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
 (مژ: ص 75 و 76)
 
 ترقّى
 × در دستورات علماى اخلاق براى سلوك صوم، عزلت، جوع، صمت وارد شده است. كدام يك از اينها در ترقى سالك تأثير دارد؟
 ج: صوم (روزه). (آ: ص 59)
 × چه چيزى باعث رشد معنوى مى‏شود؟
 ج: تقوا، نه صورت تقوا بلكه حقيقت تقوا را داشته باشد. (آ: ص 66)
 × آيا براى ترقى استعداد ذاتى شرط است؟
 ج: همه استعداد دارند لكن توفيق الهى بايد شامل حال شود، شقاوت مقتضى است نه علت تامه، چه آن كه همه ذاتاً ظرفيت دارند. (آ: ص 66)
 × در حديث آمده »مَن صَلّى عَلَىَّ مَرَّة لَم يَبق مِن ذُنُوبِهِ ذَرّة«. هر كس به من يك‏بار درود بفرستد همه گناهانش پاك و آمرزيده مى‏شود. آيا واقعاً بدون شرايط هم‏چنين است؟
 ج: كمال هر چيز با شرائط آن است و عمل يا واجب يا محرم است كه ترك واجب و عمل به محرّم از كمال هر چيزى مى‏كاهد و گاهى از بين مى‏برد و وارد شده مثل اين در بسم‏اللَّه‏الرحمن‏الرحيم. «مَن قالَ بِسمِ‏اللَّه‏الرَّحمنِ‏الرَّحيم مَرَّة لَم يَبقَ مِن ذُنُوبِهِ ذَرَّة» گرچه گفتن خاصيت دارد، لكن كمال آن با اجتماع شرائط است. (آ ص 101 و 102)
 × رمز موفقيت را چه مى‏دانيد؟
 ج: نشستن با بزرگان، نماز شب. (صح: ص 191)
 × كسى كه هم خدا و هم خرما را مى‏خواهد ترقى نمى‏كند. (آ: ص 54)
 

 

× عده‏اى از سالكين زحمت مى‏كشند، ولى پيشرفت آنان كم است. مشكل كار چيست؟
 ج: ظرف بعضى از اوّل بزرگ و ظرف وجودى افرادى از اوّل كوچك است، آنان كه زحمت مى‏كشند احتمال دارد ظرف آنان كوچك، لذا بهره‏شان هم قليل است. و يا مقتضى ندارد و شرايط جمع نيست! (آ: ص 62)
 × عده‏اى اساتيد عرفان و اخلاق را درك كرده‏اند  و باز دنبال اين و آن، و اخبار ديگران هستند. مشكل اينان چيست؟
 ج: اينان چون خودشان مجاهدت نكردند، ترقى ننمودند و دنبال اخبار و حرف‏هاى اين و آن هستند (بايد خود همانند چشمه بجوشند). (آ: ص 92)
 
 
تروك - ترك
× براى سالكين ترك حيوانى براى مدّتى موضوعيت دارد؟
 ج: آنچه براى سالك مبتدى لازم است ترك انواع شهوت و هر چيزى كه جنبه صفات بهيمى داشته باشد، براى تمرين و پرورش روح (كه البته مزاج نبايد ضعيف باشد) نافع و لازم است. (آ: ص 63)
 × ترك خواب بين‏الطلوعين يا بيدارى در سحر كدام أفضل است، براى كسى كه طاقت يكى را دارد؟
 ج: بيدارى سحر أفضل است. (آ: ص 63)
 × تروك همانند (عزلت از خلق) عدم اَكل لُحُوم حيوانى، آيا در مجاهدات نفسانى تأثير دارند؟
 ج: در همه اذكار، تروك در اكمال آن دخيل است. (آ: ص 74)
 × چرا با فلان صاحب رياست مهم كه مى‏گويند آدم خوبى است، حال ملاقات نداريد؟
 ج: هرچه انسان از اهل منصب دور باشد، بهتر است. (آ: ص 102)
 × خلاصه و لُب سلوك در چه چيزى جمع مى‏شود؟
 ج: ترك ما سوَى الله. (آ: ص 66)
 × دورى از اطعمه و اغذيه لذيذ براى تهذيب نفس بهتر است. (آ: ص 54)
 × از اعمالى كه جنبه تسخير جن و امثال اين‏ها دارد، پرهيز بايد كرد. (آ: ص 54)
 × از مدّعيان و كسانى كه از اين راه دكانى باز مى‏كنند بايد پرهيز كرد. (آ: ص 54)
 
 
ترك اولى
 × در آيه «وَ ذَاالنُّون اِذ ذَهَبَ مغاضباً... كُنتُ مِنَ الظالمين» اين سؤال به ذهن مى‏آيد كه چه‏طور پيامبرى مانند يونس به اين مشكلات و بلا برسد؟
 ج: پيامبران غير اولوالعزم ترك اولى داشتند و طبق آيه ديگر قرآن «و كَذلِكَ جَعَلنا لِكُلِّ نَبِىّ عَدُوَاً شَياطين الاِنسِ وَالجِنَ» (انعام 112)، آنان هم تأثيرپذير بودند. (آ: ص 85)
 
 
تقوا
 
 × بزرگانى نزد ايشان مى‏آمدند و مى‏پرسيدند: فلان كمال چه‏طورى به دست مى‏آيد؟ مى‏فرمود: با تقوا به وجود مى‏آيد.
 ببينيد طرف ما كشميرى است كه مى‏فرمود: تقوا داشته باشيد. (مى: ص 69)
 
 
سفارش به تقوا 
× اوايل كسى نزدشان مى‏آمد، اول بار سفارش به تقوا مى‏كرد؛ بعد كه آشنايى بيشتر مى‏شد مراحل ديگر مثل ذكر و... بود. (مى: ص 72)
 
 
تلوّن و تمكّن
 × وقتى صحبت از حالات سالكين شد و كلام به تلوّن )هردم به رنگى شدن، حالى به حالى شدن( و تمكّن (جاى گرفتن، پابرجا شدن) شد فرمودند:
 زليخا قبلاً خود را باخته بود و يوسف را پذيرفت و ديده تمكّن پيدا كرده بود، اما زنان مصر تلوّن داشتند يعنى اول نظرشان درباره زليخا و يوسف يك‏جور بود و بعد از ديدن عقيده‏شان عوض شد «وقتى يوسف را ديدند بسيار بزرگ شمردند و از هيبت يوسف دست‏هاى خويش را بريدند و گفتند: اين بشر نيست مگر فرشته‏اى كريم و گرامى است» (سوره يوسف آيه 31).
 × روزى (ارديبهشت 1370) درباره يك نفر از اهل سلوك كه در عراق بود و حالات خوفى و مناجاتى داشت فرمودند: او حال به حالى بود. يك وقت آخر شب با قمه آمد منزل ما و گفت: مرا حَد بزن!!
 يك وقت ديگر با ماشين خودش آمد و مرا با خود به بغداد برد و گفت: اينجا بايست الان مى‏آيم رفت و ديگر نيامد، او تلوّن داشت.
 × يك بار طلبه‏اى مى‏خواست به شهرى براى ماندن برود و مكرر استخاره مى‏گرفت فرمودند: اهل عرفان متلوّن را نمى‏پذيرند!! (صح: ص 155)
 × قرآن از زليخا و زنان مصر در سوره حضرت يوسف نقل مى‏كند، آيا در عشق به يوسف يكى شده بودند؟
 ج: زليخا قبلاً خود را باخته بود و ديده تمكّن داشت، ولى زنان مصر تلوّن داشتند و به ديده تمكّن و دلباختگى نرسيده بودند. (ر: ص 135)
 × نظر مبارك درباره سالكينى كه اين‏در و آن‏در مى‏زنند، چيست؟
 ج: عرفاء سالك متلوّن را نمى‏پذيرند، وقتى سالكى به استادى كامل مربوط شد بايد تحت اشراف او به مجاهدات نفسانى بپردازد و الّا با اين در و آن در زدن، به جايى نخواهد رسيد. (آ: ص 62)
 × افراد ناموفّق يا با شرايط همراه نيستند يا تلوّن دارند كه عرفا شخص متلوّن را نمى‏پذيرند و يا اينان حالت حضور ندارند. (آ: ص 54)
 
 
توصيف استاد
 
× مردى بود خليق، كريم‏النفس، منيع‏الطبع، مهربان و شيوه سلوكى‏اش شوقى بود، نه خوفى و داراى سعه صدر بود.
 اين اواخر ساكت بود؛ او دريايى از معارف بود گاه‏گاهى طوفانى مى‏شد و ما ساحل‏نشينان را زلال آب فرا مى‏گرفت و استفاده مى‏كرديم. (مى: ص 87)
 
 
شخصيت جامع
 × شخصيت عرفانى ايشان بيشتر در ذكر و فكر بود و من در چهل سال شخصيت جامعى مثل او نديدم. (مى: ص 87)
 
 
مكروهى نديدم
 × اولياى خدا مثل آقاى كشميرى حرف لغو و بيهوده نمى‏زنند؛ اصل برايشان تقوا بود و مكروهى از ايشان نديدم.
 هرچه شرع مقدس دستور داده، در ايشان ديده مى‏شد. (مى: ص 72)
 
 وصف استاد
 × در وصف استاد جملاتى از دوستان و شاگردان ايشان نوشتيم كه ملاحظه مى‏كنيد.
 × او فردى موحّد بود كه خدا را خيلى دوست مى‏داشت.
 × با خدا خيلى مأنوس بود.
 × زبانشان از صبح تا شب به ذكر الهى مترنّم بود.
 × اگر دهانشان باز بود، معلوم بود كه مشغول به ذكر لااله‏الّااللَّه هستند.
 × نهايت هدفشان اين بود كه انسان به لقاء الهى برسد.
 × راه محبت خدا را صلاح مى‏دانست و خيلى بر آن تأكيد داشت.
 × وقتى كنار ايشان مى‏نشستم، به ياد خدا مى‏افتادم؛ و او دائم‏الحضور بود. (مژ: ص 116)
 
 
تحصيل و تدريس
 
×آيت‏اللَّه‏كشميرى مى‏فرمودند: چند تا طلبه بوديم كه درس هر مرجعى مى‏رفتيم، درس عمومى حوزه مال آن مرجع بود. (مى: ص 53
× فرزند استاد گفت: پدرم تا سن 12 سالگى توى همين مدرسه‏ها (دبستان) درس خواند، ولى پس از دبستان (كلاس ششم) رفت دنبال علوم حوزوى و تقريباً 14 ساله بود كه پدرش، سرشان عمّامه گذاستند. (مى: ص 34)
 
 

 

 

× بعد از آن هم در صحن نزديك مقبره جدشان )آيت‏اللَّه سيد محمد كاظم يزدى( مباحثه داشتند. (مى: ص 22)
 
 
شيوه‏اش آزاد
 

 

× در فقه مجتهد و در عرفان مجتهد و صاحب‏نظر؛ و شيوه‏اش غيور و آزاد بود. (مى: ص 87)
 
 
طلب و اراده
 × يكى از علماى خوزستان مى‏فرمود: »در نجف اشرف كتاب كفايةالاصول را نزد آقاى كشميرى مى‏خوانديم. بحث الفاظ بود. گاه‏گاهى ايشان دستش را روى دست ديگرش مى‏زد و مى‏فرمود: «كى مى‏شود بحث طلب و اراده پيش بيايد».
 چون طلب و اراده جنبه كلامى و فلسفى داشت و ذوق ايشان بيشتر به آن موضوعات كشش و ميل داشت. زيرا موضوع لفظ و معنى و وضع در علم اصول نسبت به مباحث طلب و اراده در مرتبه نازل‏ترى از ذوق عرفانى و فلسفى برخوردار بود».(مژ: ص 31)
 
 تنبلى
 
 × يكى از شاگردان استاد گفت: «روزى استاد به من ختم قرآن را در يك اربعين داد كه هر سه روز يك ختم قرآن كنم. به عللى نتوانستم انجام دهم. روزى استاد به من فرمود: شما تنبل هستيد.» (مژ: ص 81)
 
 
تشييع جنازه
 
 × در تشييع جنازه آيةاللَّه اراكى بر اثر هجوم و فشار داخل صحن حضرت معصومه قم چند نفر فوت كردند. اين خبر را به استاد رساندند. ايشان فرمودند: اين مسائل فقط در ايران است، مردم ايران در مراسم تشييع جنازه و علاقه به علماء عجيب هستند. (صح: ص 154)
 
 تعريف
 
× استاد بارها از بعضى‏ها كه مشغول مجاهدت و ذكر و فكر بودند، تعريف مى‏كرد، امّا نظر ايشان اين بود كه اين براى حال فعلى است. اگر حال باقى بماند يعنى مقام شود، بسيار خوب است.
 × مثلاً درباره يكى از دوستانش كه سال‏ها از نجف و ايران رفاقت داشتند، فرمود: «او سوخته است». اين جمله ايشان نوعاً تعاريف فعلى و حالى همان زمان بوده، ولى از نوع تعاريف مقامى نبوده است. (مژ: ص 86)
 
 
توكّل
 
× به من مى‏گفت: شما توكّلتان بايد به خدا قرص و محكم باشد. گفتم چطور آقا؟ فرمود: قلبت، توجهت يك‏جا باشد نه همه جا. فقط به خدا توجهت راست باشد، مستقيم باشد، صادق باشد، صادقانه! (مى: ص 50)
 
 
جزاى خير
 × فرمودند: از كودكى هر كسى قدمى يا خدمتى به من كرد، خدا فوراً جزاى خير به او مى‏داد. (مى: ص 62)
 
 
جلسات
 
× جلساتشان سؤال و جوابى بود. يادم هست كه سياست در آن نبود. مسائل عرفانى بود. سؤال‏هاى خيلى جالبى از ايشان مى‏كردند و ايشان جواب مى‏داد. كسانى كه در آن جلسات شركت مى‏كردند با بقيه متفاوت بودند. از آنها (در نجف) فكر نمى‏كنم كسى الان اينجا باشد. (مى: ص 43)
 
 

× مجالس ايشان نور و روشنايى خاصى داشت. هركس يك دفعه با ايشان برخوردى مى‏كرد يا پاى صحبتش مى‏نشست بهره مى‏برد و روشن مى‏شد، يا گره‏اى از زندگى‏اش باز مى‏شد.
 حرفها به قدرى پخته و حساب شده بود كه در هر زمينه‏اى مخصوصاً سلوك وقتى كه مسأله‏اى مطرح مى‏شد، دقيق‏ترين و حساس‏ترين قضايا را در يك لحظه بيان مى‏كرد و افراد نتيجه مى‏گرفتند، غير از اين كه خود مجلس، مجلس حضور و مجلس قرب بود. غالباً چيزهاى فوق‏العاده‏اى هم در آن مجالس اتفاق مى‏افتاد كه لطيف بود. (مى: ص 55 و 56)
 
 
جن
 × طبق نصّ صريح قرآن، اجنّه وجود نارى دارند و مخلوق هستند.
 × حضرت استاد مى‏فرمودند: آنها داراى رنگ‏هاى مختلف هستند، آن عده كه به رنگ سياه مى‏باشند شيعه نيستند. آنان به اشكال مختلف در مى‏آيند، بوى آنان هم با يكديگر فرق مى‏كند. پيامبر ما، همانطور كه براى جنس خاكى (بشر) پيامبر است، براى جنس نارى (جنّ) هم پيامبر است و اين آيه بر آن دلالت دارد: »يا مَعشرَ الجنِّ و الاِنسِ الم يأتِكُم رُسُل منكُم يقُصُّونَ عَلَيكُم آياتى و يُنذِرُونَكُم لِقاءَ يومِكُم هذا. اى گروه جن و انس آيا رسولانى از شما به سوى شما نيامدند كه آيات مرا برايتان بازگو مى‏كردند و شما را از ملاقات چنين روزى بيم مى‏دادند؟» شواهدى از زمان پيامبرصلى الله عليه وآله و اميرالمؤمنين‏عليه السلام هم در اين موضوع بوده است.
 × وقتى فرمودند: از كسى كه تسخير جن داشت پرسيدم آنان نسبت به من چطورند؟ گفته بود اجنّه مى‏گويند: ما او را دوست داريم، لكن چون احتمال ترس مى‏دهند نزدت نمى‏آيند.
 × براى دفع اجنّه غير مؤمن، مى‏فرمودند: خواندن آيةالكرسى و معوّذتين خوب است.
 × براى تسخير، سوره‏اى از قرآن را با عددى خاص نقل مى‏كردند ولى نوعاً نهى از تسخيرات مى‏نمودند و مى‏فرمودند: عوارض دارد، اگر انسان مَلَكى شود، همه تابع او مى‏شوند.
 × روزى فرمود: علماء قديم داراى رياضت و جفر و طىّ‏الارض و تسخير بودند ولى در علماى الان از اين نوع مسائل خبرى نيست و يا بسيار كم.
 × از حضرتش سؤال شد: شما اجنه را ديده‏ايد؟ فرمود: بارها در نجف و ايران ديدم، و قضايائى را نقل مى‏كردند، از جمله اينكه: روزى در حياط منزل در قم نشسته بودم كه يكى از ايشان با هيبتى ترسناك نزدم آمد و مطلب را گفت و بعد هم غايب شد.
 × درباره دارندگان تسخيرات مى‏فرمودند: نوعاً زندگيشان خوب نيست و به نكبت مى‏افتند. بهتر است انسان با تقوا و مجاهدت به جايى برسد كه خود بتواند مسائل و امور پنهان را بفهمد و ببيند!! (ر: 112 و 111)
 
 
دفع شياطين
× شيطان جن وجود دارد، امّا آن‏چه همواره امر به بدى مى‏كند، نفس امّاره است كه شيطان درون است. افرادى كه شيطان‏صفتند و كارهايشان شيطانى است و بزرگ‏ترين مانع هر نفسى، شيطان درون اوست. استاد براى دفع شياطين خواندن آيةالكرسى و معوذتين را تصريح مى‏كرد.
 × پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «شيطان جنّى دور مى‏شود به گفتن لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلىّ العظيم و شيطان انسى دور مى‏شود به فرستادن صلوات بر محمّد و آل محمّد». (مژ: 84 و 83)
 
 
چهل سالگى
 × براى اشخاص كه عمرشان از چهل گذشته، آيا اوراد برايشان كارگشا خواهد بود؟
 ج: البته براى همگان راه باز است و براى راه‏گشائى و آماده شدن ذكر يونسيه نافع است. (آ: ص 73)
 
 چشم برزخى
 × جناب استاد فرمودند: در نجف به خاطر حشر و نشر با اولياء و مجاهدت، چشم برزخى‏ام باز مى‏شد و افراد سرشناس صورتهاى ناخوشايندى داشتند، و اين مسئله آزارم مى‏داد.
 ولى افرادى كه مطرح نبودند و معروفيتى نداشتند، چهره برزخى‏شان بسيار زيبا بود. كم‏كم اين ديدنها سبب شد توجهى به افراد نكنم و سرم به پايين باشد. روزى به خودم گفتم گرچه يقين قلبى بيشتر پيدا مى‏كنم، امّا نسبت به افراد حالت بدگمانى پيدا كردم و شايد طرف بعد توبه و استغفار كند در حالى كه من آنها را قبلاً به صورت ناپسند برزخى ديده‏ام.
 پس در پى چاره‏جويى بودم تا يكى از عارفان وارسته كه در يكى از شهرهاى هند سكونت داشت به قصد زيارت حضرت اميرعليه السلام به نجف آمده؛ و هر وقت كه مى‏آمد در ايام مخصوص و مدتى مى‏ماند بعد به هند مى‏رفت.
 روزى او به ديدارم آمد و در همان نگاه اول فرمود: به دست آوردن چشم برزخى خيلى دشوار است و از دست دادن آن بسيار آسان است.
 گفتم: طاقت ادامه اين وضع را ندارم. فرمود: امروز به قصابى محل مراجعه كن و گوشت گوساله بخر و در حياط خانه و در فضاى باز آن را بروى آتش كباب كن و بعد ميل نما، مشكل تو حل مى‏شود.
 طبق دستور انجام دادم و با خوردن اولين لقمه چشم برزخى‏ام بسته شد و حالت عادى پيدا كردم. (مى: ص 113 و 114)
 
 
مسائل برزخى
 × ايشان دائم مسائل برزخى و روحى را مى‏ديدند، و مى‏شد از برخورد استاد متوجه شد كه حال طرف مقابل چگونه است. در عراق آقاى كشميرى منحصر به فرد بود. (مى: ص 64)
 
 
مى‏روم او را مى‏بينم
 × دوستى گويد: به استاد عرض كردم، شما فرزندتان سيد حسن خارج از ايران است دلتان برايش تنگ نمى‏شود، فرمودند: «مى‏روم آنجا مى‏بينم و برمى‏گردم.» (مى: ص 74)
 

 

× كسى كه گوش برزخى‏اش باز شد، لازمه‏اش آن است كه چشم بزرخى هم باز شود؟
 ج: لازمه‏اش نيست، لكن گوش برزخى، بر اثر باز شدن چشم برزخى مفتوح مى‏شود؛ گاهى ارواح را مى‏بيند امّا سخنى از آنها نمى‏شنود و يا به عكس، گوش، صداى امام و يا روحى را مى‏شنود، امّا به چشم برزخى نمى‏بيند. (آ: ص 59)
 × آثار ذكر يونسيه چيست؟
 ج: مداومت ذكر يونسيه اتصال به ارواح، و چشم برزخى باز مى‏گردد. (آ: ص 71)
 
 چشم
 
× اكثر افرادى كه اولياى خدا را ديدند و حضرت استاد را نيز زيارت كردند، از چشم‏هاى با هيبت و نافذ ايشان تعريف كردند. چشمى رياضت كشيده و پرمعنى و مخمور و مست! بيدارى در سحر و استفاده از بين‏الطلوعين، بكاء از شوق و خشيّت حق‏تعالى، گريه بر مصائب اهل بيت، به مكاشفات و معاينات ديدن و رؤياى رحمانى بر چشم ولايىِ او اثر گذاشته بود كه كمتر كسى مى‏توانست اين مطلب را انكار نمايد.
 برد از سرّ دلبرى دل مستم
مخمورى چشم دلرباى تو
 «عطار نيشابورى»
 × تذكر: به عكس‏هاى آخر كتاب آفتاب خوبان چاپ دوازدهم از انتشارات بُكاء نگاه شود.
 دل عاشق به پيغامى بسازد
خمار آلوده به جامى بسازد
 مرا كيفيت چشم تو كافى است
رياضت‏كش به بادامى بسازد
 (مژ: ص 83)
 
 × براى تمركز فكر، بستن چشم مؤثر است؟
 ج: براى تمركز قواى فكرى، بستن چشم خوب است چه آنكه وقتى چشم باز است اشياء و الوان مختلفه را مى‏بيند و مشغول مى‏گردد. (ر: ص 138)
 

 

 × حديث «من عرف نفسه فقد عرف ربه» (هركس خود را شناخت خداى خود مى‏شناسد) را مى‏خواند. (مى: ص 40)
 
 حالات
 
 × ايشان دائم در حضور بود، دائم متوجه بود و خودش از اين حضور تعبير به خدمت مى‏كرد و هميشه اين بند از دعاى كميل را مى‏خواندند كه: «و حالى فى خدمتك سرمداً»: (حالم را در كار كردن براى تو دائمى قرار ده). و اين امر بسيار عظيم است، طعام بسيار لذيذى است كه انسان به اين زودى از آن سير نمى‏شود. ايشان تا آخر همين‏طور بودند، تمام دردهايشان هم با همين تسكين پيدا مى‏كرد يعنى توجه به خدا دردشان را تسكين مى‏داد. (مى: ص 66)
 
 
خسته شدم

 

 

× حال ايشان را خيلى‏ها درك نمى‏كردند و گاهى واردين ايشان را خسته مى‏نمودند. سيدى روحانى از مشهد روزى براى استاد، از كتاب بحارالانوار تندتند حديث مفصلى مى‏خواند. شيخى از اهل منبر تهران منزل استاد آمده بود و مطالبى را در ولايت، گلايه از اوضاع مملكت و... مى‏گفت. سيدى از تهران كه در كار چاپ و نشر كتاب بود آمده بود و با استاد هم نسبتى داشت و درباره چاپ كتابهاى سنى و شيعه و مسائلى اين چنين صحبت مى‏كرد. اهل علمى از قم آمده بود از اينكه بسيار جاها او را دعوت مى‏كنند و نمى‏رود صحبت كرد، و الان داراى چند سمت است. استاد فقط نگاه مى‏كرد و گوش مى‏داد و هيچ حرفى نمى‏زد. وقتى آنها مى‏رفتند، گاهى مى‏فرمودند: خسته شدم!! بله اينان حال ايشان را درك نمى‏كردند.
 هركسى از ظن خود شد يار من
واز درون من نجست اسرار من
 (مى: ص 93 و 94)
 
 
در محضر استاد
 × مؤلف كتاب سيرى در آفاق مى‏نويسد: در روز هفتم فروردين سال 1373 خدمت حضرت آيت‏اللَّه كشميرى رسيدم...
 از حالش پرسيدم، با حالت رضا و خشنودى جواب دادند امّا نَفَس نَفَس زنان! دستگاه تنفس (اكسيژن) كنار حيات منزل بود تا در مواقعى از او استفاده شود كلاهى پشمين بر سر داشت، سر مبارك را پايين انداخت و در سكوت فرو رفت، و گاهى با چشم‏هاى پر فروغش نگاهى مى‏كرد و باز سر را به زير مى‏انداخت...
 گفتم: اولين بار است خدمت رسيده‏ام چيزى بفرماييد توشه راهم باشد و شما را بدان ياد كنم با تبسم مليحى فرمود: چه بگويم و سر را به زير انداخت و در سكوت عميقى فرو رفت... (صح: ص 184)
 

 

 × همسر استاد فرمود: در آن زمان )قبل از انقلاب در عراق( با راديو و تلويزيون مخالف بودند. يكبار سيد على كوچك بود و راديو به منزل آورد آقا فهميدند، خيلى ناراحت شدند و فرمودند: يا من يا راديو، ايشان گويا در يك حال و هواى ديگرى و در يك فضاى ديگر زندگى مى‏كردند. (مى: ص 28)
 

 

 × يك وقت، شيخ جوان عربى اجازه ورود خواست و پس از نشستن گفت: من صدائى مى‏شنوم و صاحب صدا را نمى‏بينم. بعد درباره مشكلات خانواده‏اش صحبت كرد.!
 جناب استاد حالت قبض داشتند و آن شيخ حال ايشان را درك نمى‏كرد و دائم مسائل خود را تكرار مى‏كرد...
 بعد از اينكه آن شيخ عرب رفت؛ فرمودند: اينها حال مرا درك نمى‏كنند!! (صح: ص 162)
 
 
هميشه بالا بود
 × خودشان مى‏گفتند: امتياز قاضى اين بود كه هميشه بالا بود و پايين نمى‏آمد و اين حال در خودشان هم محسوس بود.
 × سكوتشان سكوت ذكرى بود، سكوت توجهى بود. زياد پيش مى‏آمد جمعى شش، هفت نفره بوديم، مخصوصاً بعضى از دوستان، نقلى شيرين مى‏گفتند كه در ايشان اثر كند، ولى يك حالت جذبه‏اى در ايشان بود كه به سختى پايين مى‏آمد، اگر هم مى‏آمد محسوس بود كه مى‏خواهد خودش را متوجه نشان بدهد، ولى باطناً با تمام توجه مشغول به همان ياد خداى متعال بود. (مى: ص 53 و 54)
 
 
گاهى نگاهى
 × گاهى نگاه مى‏كرد ولى قسمت گريز سخن يا قسمت حساس سخن را كأنّه اصلاً نمى‏شنيد. اين يكى از امتيازاتى بود كه در ايشان محسوس بود و عمق توجه ايشان را شايد ديگرانى هم كه بودند، زياد مى‏ديدند كه دائم بالا بود، آثارش هم خوب پيدا بود. (مى: ص 54)
 
 
حال ندارم
× اواخر عمر شريف ايشان كه بر اثر سكته، كسالت غالب بود، حال استخاره مفصل با توضيح و شرح را نداشتند. گاهى از خارج كشور و گاهى يك مسئول با تلفن استخاره مى‏خواستند.
 عيال مكرمه ايشان مى‏گفتند: خيره (استخاره بگيريد)، استاد استخاره مى‏گرفتند و مختصر مى‏فرمودند. همسرشان مى‏گفتند: توضيح بدهيد، فلان كس از راه دور است. استاد مى‏فرمودند: من حال ندارم!! (صح: ص 165)
 
 
لااله‏الّااللَّه
 × ايشان از اين دنيا انصراف داشتند! انگار بايد كسى مى‏گرفت ايشان را پائين مى‏آورد تا توجه كند و برايش توضيح دهد. و اگر گاهى دهانشان باز بود معلوم بود كه مشغول به ذكر لااله‏الّااللَّه بودند. (مى: ص 54)
 
 حالت عصبانيّت
 × ايشان يك مرد روحانى درويش مسلك بود و اگر از موضوعاتى از رفتار مردم ناراحت مى‏شدند، حالت عصبانيتى پيدا مى‏كردند، ولى مهربان بودند. (مى: ص 26)
 
 
در خودش بود
 × ايشان در خودشان بودند و چيزى بروز ندادند كه ما متوجه شويم. (مى: ص 24)
 
 
مسائل جزئى
 × به طور كلى مى‏شود گفت: ايشان در يك حال و هواى ديگرى زندگى مى‏كردند و به مسائل جزئى توجهى نداشتند. (مى: ص 23)
 
 
خدا دوستى
×من فقط مى‏توانم بگويم كه او فرد موحدى بود كه خدا را خيلى دوست داشت. (مى: ص 22)
 
 
دائم‏الحضور
 × كنار ايشان مى‏نشستم به ياد خدا مى‏افتادم، اگر انسان توفيق پيدا كند كه خود را در حضور خدا ببيند اين خيلى مقام است. او دائم‏الحضور بود. (مى: ص 71)
 
 اهل وفا
× خيلى ايشان اهل وفا بود و در مشكلات واقعاً براى آدم مايه مى‏گذاشت؛ حتى اگر كار واجب هم داشت اين‏طور نبود كه بگويد نيا! يا مثلاً الان اذان ظهر است من بايد بروم. (مى: ص 79)
 
 
در اين عالم نبود
 × او در اين عالم نبود، با ما هم كه نشسته بود، من مى‏دانم نصف وجودش با ما نبود، من اين را حس مى‏كردم. (مى: ص 39)
 
را ه رفته

 

 

×از لحاظ شخصيتى ايشان فرد خيلى خودساخته و راه‏رفته‏اى بود. (مى: ص 88)
 
 
انس با خدا
 

 

× با خدا خيلى مأنوس بودند. (مى: ص 29)
 
 حالات 
× بعضى حالات و كراماتى دارند و بعد در سنين پيرى مثلاً، به امراض جسمانى مبتلا مى‏شوند، آيا همه حالات و قدرت‏ها مى‏رود؟
 ج: اگر صفتى يا حالى ملكه شده باشد مى‏ماند، و الّا حالات غير ملكه‏اى به اندك غفلتى از بين مى‏رود. (آ: ص 60)
 
حزن
× بعضى حُزن را بهتر از فكر مى‏دانند، گويند فكر اختيارى است و حزن طبيعى و جبّلى انسان است، آيا درست است؟
ج: حُزن فرع و شعبه تفكّر است، چون فكر مى‏كند و به كارهاى گذشته و ناكامى‏هاى خود مى‏نگرد، حزين مى‏شود. در نتيجه تفكر بالاتر و حزن منشعب از فكر است. (آ: ص 64)
 
 
حكمت
× حكمت چيست كه از طرف حق‏تعالى به افراد داده مى‏شود؟
ج: معرفت حقايق اشياء. (آ: ص 59)
 
 
حشر حيوانات
× آيه «اذ الوُحُوشُ حشرت» (تكوير - 5) آيا حيوانات هم حشر دارند؟
ج: حشر به نحو تقاص است. (آ: ص 86)
 
 
حريم خانواده
حفظ حريم خانواده
×در حفظ حريم خانواده و مسائل مربوط به همسر و فرزندان و وابستگان نزديك، اتفاقى يا به ندرت، آن هم خصوصى اگر اشاره‏اى مى‏كردند و هيچ وقت باب صحبت را براى كسى اصلاً باز نمى‏كردند و براى دوستان خاص‏الخاص اتفاقاً اگر چيزى مى‏شد، كوتاه مى‏گفتند؛ و اين درسى بود كه به ما آموختند. (مى: ص 94)
 
 

 

 

نگه دارى حال
 × يك وقت آيت‏اللَّه بهجت پاكتى (كه درونش مبلغى پول بود) به من (يكى از تلامذه ايشان) داد و فرمود: مى‏روى خيابان آبشار و اين را به آقاى كشميرى مى‏دهى.
 من آن زمان ذكر «اللَّه‏اللَّه» مى‏گفتم و حال خوشى داشتم. رفتم منزل ايشان و پاكت را دادم و گوشه‏اى نشستم. آقاى كشميرى عمامه مولوى سبزى به سر داشت. نيم ساعتى گذشت و آقا مطالعه مى‏كردند. گفتم: آقا نصيحتى بكنيد!
 فرمودند: همين حالى كه داريد را نگهداريد و از دست ندهيد. شما رفيق لازم نداريد و فرمود: اين ذكر «اللَّه‏اللَّه» را از آقاى بهجت گرفتيد؟ گفتم: نه از علّامه طباطبائى گرفتم. (مى: ص 102)
 
حاج مستور
  × او داراى طىّ‏الارض بود، وقتى ايشان از كوفه به طرف مسجد سهله مى‏رفت، گفتم با او بروم. پا گذاشتم براى حركت ديدم نصف راه را رفته است، كمى رفتيم ديدم او به مسجد سهله رسيده است!
 × شبى تاريك و بارانى كه زمين گل‏آلود بود، همراه من آمد. كمى رفتيم توسط ايشان به خانه رسيديم و اين طىّ مسافت بعيد از قدرت او بود.
 × فرمودند: مدتى بود از ايشان چيزى (غير مادى) مى‏خواستم و او نمى‏داد. از كوفه آمدم نجف، حرم اميرالمؤمنين‏عليه السلام و از او به مولايش امام على‏عليه السلام گله كردم كه چيزى مى‏خواهم و نمى‏دهد.
 از حرم به طرف منزل آمدم وقتى رسيدم، خانواده‏ام گفت: شخصى آمد منزل تو را كار داشت، پرسيدم چه كسى بود؟ فهميدم او از گله‏ام به اميرالمؤمنين‏عليه السلام باخبر شده است. بعد كه نزدش رفتم فرمود: چرا گله مرا نزد شاه ولايت على‏عليه السلام كردى؟
 × وقتى كه مجبور شدم به ايران بيايم خدمتش رسيدم و جريان را گفتم، فرمود: ايران نرو پشيمان مى‏شوى، همينطور هم شد، چون تمام ايران يك نجف نمى‏شود! 
 × او وصيت كرد كه بعد از وفاتش نماز بر پيكرش بخوانم، اما من موقع وفاتش نجف نبودم و جنازه او را در قبرستان وادى‏الاسلام نجف در يكى از مقبره‏ها دفن كردند. (ر: 36 و 37)
 

 

 

 × خداوند در قرآن مى‏فرمايد: «فيستحيى منكم. پيامبر از شما شرم داشت.»
 × استاد در دعوت‏هاى خاص منزل شاگردان يا دوستانش كه در معيّت ايشان بوديم، منزل كسى براى دستشويى نمى‏رفت. مى‏گفتيم: «شما اين همه وقت به دستشويى احتياج پيدا نمى‏كنيد»؟! مى‏فرمود: «خوب نيست انسان منزل كسى به دستشويى برود.»
 اين از حيا و شرم ايشان بود، امّا همراهان نظر داشتند كه از نرفتن، ضررى به جسم ايشان برسد، لذا با اصرار ايشان را براى دستشويى همراهى مى‏كردند. (مژ: ص 81)
 
اين چه كارى است
 × روزى استاد سوار ماشين يكى از شاگردان بود و ايشان جلو نشسته بود. موتورسوارى از اهل دانش همسرش را پشت سرش سوار كرده بود. چون در نجف اشرف رسم نبود كه اهل علم همسرشان را بر موتور سوار كنند، مشاهده اين عمل در قم جنبه تازگى و نو داشت. آن شاگرد عرض كرد: اين موتورسوار از اهل دانش همسرش را پشت خود سوار كرده است.
 استاد كه كاملاً به بيرون ماشين بى‏توجه بود و اين سيره و روش دائمى ايشان بود، نگاه كرد و فرمود: «اين چه كارى است، خوب نيست». (مژ: ص 74)
 
 
خلسه
× خلسه چيست؟
ج: خالى كردن ذهن از هر چيز و از هر خيال را مى‏گويند و مرحوم آقاى قاضى هم خلسه‏هاى طولانى داشتند و بعضى در خلسه، جذبه به آنها دست مى‏دهد و ناگهان تكان مى‏خورند. (ر: ص 138)
 
× آيا خلسه (يعنى در خود فرو رفتن و خالى كردن ذهن از هر چيز غير حق) براى سالكين لازم است؟
ج: بعضى اساتيد عرفان داراى خلسه‏هاى طولانى بودند و بهتر آن است كه چشم بسته باشد و در جاى خلوت نشسته، و افكار از همه جا به دور و فقط به حق مشغول باشد؛ و لازمه‏اش آن است كه از هر نوع تعيّن و تقيّد ذهن را خالى كند. (آ: ص 63 و 64)
 
خلوت و سكوت
× هجران و كسالت‏هاى جسمانى سبب شد كه اين شمع فروزان، خاموش، و در خانه به عزلت نشسته و مهر سكوت بر لب زند.
 عجيب اين است كه يكى از بزرگان قم، منزل استاد آمده بود و گفته بود شما تدريس كنيد!! استاد به ما مى‏فرمودند: «من حال ندارم، اينان از تدريس صحبت مى‏كنند«.
 و وقتى ديگر فرمودند: »اينان حال مرا درك نمى‏كنند». (آ: ص 50)
× راستى چه بهره‏هايى از مجلس تفكّر و سكوت ايشان نصيب اهلش شد؛ و چه خاطراتى از جنابش در دل‏هاى دوستانش مانده است!!
 البته دو نفر از اولياء در نجف به ايشان فرمودند: «اگر ايران بروى خاموش مى‏شوى» و گاه‏گاهى اين كلام را از گوينده‏اش نقل و ياد مى‏كرد. جنابش فرمودند: «بزرگان همه رفتند و آخرى آنها سيّد هاشم حداد بود».
 و اين شعر را مى‏خواند:
 «همه بار سفر بستند و رفتند
مرا خونين جگر كردند و رفتند»
 بعد گريه مى‏كردند و مى‏فرمودند: «شما زحمت بكشيد و جاى آنها را پر كنيد».(آ: ص 51)
 × گرچه كَرَمَش غالب بر واردين بود و لطفش افزون، لكن نوعاً مى‏فرمود: حال ملاقات ندارم، چراكه او فرزانه‏اى بود كه ساعت‏ها در خلوت‏خانه به سكوت مى‏گذارند و به بى‏نشانى از همه سرو صداها، به حريم ملكوتى و كبريائى حق وارد بود، و لسانش از ذكر قلبى، ياراى جواب هر سؤالى را نداشت. (آ: ص 57)
 
خواطر 
× نفى خواطر به كدام عمل مؤثرتر است؟
ج: مراقبه. (آ: ص 58)
× براى نفى خواطر چه ذكرى خوب است؟
ج: ذكر لااله‏الّااللَّه. (آ: ص 76)
× نفى خواطر با ذكر و فكر بايد باشد تا شيطان نفوذ نكند. (آ: ص 54)
 
 
خضر پيامبر
 
×سالكى در مكاشفه‏اى كه برايش در يكى امام‏زاده‏هاى توابع قم حاصل شد، روحى بلند و بالا را ديد كه فرمود: «من 2900 سال خدا را عبادت كردم».
 آن سالك اين گفته را به عرض استاد رساند. ايشان فرمود: «او حضرت خضر بود».
 × آن‏چه انبيا و ائمه و اوليا به افراد در خواب و كشف رحمانى مى‏فرمايند، تناسبى به حال مستمع و رائى دارد. گاهى بعضى اعمال عبادى و غير عبادى سالك در جهت ازدياد حول ظاهرى، اكتساب تصرّفات، راه‏يابى به مسائل مستور و دست‏يابى به رموزات است. اين كلمات قصار، سالك را به طاعت و مقام مُخلَصين دعوت مى‏كند. (مژ: ص 62)
 
 
خضر پيامبرعليه السلام
× كسى درباره حضرت خضر پيامبر از استاد سؤال كرد، ايشان فرمود: «همراه حضرت بقيةاللَّه مى‏باشد و خيلى پير است». (مژ: ص 76)
 
 
خويشان
 
 

 

×روابط فاميلى‏شان خوب بود. (مى: ص 29)
 
 
خرقه
×استاد مى‏فرمود: »بعضى‏ها خرقه از حضرت خضر گرفتند«.
×خرقه: پيراهن، لباس، جامه و مانند اينهاست كه أقطاب به مريدانشان مى‏دهند، امّا در عرفان شيعى از دست مبارك پيامبر و امامان معصوم يا اولياى كامل در خواب يا سنه يا مكاشفه رحمانى و يا معاينه به قابلان مى‏دهند كه هر كدام تعبيرى دارد.
 مثلاً سالكى اميرالمؤمنين‏عليه السلام را در رؤياى رحمانى ديد كه حضرت با عمّامه و قبا در مسجد (يا زيارتگاهى)، كيفى كه زيپ داشت به او عطا كرد و فرمود: »اين براى شماست«، و وقتى آن را گشود، عبايى سرمه‏اى رنگ و تا كرده بود و در همان رؤيا آن را پوشيد و پيش خودش گفت: اگر مردم بپرسند اين عباى زيبا را چه كسى به تو داده، چه بگويم؟ منظور اين بود كه بايد كتمان كنى.
 تعبير اين مى‏شود كه هدايت خلق و دستگيرى و ارشاد طالبان و قابلان به عهده او گذاشته شد. (مژ: ص 71و70)
 
خواب
 × بعضى‏ها خواب‏هايى مى‏بينند كه امر دارد، آيا حجت هم هست؟ مثلاً به خيال خود در خواب مى‏بيند پيامبر مى‏گويد: برو طلبه بشو؟
 ج: حجت نيست، نوعاً خيال شخص است. (ر: ص 136 و 137)
 
 درمان
 
 × تشخيص ايشان خيلى دقيق بود و از اين‏جا انسان، خودش را در محضر بزرگى حس مى‏كرد كه قضايا برايش روشن است. وقتى وارد مسأله مى‏شد، طبعاً درد و درمان هم روشن مى‏شد. مشكل شخص را چه در عمل و چه در صفت و چه از مشكلات گذشته‏اش خوب از هم باز مى‏كرد و راه‏هاى درمان متعدد هم براى قضيه سراغ داشت، درد را مى‏گفت و درمان هم مى‏كرد. (مى: ص 57)
 
 
توجهتان به خدا
×اگر ايشان مى‏ديد كه شخص از اين مرحله «ترك محرمات و عمل به واجبات» گذشته و اهل معصيت نيست و يك واجب از او ترك نمى‏شود، يك مطالب ديگرى مى‏فرمود؛ مثلاً توصيه مى‏كرد كه توجه‏تان به خدا بيشتر باشد يا يك ذكرى را دستور مى‏داد، از اين‏جا شروع مى‏كرد. (مى: ص 69)
 
 
عنايت استاد پس از مرگ
 

 

× افراد زيادى از اهل سلوك و غير آنان سؤال كردند كه آيا استاد نسبت به شاگردان و كسانى كه در سلوك شيوه ايشان را پيروى مى‏كنند و كسانى كه قبل از رحلت و يا بعد از وفات دوست‏دار ايشان بودند و شدند، عنايت دارد؟!
 در جواب گفته شد: اگر همه مكاشفات و وقايع و منام‏هاى رحمانى متعلق به استاد جمع‏آورى شود، خود كتابى مى‏شود.
 آنانى كه از نظر سيره و محبت به ايشان از نظر روحى قريب مى‏باشند، از عنايات بيشترى برخوردارند.
 از جمله عنايت استاد عيب بعضى سالكين را فرموده و نسخه درمانى را براى بعضى پيچيده‏اند. از بشارت‏هاى آينده يادآورى كرده و از حضور افرادى كه براى فاتحه بر مزارش آمدند، خبر دادند كه از اوّل، شما را مى‏ديدم.
 × نسبت به فردى خاص حساب جداگانه‏اى برايش باز كردند. به يك نفر فرمود: تو به درد سلوك نمى‏خورى و همين‏طور هم شد.
 × در جواب سالكى در رياضت «ياحىّ و ياقيّوم»به عدد چهل هزار در روز فرمود:
 «هرچه شما برايم مى‏فرستيد همه نقل و نبات بهشتى مى‏شود».
 مطلب بسيار است و همين چند جمله از باب تذكر براى بصير و گيرنده بس است. (مژ: ص 61)
 
دو راه درمان
 × نظر ايشان اين بود كه براى از بين بردن صفات رذيله دو راه درمان وجود دارد يكى راه مجاهده است كه انسان بايد زحمت  رياضت بكشد تا آن‏ها را بيرون كند.
 راه دوم مثل كسى كه در حال غرق شدن باشد و يك نفر بيايد او را نجات بدهد يا كسى كه مثلاً پايش يا دستش نجس است و در آب كُر، همه بدنش تميز و طاهر مى‏شود.
 آب كُر يعنى ياد خدا. اگر ياد خدا دائم باشد، صفات رذيله همه‏اش با هم برچيده مى‏شود و اين ياد و محبت خدا مانع مى‏شود كه انسان كار زشتى انجام دهد.
 × ايشان با اينكه خودشان خيلى رياضت كشيده بودند، اما راه دوم را كه محبت خداست صلاح مى‏دانستند و خيلى بر آن تأكيد داشتند. (مى: ص 67 و 68)
 

>