اساتيد علمى و تحصيل و تدريس
به دنبال عرفان و عرفاء
آغاز تحول
سلسله اساتيد
اساتيد عرفانى
استاد عرفاء سيد على آقا قاضى
تماس با روح آقاى قاضى
نماز آقاى قاضى
اخلاق عجيب
شاگرد رسمى نبودم
قاضى
ما كجا و ايشان كجا
آية الله شيخ مرتضى طالقانى
عكس استادش را كشيد
حاج مستور شيرازى
شكايت نزد حضرت امير
بنا شد از دنيا برويم
آقا شيخ على اكبر اراكى
آقا سيد هاشم حداد
شعله ور
منزل ما نيا
كوهى بر دوش
همانند كف روى آب
كينه دلش
استاد در منزل مرحوم حداد
جعفر آقاى مجتهدى و آقاى حداد
استقامت
وجودش استقامت
كوهى از استقامت
استقامت در طريق
اجازات
نام صاحبان اجازات
اساتيد و اجازات
اينها امور اعتبارى هستند
********************************************
اساتيد علمى و تحصيل و تدريس
× تحصيل علم، فريضه است و عالم مقامش بسيار بلند است تا جايى كه ديدن چهره عالم را در روايات، عبادت دانستهاند. (البته نه هر علمى و نه هر عالمى!)
عالم يا بسنده به علم ظاهرى مىكند و يا آن چه تحصيل كرده را جامه عمل مىپوشاند. عمل دو چهره دارد: يا آن چه از حرام و حلال و مستحب و مكروه و مباح را مىداند، به توانش عمل مىكند يا با مجاهدات و مهار نفس را به دست گرفتن، از دامهاى شيطانى نجات پيدا مىكند پس مىبيند و مىشنود چيزهايى را كه ديگران از آن بىبهرهاند!!
از آن ابتدا كه والد حضرت استاد ايشان را به دروس حوزوى وامىدارد، مجذوب بودن ذاتى سبب مىشود كه اكتفا به تحصيل صرف نكند. ايشان داراى حافظه و استعدادى قوى بوده و مراحل دروس سطح حوزه از ادبيات، معانى، بيان، منطق، فقه، اصول و امثال اينها را به سرعت فراگرفته. ترقى ايشان سريع بود؛ تا جايى كه روزى يازده درس (از فقه و اصول و فلسفه و ادبيات و...) تدريس مىكردند. (ر: ص 22)
در كنار تعليم و تعلّم، به دنبال بزرگان اخلاق و عرفان بود و افتخاراتى نصيبشان شد. در جوانى داراى ذوق خوشنويسى و نقاشى بود كه بعضى تماثيل اجداد و اقوامش كه از علماء بودند را مىكشيد و اكنون در مقبره جدش مرحوم آيت اللّه سيد محمد كاظم يزدى موجود است.
ذوق شعر هم داشتند و گاهى مىسرودند و در علوم غريبه از اساتيد اين فن استفاده بسيار بردند تا جايى كه در جفر، علم اعداد، علم حروف، زبر و بيّنات، اسماء اللّه، مربعات و مثلثات متبحّر گشته بود. (ر: ص 13)
× از بعضى علماء محدّث اجازه روايى داشتند. از جمله از آيت اللّه حاج آقا بزرگ تهرانى صاحب الذريعه اجازه كتبى داشتند. مىفرمود: خواندن منظومه حاج ملا هادى سبزوارى واجب و بقيه كتب به اختيار شخص است، حضرت استاد تدريس منظومه هم مىكردند و بسيارى اشعار آن را حفظ بودند.
نكتهاى كه نبايد فراموش گردد اين است كه حافظه قوى و استعداد عالى ايشان به حدّى بود كه قبل از كسالت جسمانى و سكته، چنان متون اصول، فلسفه (منظومه سبزوارى) و فقه را حفظ بود و به مناسبت مىخواند كه افراد تعجب مىكردند، تا جايى كه آيت الله خويى به او فرموده بود، كفاية الاصول در خونت عجين شده است.
به همين جهت در تدريس علوم مختلف حوزه در نجف ممتاز بودند ولكن به خاطر علاقه به عرفان و شهود، به قول يكى از علماء نجف ايشان از ادامه تدريس دورى مىكردند، مخصوصاً وقتى كه با مرحوم آقا سيد هاشم حدّاد مرتبط شدند. (ر: ص 24)
× گاهى يادى از اساتيد سطح خود مىكردند و مىفرمودند: نزد شيخ مرتضى طالقانى، سيد احمد اشكورى، شيخ مجتبى لنكرانى، آيت اللّه بهجت و شيخ راضى تبريزى، درسهايى همانند لمعه، رسائل و مكاسب را خواندم.
كفاية الاصول را نزد شيخ محمد حسين تهرانى، شيخ صدر بادكوبهاى و حاج فيض خراسانى و مقدارى از اسفار را نزد شيخ عبدالحسين رشتى تلمّذ كردم.
در دروس خارج بسيار از مراجع و بزرگان همانند شيخ على محمد بروجردى، سيد عبدالهادى شيرازى، ميرزا حسن بجنوردى، سيد عبدالاعلى سبزوارى و شيخ محمد كاظم شيرازى و... شركت كرده و بهره علمى گرفتند، لكن عمده استفاده فقه و اصول ايشان از مرحوم آيت اللّه سيد ابوالقاسم خوئى بوده است.
مىفرمودند: ميرزا حسن بجنوردى، معقولش غالب بر فقه بود و نوشتن كتاب قواعد فقهيه دليل نيست. شيخ على محمد بروجردى در درس اصول بيشتر حرفهاى استادش مرحوم كمپانى را متذكر مىشد.
آقا سيد عبدالاعلى سبزوارى اهل دل بود و درس خارجش مىرفتم و مقدارى درس خارج عروه را نزد آقا سيد عبدالهادى شيرازى خواندم، او عالم خوبى بود و ذكر قل هو اللّه احد را بسيار مىخواند.
اما عمده استفاده علمى ايشان نزد مرحوم آيت اللّه خوئى بوده تا جايى كه اجازه اجتهاد ايشان را شفاهاً و كتباً متذكر مىشوند و در اجازه كتبى نوشتند :«يَحرمُ عليه التّقليد»؛ تقليد بر ايشان حرام است. چون به درجه اجتهاد رسيده بود (و قضايايى را از آيت اللّه خوئى در ارتباط با خودشان از استخاره و غيره نقل مىكردند كه در جائى ديگر بايد متذكر شد.(ر: ص 23 و 24)
× درباره اساتيد خودشان فرمودند:
مقدارى از سطح را نزد آقا شيخ مجتبى لنكرانى و مكاسب را نزد شيخ راضى تبريزى و قسمت استصحاب و تعادل و تراجيح را نزد آيت الله بهجت و كفاية الاصول را نزد شيخ محمد حسين تهرانى و شيخ عبدالحسين رشتى خواندم. فلسفه را نزد شيخ صدرا بادكوبهاى و حاج آقا فيض خراسانى تلمّذ كردم. مقدارى ازاسفار را نزد شيخ عبدالحسين رشتى خواندم.
حضرت استاد در دروس آيات عظام و بزرگانى همانند ميرزا حسن بجنوردى و شيخ على محمد بروجردى و سيد عبدالهادى شيرازى و شيخ عبدالاعلى سبزوارى و شيخ كاظم شيرازى و سيد ابوالقاسم خوئى شركت و بهرهها بردند لكن عمده استفاده ايشان در فقاهت از محضر مرحوم آيت اللّه خوئىقدس سره بوده است، تا جائى كه در اجازه نامه اجتهادى كه براى استاد نوشتند، اين چنين مرقوم داشتند:
«حرَمُ عَلَيه التَّقليد فيما يَستَنبط. آن چه از ادله استنباط كنند حرام است تقليد كنند». (و شفاهاً هم اجتهاد ايشان را متذكّر شدند).
از مرحوم آيت اللّه حاج آقا بزرگ طهرانى اجازه حديثى داشتند. روزى فرمودند: »من در ايام تحصيل، كفاية الاصول را شرح نوشتم و آيت اللّه خوئى و آيت اللّه ميلانى تقريظ نوشتند، ولى همه نوشتجات و اجازات و دفتر اخلاق و اذكار را صداميان به غارت بردند«. (آ: ص 22 و 23)
× از چه زمانى درس (رسمى) نه مقدماتى طلبهگى را شروع كرديد؟
ج: از سن پانزده سالگى (توضيح آن كه استاد درس جديد يا مكتب خانه نرفتند و از اول مقدمات درس حوزوى را شروع كردند اما از سن پانزده سالگى رسماً به عنوان يك طلبه كوشا و فاضل شناخته مىشوند. فرمودند من هنوز ريش صورتم روئيده نشده بود كه پدرم بر سرم عمامه گذاشت). (صح: ص 203)
× از بچگى؟
ج: بله از بچگى با جوانها نبودم. آقا شيخ حسين تهرانى پيرمرد بود و از شاگردان مرحوم آخوند (خراسانى). پيش او كفاية الاصول را خواندم. با او زياد بودم.
× فوق العاده بود؟
ج: آدم خوبى بود. ملّا بود. با شيخ على اكبر اراكى زياد بودم.(مژ: ص 99 و 100)
× اساتيد شما در فلسفه چه كسانى بودند؟
ج: شيخ فيض خراسانى و شيخ صدرا بادكوبهاى. (آ: ص 93)
× نام اساتيدتان را يادتان مىآيد؟
ج: اساتيد درچه درسى؟
دروس ابتدايى، مثل ادبيات، منطق؟
ج: منطق حاشيه ملا عبداللّه پيش حاج شمس بادكوبهاى، مدرّس منطق بود، پيش او خواندم.
دروس بعدى مثل لمعه و رسائل و مكاسب؟
ج: لمعه پيش آقا سيد احمد اشكورى، رسائل و مكاسب پيش آقا شيخ مرتضى طالقانى كه از شاگردان مرحوم آخوند (خراسانى) بود. (مژ: ص 92)
× درس خارج چه كسى مىرفتيد؟
ج: درس آقاى خويى، از ابتدا تا آخرى كه آمدم (به ايران).
يعنى تا زمانى كه در نجف بودم به درس ايشان مىرفتم. (مژ: ص 94)
به دنبال عرفان و عرفاء
× استاد از طفوليت با جذبهاى كه در نهادشان بود، او را به سوى حق و اولياء الهى و بزرگان اهل سير و سلوك مىكشاند. با اين كه نوجوان بود، ملاقات با بزرگان نصيبش مىشد و آنها را دوست مىداشت. فرمودند:
من از اول دنبال پيرمردها بودم و رفيق جوان كم داشتم... و هر كدام را مىديدم كه بوئى از اين طريق برده باشد، دستورالعملى از آنها مىگرفتم. (آ: ص 23)
آغاز تحوّل
× عرفاى عظام آغازى از تحول درونى دارند كه يا به جذبه و يا سخنى از پيرى و استادى و... شروع مىشود. استاد هم از اين قاعده، مستثنى نبودند. ايشان مىفرمودند: »در نجف اشرف نزديك مدرسه جدّ ما آيت اللّه سيد محمد كاظم يزدى، با بچههاى كوچه بازى مىكردم، ناگهان شيخى مرا ديد و اشاره كرد نزدم بيا.
به نزدش رفتم، فرمود: «در سرت نور است با بچهها بازى نكن، تو به درد بازى نمىخورى».
او كسى غير از آيت الحق شيخ مرتضى طالقانىقدس سره نبود، و اين واقعه در سنين طفوليت، تقريباً حدود هفت، هشت سالگى (1350 يا 1351 ه. ق) آن هم از استادى در سن قريب هفتاد سالگى اتفاق افتاد. بيش از ده سال (تا سن 21 سالگى) حضرت استاد به ايشان متّصل بوده و حتى فرمودند: سالها حجره من كنار حجره ايشان بوده است.
قابليت تحوّل و جذبه ذاتى، سبب شد از سنين قبل از بلوغ با ملاقاتى متحوّل شدند، بر خلاف بعضى عرفاء كه ابتداء مخالف عرفان بودند بعد به حادثهاى متحوّل شدند، او مجذوب سالك بود، لذا مىفرمودند: همه بچهها در سنين نوجوانى و جوانى، با هم سن و سالان خويش معاشرت دارند، ولى من از اول با پيرمردها رفيق بودم و هر كدام از اساتيد اين راه را مىديدم دستورالعملى مىگرفتم. (ر: ص 21و22)
سلسله اساتيد
× اما سلسله اساتيد اخلاق و عرفان استاد به دو طريق به آقا محمد بيد آبادى متصل مىگردد، چنان كه آقا سيد احمد كربلائى فرموده بود كه عرفاء حقه نجف اشرف سلسله خويش را به عارف بلا تعيين مرجع ارباب اليقين آقا محمد بيد آبادى مىرسانند.
اول: سيد عبدالكريم كشميرى متوفى 1419 ه. ق، سيد على آقا قاضى 1366، سيد احمد كربلائى 1332، ملا حسينقلى همدانى 1311، سيد على شوشترى 1283، سيد صدرالدين كاشف دزفولى 1258، آقا محمد بيد آبادى 1198.
دوم: سيد عبدالكريم كشميرى متوفى 1419، شيخ مرتضى طالقانى متوفى 1364 ه .ق، آخوند ملا محمد كاشى 1333، آقا محمد رضا قمشهاى 1306، سيد رضى مازندرانى 1270، آخوند ملا على نورى 1246، آقا محمد بيد آبادى 1198 ه .ق.
اما اتصال جناب سيد على شوشترى را به طريق ديگر، يعنى ملا قلى جولا هم ذكر كردهاند كه براى تبرك و اداء حقوق اساتيد گذشته آن را نقل مىنمائيم:
آقا سيد على آقا شوشترى پس از تحصيل مراتب علم و اجتهاد از علماى نجف اشرف، به وطن بازگشت و مشغول به تدريس و امر قضاء شد.
نيمه شبى درب خانهاش را زدند، پرسيد كيست؟
گفت: ملا قلى جولا (بافنده). آقا به خادم فرمود: حالا دير وقت است، فردا اگر كارى دارد به مدرسه بيايد.
عيال جناب سيد عرض مىنمايد: اين بيچاره شايد امرى فورى داشته باشد، رخصت دهيد. آقا اجازه مىدهد و ملّا قلى وارد اطاق مىشود. آقا مىفرمايد: چه كار دارى؟ مىگويد: اين راهى را كه مىروى طريق جهنم است، اين بگفت و برفت.
عيال آقا مىگويد: چه كار داشت؟ مىفرمايد: گويا جنونى در او پيدا شده است. بعد از هشت شب ديگر همان وقت درب خانه آقا را مىزند، آقا مىفرمايد: گويا هر زمان جنونش طلوع مىكند نزد ما مىآيد. چون داخل خانه مىشود مىگويد: نگفتم اين طريق جهنم است؟! حكم امروز در ملكيت آن موضع باطل است و سند صحيح كه در وقف بودن به امضاء علماء و معتمدين رسيده است، در فلان مكان قرار دارد و نشانى را مىدهد. اين را مىگويد و مىرود، و آقا به فكر فرو مىرود. چون صبح مىشود به مدرسه مىرود و با بعضى خواص به نشانى معهود مىروند، جعبهاى را در مىآورند، و آن چه ملّا قلى گفته بود را پيدا مىكنند، كه حكم آقا باطل بوده است، مدعى را طلب مىكند و وقف نامه را نشان مىدهد و حكم را باطل مىكند.
پس از هشت شب ديگر باز همان وقت ملا قلى درب را مىزند، آقا خودش مقدم او را گرامى مىدارد و در صدر مىنشاند، عرض مىكند: صدق گفتار شما معلوم شد، حالا تكليف چيست؟
ملّا قلى مىگويد: معلوم شد كه جنون ما گل نمىكند. آن چه دارى بفروش و پس از اداى ديون، باقى مانده را بردار و به نجف اشرف برو و به اين دستورالعمل مشغول باش تا آن جا باز به تو برسم. سيد به دستورش عمل مىكند و به نجف مىرود تا روزى در وادى السلام ملّا قلى را مىبيند كه دعا مىخواند، خدمتش مىرسد و ملا قلى مىگويد: فردا من در شوشتر خواهم مُرد، دستورالعمل تو اين است و با آقا وداع مىكند و مىرود. (ر: ص 113 الى 115)
× به كوى عشق منه بى دليل راه قدم
كه من به خويش نمودم صد اهتمام و نشد (حافظ)
كمبود اساتيد اخلاق و عرفان يكى از نواقص حوزههاى علميه است. چه آن كه تهذيب از روز اول بايد اجرا شود و استاد هم خود متخلّق به اخلاق باشد.
استاد مىفرمود: آيت اللّه سيد عبدالهادى شيرازى از مراجع گذشته فرموده بود: در بدو ورود ما به حوزه علميه نجف، هيجده حوزه تدريس اخلاق و عرفان وجود داشت.
در درس اخلاق آخوند ملا حسينقلى همدانى 70 فقيه شركت مىكردند، ولى الآن كسى نيست.
نبود استاد اخلاق يك علت است، علل ديگرى هم دارد مانند اختلاف استعدادها و كمبود ظرف وجود تلامذه.
درباره مشكل حوزه نجف آن روز مىفرمودند: به خاطر تهمت به اخلاق و عرفان شخصى مثل سيد عبدالاعلى سبزوارى كه آقا قاضى را درك كرده بود، در اوايل كارش در مدرسه آخوند خراسانى به خاطر اتهام به تصوف او را از مدرسه بيرون كردند. آن قدر جوّ بد بود كه اگر در حجرهاى كتاب معراج السعادة بود، آن طلبه مورد تنفر و تكفير قرار مىگرفت و شديدتر آن كه بعضى براى حاجت، مرحوم سيد على آقا قاضى را لعن مىكردند!!
آقا شيخ على اكبر اراكى در نجف مرد بزرگى بود، شب تا صبح عبادت مىكرد. مىگفتند او صوفى است، با اين كه من او را از خيلىها بالاتر مىدانستم، اصلاً نمىدانند صوفى چيست!
مىفرمودند: شرف اهل علم فقر است، چه شده بعضىها هى خارج كشور مىروند؟ خوب درس دادن معيار نيست كه به درد قبر و قيامت بخورد. معيار خوبى نزد حق تعالى، تدريس با تهذيب است. بىاستاد و در تمام امور نمىشود جلو رفت. و فرمود: اهل علم دائم در حضور خدا باشند و غفلت نكنند. (ر: ص 116و117)
اساتيد عرفانى
استاد عرفاء سيد على آقا قاضىقدس سره
× جناب استاد به امر مرحوم شيخ مرتضى طالقانى، خدمت عارف كامل ولىّ بىبديل سيد على آقا قاضى مىرسد، در حالى كه 18 سال از عمرش گذشته بود، ايشان در سنين پيرى و تقريباً 79 سالگى بودند و پنج سال از وجود ذى جودش بهره وافى و شافى بردند.
از فرزند مرحوم آقاى قاضى يعنى مرحوم آقا سيد مهدى متوفى در قم سؤال كردند: »پدرت به چه علت به آقاى كشميرى توجه داشت؟ فرمود: به دو علت، يكى به خاطر ميل شديد آقاى كشميرى به طريق عرفان و ديگر به خاطر جدّش آقا سيد حسن كشميرى كه مرحوم قاضى خيلى از ايشان تعريف مىكرد«.
استاد مىفرمودند: آقاى قاضى امامت جماعت نداشتند و در خانه يا جاى ديگر تنها نماز مىخواندند و من در نماز به ايشان اقتدا مىكردم، شاگردانش نيز در منزل نماز را با او به جماعت مىخواندند.
نمازش فوق العاده و عالى بود. وقتى در حرم اميرالمؤمنينعليه السلام نماز مىخواند، بسيار متواضعانه بود. به من علاقه زيادى داشت، همانند علاقه پدر به فرزند.
يك بار من در مدرسه جدّمان بودم، آقاى قاضى كسى را به دنبالم فرستاد. يك وقتى به من فرمود: توى سرت نور است.
اما علاقه من به ايشان آن قدر وافر بود كه هر همّ و غمى كه داشتم وقتى به محضرش حضور پيدا مىكردم آن غم برطرف مىشد.
يك وقت صحبت از خرما شد و من گفتم: من خرماى درى دوست دارم. رفتم منزل، بعد از مدتى كوتاه در خانه را زدند، در را باز كردم، ديدم آقاى قاضى خرماى درى خريده، در جيبش گذاشته و برايم آورده است. آقاى قاضى هشتاد ساله در اثر علاقه به يك جوان 19 سالهاى كه مىداند بعداً به چه مقاماتى خواهد رسيد اين طور محبت مىكند.
فرزند آقاى قاضى يعنى آقا سيد مهدى به آقاى كشميرى مىفرمود: هر وقت تو را مىبينم به ياد پدرم مىافتم.
استاد فرمود: بعد از وفاتش مدتى جلوى رويم او را به مكاشفه مىديدم.
آقاى قاضى روزهاى جمعه منزل روضه داشتند و واعظى مقتل را از روى كتاب مىخواند كه مبادا در نسبت به امامان كم و زياد شود و آقاى قاضى گريه مىكردند.
من روزهاى جمعه به منزل ايشان مىرفتم. يك وقت آقاى قاضى فرمودند: ديدم بعد از وفات آيت اللّه سيد محمد كاظم يزدى، جدّمان، اسم مراجع تقليد بعد از او را نوشتهاند و از جمله آنها آيت اللّه سيد ابوالحسن اصفهانىقدس سره بود، لذا به ايشان آيندهاش را فرمودند.
گاهى كه آيت اللّه اصفهانى (قبل از مرجعيت تامّه) براى روضه به منزل ايشان مىآمد، مىپرسيد: كى وقتش مىرسد؟ مىفرمود: به زودى مىرسد، همين طور هم شد!!
مىفرمودند: آقاى قاضى معمولاً شبها قبل از خواب مُسَبّحات ستّ يعنى سوره هايى كه با سبّح و يسبّح شروع مىشود را مىخواندند.
مرحوم آقاى قاضى با اين كه داراى عيالات متعدد و فرزندان بسيار بودند، اما از نظر مادى فقير بودند. حضرت استاد مىفرمودند: ايشان فقير بود و آيت اللّه اصفهانى كه سخاوتش زبانزد بود مىگفت: هر گاه قصد مىكنم براى آقاى قاضى چيزى بدهم يادم مىرود!
مرحوم آقا سيد هاشم رضوى هندى، شاگرد ديگر آقاى قاضى، نقل كرد كه آقاى قاضى مىفرمود: برزخ من در دنيا فقر است كه ديگر در برزخ مشكلى نخواهم داشت.
راستى چقدر سعه وجودى داشت كه با عيالات متعدد و بيش از پانزده فرزند، حتى به اندازه سر سوزنى حاضر نمىشد با آن مقامات، به منزل مراجع برود يا فقر خود را به ديگران يادآورى نمايد، آرى اين مقام اهل يقين است. (ر: ص 27 الى 30)
× حضرت استاد مىفرمودند: حوزه نجف آن روز داراى جوّى بود كه به اهل عرفان با بىاعتنايى نگاه مىكرد.
يكى از مراجع نجف كه بسيار مرا قبول داشت، روزى از من پرسيد: نزد سيد على آقاى قاضى مىروى؟ گفتم: آرى، گفت: او تو را از اجتهاد ساكت مىكند!! چون شيخ على محمد بروجردى استادم،با ملاقات آقاى قاضى به عرفان روى آورد، از اجتهاد (به قول آنان) ساكت شد، لذا آن مرجع به من اين چنين گفت!
فرمودند: بعضى از اهل دانش مانند... سنگ جمع كرده و به در خانه آقاى قاضى مىزدند؟! بعضى مىخواستند به منزل ايشان بروند، اول اين طرف و آن طرف را نگاه مىكردند كه كسى آنها را نبيند، بعد به درون منزل ايشان مىرفتند!
در مدرسه جدّمان يك نفر از اهل دانش به نام... با صداى بلند گفت: بعضىها پيش صوفى )يعنى آقاى قاضى( مىروند- منظورش من بودم - شكم قاضى را مىدرم!
اعل علمى كه خدا رحمتش كند، وقتى مرا ديد به خانه آقاى قاضى مىروم، سرى تكان داد يعنى تو هم آره؟ به خانه او مىروى؟!
فرمودند: به پدر آيت اللّه بهجت گفتند: پسرت نزد عالم صوفى مىرود. پدرشان نامهاى براى ايشان مىنويسد و مىگويد: من راضى نيستم به نزد آن شخص (يعنى آقاى قاضى) بروى و آيت اللّه بهجت به خاطر اطاعت پدر و سؤال از مراجع تقليد آن زمان خود و امر آقاى قاضى ديگر نزد ايشان نرفت. (ر: ص 30و31)
× كتمان اسرار و بازگو نكردن مقامات و كرامات از واجبات اهل عرفان است، مگر به عدهاى خاص الخاص از باب لزوم و قابليت.
استاد مىفرمودند: چند نفر نزد مرحوم آقاى قاضى مىآمدند، علامه طباطبائى سؤالى كردند، استاد مطالبى فرمودند كه بعد از آن ديگر نيامدند!
مىفرمود: مطالبى است كه هنوز به شما نگفتهام تا چه رسد به آنان.
مرحوم آيت الله شيخ محمد تقى آملى به آقاى قاضى عرض كرد: شما علم ضمير داريد؟ از چه راهى پيدا كردهايد؟ به ما بياموزيد.
فرمود: اين از اثرات بين الطلوعين وادى السلام است.
مىفرمودند: آقاى قاضى معمولاً بين الطلوعين به وادى السلام مىرفتند چرا كه روايت دارد كه مردگان در اين ساعت »يَسمع و يَرى و يُخبر« مىشنوند و مىبينند و خبر مىدهند.
آقاى قاضى پسر خردسالى به نام سيد باقر داشتند كه به خاطر برق گرفتگى وفات يافت، و مادرش گريه مىكرد، ايشان مىفرمود: روح بچهام الآن پيش من است ولى مادرش گريه مىكند (نمىتوانست اين قضيه را درك كند).
آقاى قاضى رفيقش خدا بود و هميشه سفارش به مراقبه مىكردند. اگر با افرادى همانند آيت الله سيد جمال گلپايگانى ملاقاتى داشتند، از باب آشنايى بود نه از باب رفاقت سلوكى. او خدايى و ملكوتى بود و اهل زمين نبود. او تمام مكاشفه بود، سجدههاى طولانى داشت و در حق فانى بود، دستورالعملهايش در معرفت نفس و معرفت ربّ بسيار بود. توسل به ساحت مقدس امام زمان را سفارش مىكرد.
حضرت استاد مىفرمودند: اواخر عمر، آقاى قاضى وقتى آب را مىديدند به ياد ابى عبداللّهعليه السلام گريه مىكردند و آماده براى رفتن بودند و اشاره به روح خود مىكرد و مىفرمود: دارد مىرود!!
روز آخر عمر آقاى قاضى يك نفر كه سالها با ايشان آشنا بود ولى مقام ايشان را نمىشناخت، براى عيادت آمده بود، آقا فرمود: نزديك است راحة الحلقوم شوم. آن شخص خيال كرده بود آقا شيرينى راحة الحلقوم مىخواهد، از خانه بيرون رفت و آن را خريد به منزل آقاى قاضى آورد، ديد ايشان وفات كرده. تازه متوجه شد كه منظور ايشان خارج شدن روح از حلقوم و بدن بوده نه شيرينى!!
وفات ايشان در روز چهارشنبه 4 جمادى الثانى سال 1366 در سن 84 سالگى اتفاق افتاد.
فرمودند: موقع غسل جنازه شريفش، لبانش باز و صورتش متبسّم بود.
جنازه را آقا سيد محمد طالقانى داماد شيخ محمد تقى آملى غسل دادند كه بعداً خودش در مدينه وفات كرد.
مىفرمودند: رسم چنين بود كه هر گاه اهل علمى وفات مىيافت، بازار سر راه تشييع كنندگان را مىبستند. از آن جايى كه اكثر نجف به خاطر اجدادم مرا مىشناختند، گفتم دكانها را ببنديد. بعد عدهاى از اهل دانش به من گفتند: براى صوفى دستور تعطيل بازار را مىدهى؟!!
مجالس فاتحه به خاطر جوّ نجف نسبت به عرفا زياد گرفته نشد، از طرف بعضى مراجع و شاگردان و خانواده مجلس گرفته شد.
دكاندارى مىگفت: آقاى قاضى دكانم مىآمد و گاهى مىنشست، اما نمىدانستم ايشان ملّا و بزرگ است!!
فرمود: بعد از وفاتش خواستم بفهمم مقام قاضى چقدر است، در رؤيا ديدم از قبر آقاى قاضى تا به آسمان نور كشيده شده است، فهميدم خيلى مقام والا دارد.
جنازه شريفش را در وادى السلام دفن كردند و وفاتش بسيار برايم ناگوار و سنگين بود. (ر: ص 31 الى 34)
× همان طور كه قبلاً متذكر شديم، استاد از نوجوانى با جذبهاى كه در جانشان متجلّى بود، دنبال بزرگان و اولياى الهى بود. در سن جوانى به سال 1361 (ه. ق) با استاد عرفاى متأخّر سيد العرفاء الواصلين سيد على آقا قاضىقدس سره آشنا و جذب اين ايشان مىشوند و حضرتش اين جوان با همت را مىپذيرند.
آقاى قاضى روزهاى جمعه منزلش مجلس روضه داشتند و من به منزل ايشان مىرفتم و در نماز به ايشان اقتدا مىكردم. با اين كه آقاى قاضى امامت و هيچ نوع رياستى را قبول نكردند، و فقط شاگردان خاصّ در منزل به او اقتدا مىكردند؛ نمازش فوق العاده بود. وقتى در حرم اميرالمؤمنينعليه السلام نماز مىخواند بسيار متواضعانه مىخواند. او خدايى و ملكوتى بود و اهل زمين نبود. آقاى قاضى به من فرمود: «توى سرت نور است».
او تمام مكاشفه بود با داشتن عيالات زياد خم به ابرو نمىآورد. علميّتش كافى و به اخبار احاطه كامل داشت و جنبه يادداشت اخبارش غالب بود.
سجدههاى طولانى داشت، روزى به منزل آقاى قاضى رفتم، در سجده بود، چون خيلى طول كشيد از منزل خارج شدم (تا مزاحمتى نباشد) او كسى بود كه در حق فانى بود.
دستورالعملهاى آقاى قاضى در معرفت نفس و معرفت رب بسيار بود. سفارش اكيد به مراقبه مىكردند و به ذكر يونسيه در سجده و به تسبيحات اربعه بعد از هر نماز امر مىكردند و خواندن سوره »اناانزلناه« را در شب جمعه 100 بار و عصر جمعه 100 بار وصيت مىكردند.
آقاى قاضى به من فرمودند: مسجد سهله (رسم آن است كه شبهاى چهارشنبه و جمعه مىروند)، روز جمعه رفتنش بهتر است.
روزى عرض كردم براى نورانيت و روشنايى قلب چيزى بفرماييد. فرمودند: بعد از نماز عصر 70 مرتبه استغفار خوب است.
خواندن زيارت ششم اميرالمؤمنينعليه السلام را بسيار مفيد و عظيم الشأن توصيف مىكردند و خودش شبها قبل از خواب مسبّحات قرآنى را مىخواندند.
زيارت «سلام على آل ياسين»پ به اضافه «المستغاث بك يابن الحسن» 786 مرتبه، در توسل به ساحت مقدس امام زمان )عج( را سفارش مىكردند.
ايشان شاگردانى ممتاز تربيت كردند، لكن خودشان مىفرمودند: سيد احمد كشميرى سوخته است.
وقتى آقاى قاضى را در مكاشفه (يا خواب) ديدند بعد از وفات آيت اللّه سيد محمد كاظم يزدى جدّمان اسم مراجع تقليد را نوشتند از جمله اسم آيت اللّه سيد ابوالحسن اصفهانى هم نوشته شد. به آقاى اصفهانى اين نكته را متذكر مىشوند.
محرّر اين سطور گويد: حضرت استادقدس سره مطالبى ديگر هم درباره اين فرزانه قرن گفتند كه به خاطر اختصار و عدم مصلحت در انتشار آن به همين مقدار اكتفا مىكنيم. چيزى كه نوعاً از بيانات و احساسات استاد نسبت به آقاى قاضى شنيده مىشد، غير از جنبه علميّت و عرفان و فقر مادى، مظلوميت ايشان را كه در ميان اهل علم بود، آن را بازگو مىكردند.
البته حضرت استاد خيلى از بندگان صالح و اولياى الهى و اهل معرفت را درك كردند و از آنها صحبت كردند و بهرههايى هم بردند كه در اين مختصر نمىشود همه را به رشته تحرير درآورد... (آ: ص 30 الى 36)
تماس با روح آقاى قاضى
× مرحوم آية اللّه كشميرى با شنيدن نام آيت اللّه قاضى گل چهرهشان مىشكفت و نقطه دگرگونى و انقلاب خود را رسيدن به محضر ايشان مىدانست. (مى: ص 121)
نماز آقاى قاضى
× استاد مىفرمود: «من نماز آقاى قاضى را ديدم خيلى عالى بود. عارف بالله آقا سيد هاشم رضوى هندى شاگرد عالم ربانى سيد على آقا قاضى برايم گفت: مرحوم آقاى قاضى به نماز علاقه وافرى داشت و در نماز گاهى از شدت توجه عرق مىكرد و مىفرمود: اگر خدا در قيامت بفرمايد چه عملى را (از عبادت دنيوى) دوست دارى در اين جا انجام دهى مىگويم نماز».
حضرت استاد به سالكين نماز با حضور را دستور مىفرمود و براى شاهد از نماز آقاى قاضى تعريف مىكرد. (مژ: ص 74)
اخلاق عجيب
× جناب استاد مىفرمود: قاضى تمام فعليت بود. تواضعش بىحد بود، كفش هايم را (وقتى به منزلش مىرفتم، به خاطر احترام به سادات) جفت مىكرد. مىگفتم: آقا اين كار را نكن. اللّه اكبر اخلاق عجيبى داشت. (مى: ص 119)
شاگرد رسمى نبودم
× از ايشان پرسيدم شما شاگرد (رسمى و هر روزه) آقاى قاضى بوديد؟ گفت: نه، اگر درس آقاى قاضى مىرفتم پدرم با من دعوا مىكرد. يك شُبهه براى پدرم شده بود و با آقاى قاضى ميانه خوبى نداشت. (مى: ص 104)
قاضى
× مرحوم قاضى دائم بالا بود و هميشه متوجه بود. نفوس متعدد، گرفتاريهاى متعدد و اشتغالهاى گوناگون نمىتوانستند او را از اوج پايين بياورند. (مى: ص 61)
ما كجا و ايشان كجا
× آقاى كشميرى فرمودند: ما كجا و ايشان (آقاى قاضى) كجا. (مى: ص 107)
× به آقاى قاضى علاقه عجيبى داشتند و هر روز سر قبر ايشان مىرفتند. (مى: ص 28)
× آقا شيخ مرتضى طالقانى در نزد شما به مقام معنوى آقاى قاضى رسيده بود؟
ج: او قوى بود و ضمير را مىخواند ولى به مقام آقاى قاضى نرسيده بود.
× آقاى قاضى داراى چه خصوصياتى بود؟
ج: توكّلش بر خدا قوى بود، منزوى از خلق و سجده يونسيه را انجام مىداد و به فناء فى اللّه رسيده بود.
× وصيت خاص مرحوم آقاى قاضى به فرزندش مرحوم سيد مهدى كه با شما بسيار صميمى بود، چه بود؟
ج: دو چيز بود: اول اين كه هر روز خودت را بر اميرالمؤمنينعليه السلام عرضه بدار، دوم اين كه هيچ گاه درب خانه اهل دانش كه مردم مراجعه مىكنند (به قصد دنيا و پول) رفت و آمد مكن. (آ: ص 94)
× از شاگردان سيد على آقا قاضى كدام قوىتر بودند؟
ج: سيد احمد كشميرى قوى و سوخته دل بود.
× سبب آشنايى شما با آقاى قاضى چه كسى شد؟
ج: شيخ مرتضى طالقانى به من فرمود: نزد ايشان بروم.
× چند سال آقاى قاضى را درك كرديد؟
ج: قريب پنج سال. (آ: ص 93)
× گويند مرحوم سيد على آقا قاضى را در مشهد ايران ديدند. وقتى در نجف به او گفتند، انكار مىكرد نظر شما چيست؟
ج: بعيد نيست ايشان طىّ الارض داشته و گاهى هم ملكى به صورت همان شخص در آيد و زيارت كند. (آ ص 93 و 94)
× در فقدان و وفات چه كسى خيلى متأثر شديد؟
ج: در وفات سيد على آقا قاضى و پدرم. (آ: ص 81)
× در مهرماه 1370 از جناب استاد درباره مرحوم آية الله سيد جمال گلپايگانى سؤال شد كه آيا ايشان در طول و يا عرض مقامات مرحوم سيد على آقا قاضى بودند؟ در جواب فرمودند: تفاوت بسيار است، آقاى قاضى كجا و ايشان كجا... (صح: ص 148)
× عرض كردم: حضرت عالى در نجف اشرف با مرحوم آقاى حاج سيد جواد قاضى طباطبائى (برادر سيد على آقا قاضى) هم ارتباطى داشتيد؟ فرمود: نه.
عرض كردم با سيد على آقا قاضى چطور؟ با گفتن اين جمله، چهره ايشان باز شد و فرمود: هر روز پيش هم بوديم. هميشه، اگر يك روز نمىرفتم، مىفرستاد دنبالم كه چرا نيامدى؟ (صح: ص 185)
× چند سال محضر مرحوم آقاى قاضى را درك كرديد؟
ج: پنج سال (1361-1366). (صح: ص 191)
× مهمترين خصوصيات مرحوم آقاى قاضى چه بود؟
ج: صبر و توكّل. (صح: ص 191)
× از سفارشات مرحوم آقاى قاضى اگر يادتان هست بيان بفرمائيد؟
ج: سجده يونسيه حداقل 400 بار در سجده در سحر بهتر است و قرآن خواندن. (صح: ص 191)
× سيد على آقا قاضى آيا به دروس عنايت داشتند؟
ج: نه، عنايتى نداشتند (چون سيره ايشان بر تهذيب نفس بود، نه حفظ الفاظ و عبارات و كلمات...) (صح: ص 206)
× درباره مردن پسر سيد على آقا قاضى، ايشان چه فرمودند؟
ج: آقا قاضى پسرى داشتند (به نام سيد باقر كه در كودكى برق او را گرفت) وفات كرد مادر و زنهاى توى خانه خيلى گريه مىكردند.
ايشان فرمودند: پسرم الآن پيش من بود، اينها بىخود گريه مىكنند.
× آقاى قاضى چى را مىديده؟
ج: قالب مثالى پسر (يعنى روح او) را مىديده است. (صح: ص 206)
× چند سال خدمت مرحوم سيد على آقا قاضى بوديد؟
ج: چهار، پنج سال.
آقاى قاضى را چطور ديديد؟
ج: ايشان انسان ملكوتى و الهى و فانى فى اللّه بود، شخص بزرگى بود.
آيا دستور ذكرى از ايشان گرفتيد؟
ج: ذكر يونسيه به عدد 400 مرتبه را در سجده و ذكر يا حىّ يا قيّوم را به من دادند. (صح: ص 204)
× سيد على آقا قاضى با چه عملى به اين مقام رسيد؟
ج: روزه زياد مىگرفت، ذكر يونسيه را ترك نمىكرد. منزوى از خلق بود و از مردم دورى مىكرد. توكّل او بر خدا قوى بود.
از شاگردان سيد على آقا قاضى بگوييد؟
ج: آية اللّه بهجت؛ شيخ على محمد بروجردى كه خيلى مبرّز بودند؛ آقا سيد احمد كشميرى شخص بزرگى بود و او قاضى ثانى (قاضى دوم) بود و شبها نمىخوابيد. (صح: ص 205)
× قضيه آن بازارى كه زندگيش با نظر آقاى قاضى برگشت را بفرماييد؟
ج: يك بازارى كه چندى قبل در تهران بود خودش مىگفت: وقتى در نجف پول به من دادند كه به علماء مستحق بدهم، اسم آقاى قاضى را هم بردند. من به ديگران دادم و به ايشان (به خاطر اتهام به تصوف) پرهيز كردم. يك وقت ديگر آقاى قاضى را ديدم كه يك نگاه به آسمان كرد و يك نگاه به من، از آن به بعد زندگيم برگشت و وضع مادّيم خراب شد. (ر: ص 139)
× مرحوم آقاى قاضى هم ملّا بود و قدرت معنوى داشتند، آيا اهل علم به فضل اين دو جهت اعتراف داشتند؟
ج: بعضى اهل دانش بچههايشان مريض مىشدند نزد آقاى قاضى مىآمدند تا براى شفاء چيزى بدهد. وقتى مريضشان خوب مىشد پشت سرش حرفهاى نامربوط مىگفتند. (ر: ص 132)
× يك استقبال عمومى شده بين طلبهها از آقاى قاضى؟
ج: بله جا دارد.
اگر چيزى از ايشان يادتان مانده بفرمائيد. قابل استفاده است از كرامات ايشان، از حالات ايشان؟
ج: ايشان يك شخص ملكوتى بود. همهاش فانى فى اللّه بود. ميان مردم نبود يك عرب عبادوز كه آقاى قاضى پيشش (دكانش) مىنشست، روزى كه آقاى قاضى فوت كرد، ديد عمارى (هودج، تابوت) آوردند و دستگاهى و شلوغ شد و.. گفت: اين كه در دكانم مىنشست، اين سيد، من نمىدانستم او آدم ملّايى است! (اين جا استاد خنده مليحى كردند).
× يعنى ايشان خودش را نشان نمىداد؟
ج: نمىداد، نه. (پسرم اينجاست، زنها بىخود گريه مىكنند.
يعنى روحش (فرزند) آن جا بود؟
ج: قالب مثالىاش (را مىديد). (مژ: ص 99)
× يك جريانى هم يك بار فرموديد كه رفتم از ايشان كيميا خواستم، ذكرى به شما داده بود؟
ج: گفتم: يك ذكرى براى رزق و روزى بدهيد به ما، فرمودند: بگو «اللّهم اغننى بحلالك عن حرامك و بفضلك عمّن سواك» زياد بگو، راستى هم اثر دارد. (مژ: ص 95)
× سبك مرحوم قاضى را رفقا مىخواهند بدانند كه ايشان با چه عملى به اين مرحله از معرفت رسيد؟
ج: سجدههاى عديدهاى (بسيار) داشت، روزه زياد مىگرفت، سجده يونسيه را ترك نمىكرد. منزوى بود از خلق. دورى كرد از مردم، توكلش بر خدا قوى بود خيلى، خيلى قوى بود.
× كسى به عنوان شاگرد ايشان آن جا مشهور بود آن زمان؟
ج: آقا شيخ محمد على بروجردى از شاگردان مبرزّش بود. آقا شيخ بهجت. (مژ: ص 96)
× قاضى شاگرد كى بوده؟
ج: نمىدانم، شاگرد پدرش (سيد حسين) بود.
(توضيح: كسالت استاد و مصاحبه طولانى، خستگى را سبب شد كه بفرمايد: نمىدانم!!)
× پدرش هم فوق العاده بوده؟
ج: بله و خودش را هم پيش پدرش دفن كردند. (مژ: ص 102)
× غير از شيخ مرتضى طالقانى در سير و سلوك استادى داشتيد؟
ج: مرحوم آقا سيد على قاضى.
با ايشان چند سال بوديد؟
ج: چهار، پنج سال.
ايشان را چه طور ديديد؟
ج: انسانى ملكوتى و الهى است، بله، فانى فى اللّه بود، شخص بزرگى بود. (مژ: ص 93)
× دستورى هم به شما مىدادند؟
ج: بله، ذكر يونسيه را او داد به من، در سجده 400 مرتبه و ذكر يا حىّ يا قيّوم چهل مرتبه ايشان فرمودند.
توضيح آن كه «ذكر يونسيه» و «ياحىّ يا قيّوم» را آقاى قاضى به ايشان فرمود، اما در ارتباط با چهل مرتبه ظاهراً ربطش به يونسيه است نه حىّ و قيّوم، چرا كه بعضى اساتيد براى برآورده شدن قضاء حوائج، چهل مرتبه ذكر يونسيه را بعد از هر نماز دستور مىفرمودند و يا بگويم منظور استاد از چهل، چهل هزار يا حىّ يا قيّوم است كه در فرمايشات ايشان بسيار به كار برده مىشد. (مژ: ص 93و94)
× مرحوم قاضى را كجا خدمتشان مىرسيديد؟
ج: مىرفتم خانهاش. ايشان بيرون نمىآمد. روز جمعه مىرفت حرم، بقيه همهاش در خانه بود.
توضيح: ظاهراً منظور استاد آن بود كه آقاى قاضى اواخر عمر كه مريض شدند و به وفات ايشان انجاميد، نمىتوانستند بيرون بيايند.
× چه صفتى در صفات قاضى ممتاز بود، ممتاز به نظر مىرسيد؟
ج: توحيدش! موحّد بود! خيلى هم فقير بود.
× از جهت مادى؟
ج: بله، خيلى در فشار بود.
× چند تا زن داشتند؟
ج: چهار تا.
توضيح: همسر اول آقاى قاضى از وابستگان ايشان بود. پس از وفات وى، آقاى قاضى سه همسر گرفت كه به قول يكى از فرزندان آقاى قاضى، مادرمان توى چشمش گل داشت كه دليل بر عدم جمال بود....
× كثرت عيال مانع (سلوك) نمىشد؟
ج: از بس كه قوى بود، مانع نمىشد. همهاش فعليت بود. زياد متواضع بود. زياد، بىحد. كفشهايم را جفت مىكرد. مىگفتم: آقا جان نكن اين كار را. الله اكبر! بله، خيلى اخلاق عجيبى داشت. (مژ: ص 100 و 101)
× هر عارفى يك نقطه دگرگونى داشته است، شما چطور شد منقلب شديد؟!
ج: رسيدن به محضر سيد على آقا قاضىعليها السلام. (صح: ص 190)
آية اللّه شيخ مرتضى طالقانى
× او در ابتدا در طالقان چوپانى مىكرد، روزى صداى قرآن شنيد و حالى به او دست داد سپس به اصفهان آمده و مدتى آن جا تحصيل كرد و بعد به نجف رفت و آن جا به تدريس پرداخت و به مقامات بلندى از علم و اخلاق رسيد.
او بود كه در طفوليت سبب تحول جناب استاد شد و شديداً به ايشان علاقهمند بود. حضرت استاد درباره ايشان مىفرمود: او در مدرسه جدّ ما آيت اللّه سيد محمد كاظم يزدى حجره داشت و براى همه طبقات از اهل علم، درس مىگفت. قريب ده سال حجره من با حجره ايشان متصل بود و به من بسيار مودّت داشت.
هنوز مو بر صورتم روئيده نشده بود كه پدرم عمامه بر سرم گذاشت و در مدرسه جدّمان حجره گرفت. چون حجرهاش كنار حجره من بود، از ايشان استفادهها بردم. او به ذكر و فكر مشغول و كثير العباده بود. از تكبر به دور بود و با شاگردانش مزاح مىكرد. اواخر عمرش با ما مىنشست و گعده و صحبت مىكرد. البته رياضت و مجاهدت را در جوانى كشيده بود و برايمان داستانهاى مختلف مىفرمود.
در اواخر عمرش گاهى سه روز چهارشنبه، پنج شنبه و جمعه درب حجره را مىبست و كسى را راه نمىداد و مشغول ذكر و فكر بود.
علم ضمير داشت و داراى قدرت تصرف و تسخير بود. به من سفارش خواندن قرآن و ذكر يونسيه مىكرد، با اين كه خود تدريس مىكرد، مىفرمود: درس يكى و مباحثه يكى بس است. درس اخلاق و اذكار ايشان را نوشتم، لكن وقتى مجبور شدم به ايران بيايم بعثىها دفترها را از من گرفتند.
استخاره با تسبيح چهارتايى را از ايشان به يادگار گرفتم كه هميشه انجام مىدادم و اجازه ذكر به من دادند. به من سفارش كردند كه با سيد على آقا قاضى متصل شوم و از ايشان استفاده ببرم.
درباره كرامات ايشان مىفرمود: وقتى شيخ مرتضى طالقانى با آيت اللّه سيد جمال گلپايگانى با هم از نجف به كربلا مىرفتند. تشنگى بر آنان غالب و آبى در بيابان پيدا نكردند. به ناگاه در راه چاهى ظاهر شد و مرحوم طالقانى با كفش و عمامه آب از چاه كشيدند و نوشيدند و سيراب شدند. نكته مهم آن كه كسى اصلاً در آن منطقه آن چاه را نديده بود و اين قدرت تصرف ايشان را مىرساند.
استادى بود در علم منطق به نام شمس اهل بادكوبه، مىگفت روز اول محرمى كنار حوض مدرسه سيد بودم و شيخ مرتضى داشتند وضو مىگرفتند، به من فرمود: ره سال ديگر همانند اين روز )اول محرم( از دنيا مىروم، دقيقاً همين طور شد.
وقتى عربى به حجره ايشان آمد و گفت: اجنه خانهام را سنگ مىزنند، شيخ ناراحت شد و فرمود: برو به من چه! ما به آن شخص اشاره كرديم بنشين و نرو، او نشست. بعد از مدتى دوباره خواهش و تمنا كرد، شيخ تفضّل كرد و فرمود برو به خانهات همان طرفى كه اجنه سنگ مىزنند بگو: مرتضى خادم محمد و آل محمد مىگويد ديگر سنگ نيندازيد و از خانه خارج شويد.
بعد از وفات شيخ آن عرب آمد و گفت دوباره اجنه سنگ مىزنند، تا قبل از وفات سنگ نمىزدند. گفتند: شيخ وفات يافته است. پس فهميد كه بعد از وفات اين مسئله تكرار شده است. (ر: ص 25 الى 27)
× از اساتيدى كه استاد از او ياد مىكرد، و اولين كسى بود كه ايشان را در طفوليت متذكر شد، مرحوم شيخ مرتضى طالقانى بود، كه ايشان شاگرد آخوند كاشى بود و تا آخر عمر مجرد زيست و براى طلاب از هر كتابى كه تقاضا مىكردند، تدريس مىفرمود. درس اخلاق او را نوشتم لكن وقتى مجبور شدم به ايران بيايم صداميان از من گرفتند. او سفارش خواندن قرآن و ذكر يونسيه را به من مىكرد. او از جوانى به رياضات شرعيه مشغول و در اواخر عمرش سه روز چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه درب حجره را مىبست و كسى را راه نمىداد و مشغول خلوت و عبادت مىشد، البته داراى تصرف و تسخير هم بودند. استادى بود در علم منطق به نام شمس، اهل بادكوبه گفت: روز اول محرمى كنار حوض مدرسه بودم و شيخ داشتند وضو مىگرفتند، فرمودند: ده سال ديگر مانند همين رور از دنيا مىروم و همين طور هم شد كه ايشان روز اول محرم 1363 رحلت كردند. (آ: ص 24 و 25)
عكس استادش را كشيد
× اوايلى كه حضرت استاد به ايران آمده بود، با آية الله غروى كه از دوستان قديميشان بود، در قبرستان نو (قبرستان آية الله حائرى، نزديك پل آهنچى قم) ملاقات داشت. آقاى غروى از ايام بسيار خوب نجف و محضر آية الله شيخ مرتضى طالقانى ياد و اظهار دلتنگى كرد. استاد پرسيد: «كاغذ و قلم نزد شما هست»؟
ايشان خودكار و كاغذى تهيه كرد. استاد تمثال استاد خود شيخ مرتضى طالقانى را بسيار كوچك رسم كرد كه به عنوان تبرك در صفحه 88 كتاب مژده دلدار درج كرديم. (مژ: ص 25)
× بيشترين استفاده اخلاق و ذكر را از كدام استادتان برديد؟
ج: از مرحوم شيخ مرتضى طالقانى. (آ: ص 91)
× آيا مطالبى هم از شيخ مرتضى طالقانى نوشتهايد؟
ج: چند دفتر از اخلاقيات و اذكار ايشان را نوشتم، وقتى به ايران مىآمدم همه آنها را بعثىها از من گرفتند. (آ: ص 92)
× درباره شيخ مرتضى طالقانى بگوئيد.
ج: او در سير و سلوك شاگرد آخوند كاشى بود، بيش از 10 سال نزد ايشان بودم و بيشتر درسها را نزدش خواندم. او صاحب كرامت بود و ضمير (نيت باطنى) را مىخواند.
× آيا كرامتى از ايشان يادتان هست؟
ج: بله، روزى يك عربى آمد و نزد او از سنگ باران كردن خانهاش از جانب اجنه، شكايت كرد و گفت: چيزى بدهيد تا اين مشكل حل شود. ايشان فرمود: به سمت قبله بايست و بگو: يقول مرتضى خادم محمد و آل محمد اخرجوا من الدار: يعنى مرتضى طالقانى خادم محمّد و آل محمّد مىگويد: اى اجنه از اين خانه خارج شويد. آن مرد رفت و بعد از مدتى آمد و گفت: ديگر اجنه خانهام را سنگ باران نمىكنند. (صح: ص 204)
× ايشان در عرفان شاگرد آخوند كاشى بود؟
ج: بله.
× شما در اذكار و اين گونه امور از ايشان استفاده كرديد؟
ج: بله، بيشتر از ده سال پيشش بودم، چون توى مدرسه خودمان (مدرسه جدشان سيد محمد كاظم يزدى) بود. من هم حجرهام پيش حجرهاش بود، يك ديوار فاصله بود، بيشتر از ده سال.
× از كرامات ايشان چيزى يادتان هست؟
ج: بله، صاحب كرامت بود. انسان را مىخواند، ضمير را مىخواند، اين يكى از حالاتش بود. يك عربى آمد و به ايشان گفت: آقا خانهام را اجنه سنگ باران مىكنند. فرمود: به طرف قبله بايست و بگو يقول مرتضى خادم محمد و آل محمد اخرجوا من الدار و الا يسمت و هلك. يعنى مرتضى خادم محمد و آل محمد مىگويد: اى اجنه از اين خانه خارج شويد و الا از بين مىرويد. آن مرد گفت: ديگر اجنه با من كارى نداشتند. (مژ: ص 92 و 93)
حاج مستور شيرازى
حضرت استاد فرمودند: حاج مستور شيرازى آدم سوخته و راه رفتهاى بود. به مولا اميرالمؤمنينعليه السلام محبت زايدالوصفى داشت. اذان سحرگاه او در مأذنه حرم حضرت علىعليه السلام ترك نمىشد. من شيفته اذان گفتن او بودم و از حسن صوت و حزنى كه در صدايش بود لذت مىبردم.
تا هنگامى كه در كوفه اقامت داشت هر سال به مناسبت عيد غدير جشن بسيار مفصّلى ترتيب مىداد و از محبان اميرالمؤمنينعليه السلام به نحو شايستهاى پذيرايى مىكرد.
يكى از سالها چند روز به عيد غدير مانده به منزل مسكونى من در نجف آمد و با اصرار از من خواست تا در جشن او شركت كنم و قبول كردم.
بعد از نماز مغرب و عشا شب موعود كسى را براى بردنم به كوفه فرستاد. جلسه اختصاصى بود و اغلب افراد سالخورده و سلوك الى اللّه كرده و از محبت علىعليه السلام نصيب وافرى داشتند. جلسه تا سحرگاه ادامه داشت. با اين كه، دهها سال از آن ماجرا مىگذرد هنوز مزه آن شب را در زير زبانم مزمزه مىكنم. در ساعت پايانى نزديك اذان صبح اضطراب درونى مرا افزون مىشد كه توفيق نماز صبح در حرم حضرت اميرعليه السلام از دستم مىرود و دوست نداشتم روز، نگاه كنجكاو مردم به من بيفتد.
يك مرتبه حاج مستور با طمأنينه خاصى آهسته در گوشم گفت: نگران نباش نماز به موقع در نجف خواهيد خواند گفتم: فاصله كوفه تا نجف (حدود 7 كيلومتر) را چه كنم؟
فرمود: براى اهلش نشد ندارد سپس جوانى را صدا زد و آهسته در گوش او چيزى گفت، بعد از او خواست تا مرا همراهى كند. پس از خداحافظى بعد معلوم شد او از شاگردان زبده حاج مستور است از خانه بيرون شديم و جوان هم به ذكر قلبى مشغول بود و هم با من صحبت مىكرد. فهميدم آدم راه رفتهاى است.
چند دقيقه از همراهى او نمىگذشت كه صداى پيش خوانى اذان صبح را از مناره به گوش خود شنيدم. پيش خود گفتم نكند از تلقينات نفس است، كه آن جوان گفت: عجب لحن دلنشينى دارد! روح انسان را تا ملكوت پرواز مىدهد، اين طور نيست آقا!
بعد خانه ما را نشان داد و گفت: خدا را شكر كه به موقع رسيديم، قربان مولا علىعليه السلام بروم كه دوستان خود را شرمنده نمىكند، التماس دعا دارم و من در عالمى از حيرت فرو رفتم.
نماز را در حرم با لذّتى خواندم كه هنوز فراموشم نشده است.
استاد فرمودند: چون حوزه نجف مراوده عالمان دينى با عارفان و كسانى كه از نظر صورت و لباس ظاهرى در سلاسل بودن ناخوشايند بود، حاج مستور از شركت در نماز جماعتم پرهيز مىكرد و مىفرمود: دلم نمىخواهد كه ارادت من اسباب زحمت شما را فراهم كند و لذا غالباً شبها از من ديدن مىكرد تا كسى متوجه مراوده او با من نگردد. (مى: ص 111)
× حضرت استاد درباره ايشان مىفرمود: او اصالتاً شيرازى بوده و فقط يك دختر داشت و در كوفه حجرهاى داشت. او محب اميرالمؤمنينعليه السلام بود و حالات و عبادات او را بسيار ديدم. شبها زياد عبادت مىكرد و اهل ذكر بود. چشمهايش مخصوص بود.
در سلاسل مختلف از او قوىتر نديدم. در ذكر توحيديّه «لا اله الا الله» ايشان اين طور مىفرمود: لا اله الا اللّه اللّه اللّه... آن قدر اللّه بايد گفت تا نَفَس قطع شود تا انسان مستغرق اللّه شود.
يك بار به ايشان عرض كردم دستورى بدهيد تا عمل كنم و محتاج خلق نشوم. ايشان اين آيه «اَلَيسَ اللّهُ بكاف عَبدَهُ» را با عددى خاص دادند و فرمودند: به شرط آن كه ملازم آن باشى و من هم مدتها به آن ملزم بودم و اثر مىديدم.
وقتى از ايشان سؤال كردم: شما در يك حجره به تنهايى نمىترسيد و خسته نمىشويد؟ در جوابم فرمود: من از خلق سخت در وحشتم، از تنهايى هيچ ترسى ندارم.
گاهى با مرحوم حاج آقا مصطفى خمينىقدس سره نزدش مىرفتيم، در مجلسش برايمان صحبت مىكرد.
در تشخيص افراد بسيار حاذق بود، هر كسى را كه مىديد با ديد باطنى كه داشت مىشناخت. گاهى چند نفر از اعاظم اهل دانش نزد ايشان مىآمدند، از ايشان سؤال كردم كه ايشان چطورند؟ مىفرمود: ايشان قلبشان طالب دنياست. و به مناصب دست يافتند.
روزى يك نفر نزد ايشان آمد و ذكر خواست. چون حاذق بود فهميدند كه طرف لياقت و استعداد ندارد. فرمود: روزى هزار بار بگو يا ماست يا چغندر (كنايه از اين كه تو قابل اين راه نيستى). (ر: ص 34 الى 36)
× حضرت استاد بسيار ايشان را ديده و درك كرده و او را محب امام اميرالمؤمنينعليه السلام مىدانست. او اهل شيراز بود و فقط يك دختر داشت و حجرهاى در كوفه داشتند. حالات و عبادات او را ديدم، معمولاً شبها بيدار و به عبادت مشغول بود. وقتى عرض كردم شما از تنهايى خسته نمىشويد و سخت نمىگذرد؟ در جواب فرمود: من از خلق سخت در وحشتم، از تنهايى هيچ ترسى ندارم. او برايمان از (سلوك و اوراد) صحبت مىكرد فرمودند: چند نفر كه به مقامات و رياسات رسيدند، قبلاً نزد ايشان مىآمدند، وقتى مىرفتند به من خصوصى مىفرمودند: اينان قلبشان طالب دنيا است.
يك بار به ايشان عرض كردم دستورى بدهيد تا عمل كنم و محتاج خلق نشوم! ايشان يكى از آيات را با عدد مخصوص به من دادند و فرمودند: به شرط آن كه ملازم و مداومت داشته باشيد، و من مدتها ملازم اين آيه بودم و اثر مىديدم.
حضرت استاد نظرشان اين بود كه ايشان داراى طىّ الارض بود فرمودند: او از كوفه به طرف مسجد سهله مىرفت، گفتم با او بروم پا گذاشتم براى حركت ديدم نصف راه رفته، كمى رفتم ديدم به مسجد سهله رسيدم.
شبى تاريك و بارانى كه زمين گل آلود بود همراهم آمد، كمى كه راه رفتيم به خانه رسيديم و اين از قدرت ايشان بود. (آ: ص 26 الى 28)
شكايت نزد حضرت امير
× يك روز فرمودند: آدم عارفى نزديك كوفه زندگى مىكرد )حاج مستور آقا شيرازى(، از او خواهش كردم چيزى به من بدهد و نداد. ناراحت شدم و از خانهاش آمدم بيرون، نعلين را زير بغل و پابرهنه داخل حرم شدم و خطاب به حضرت اميرعليه السلام كه من فرزند توام چرا اين شخص نمىدهد! از حرم آمدم بيرون و به طرف خانه رفتم. بقال سر كوچهمان گفت: آقايى سراغ شما را مىگرفت. بعد رفتم خانه ديدم دم در است. گفت: چرا شكايت مرا پيش حضرت اميرعليه السلام مىكنى!! (مى: ص 82 و 83)
بنا شد از دنيا برويم
× استاد فرمود: حاج مستور آقا شيرازى وصيت كرد كه من بر جنازهاش نماز بخوانم، لكن در وفات ايشان من مسافرت بودم و اين مقصود حاصل نشد.
شخصى نقل كرد كه حاج مستور آقا دقايق آخر عمرش در يكى از حجرههاى مسجد كوفه بوده و اطرافش هم نشسته بودند. گاهى غش مىكرد و باز به هوش مىآمد. بعد از چندين بار بلند مىشود و مىنشيند و در حالى كه سر حال به نظر مىرسيد، با اطرافيان مشغول صحبت مىشود. بعد مىگويد: بنا شد كه ما برويم. سپس سرش را مىگذارد روى زمين و از دنيا مىرود. (مژ: ص 51)
آقا شيخ على اكبر اراكى
× استاد فرمود: او گمنام بود، و اكثر علماء به درجه عرفان و مقامات او واقف بودند، اما اهل معرفت فقط او را مىشناختند. من هم به وسيله شيخ محمد حسين تهرانى با او آشنا شدم. او مردى قوى و صاحب تزكيه و دائم الذكر بود و برايش اسم اعظم احتمال مىدادم اما كتوم بود.
من او را از خيلى بزرگان عرفان پائينتر نمىدانستم. برنامه رياضتى استخاره را از او گرفتم. (آ: ص 26)
× حضرت استاد مىفرمودند: استادى داشتم به نام شيخ محمد حسين تهرانى كه نزدش كفاية الاصول مىخواندم و او شاگرد آخوند خراسانى بود، مرا به آقاى شيخ على اكبر اراكى معرفى كرد.
او عالمى عارف و فاضل بود و فقط اهل معرفت او را مىشناختند. از نظر مقام او را از عرفا ديگر كمتر نمىدانستم.
اكثر علماء به درجه عرفان و مقاماتش واقف نبودند. سبك پذيرش ايشان اين طور بود كه نوعاً وقت زيادى به كسى نمىداد. هر وقت نزدش مىرفتيم و مىنشستيم تا استفاده ببريم، بعد از استفاده اين آيه را مىخواند: «فَاذا طَعمتُم فَانتَشرُوا» يعنى هر گاه غذا خورديد برخيزيد و برويد، بعد مىفرمود: قُم فَانصَرف، بلند شويد و برويد وقت تمام است.
زمانى خدمتش رسيدم و عرض كردم: دستورالعملى براى استخاره بدهيد. ايشان يك اربعين صوم به اضافه سوره نور با عدد و شرايط مخصوصى به من دادند، من هم انجام دادم و به من عناياتى شد. (ر: ص 40و41)
× با شيخ على اكبر اراكى زياد بودم. (مژ: ص 100)
× با شخص بزرگى از اين قبيل برخوردى داشتيد؟
ج: بله آقا شيخ على اكبر اراكى، شخص خيلى بزرگى بود.
× در عرفان هم؟
ج: در عرفان هم بله؛ در فقه و اصول هم ايضاً، از شاگردان آخوند ملا كاظم (خراسانى) بود.
× آيا فوق العادگى از ايشان يادتان مانده؟
ج: بايد فكر كنم. (مژ: ص 94)
× از اساتيد ديگر شما آقاى اراكى بودند؟
ج: شيخ على اكبر اراكى شخص بزرگى بودند و از شاگردان آخوند خراسانى بود. در عرفان بزرگ بودند. (صح: ص 204)
آقا سيد هاشم حداد
× آقاى حداد جدّش سيد حسن از هند به كربلا آمد و خودش در كربلا متولد شد و در كربلا وفات كرد. استاد مىفرمودند: آقا سيد هاشم مردى معقول و هندى الاصل بود و فارسى هم وارد بود. او مردى حليم بود، تا جايى كه يكى از اقوامش او را اذيت مىكرد مىفرمود: بگذاريد زهرش را بريزد.
او اشعار ابن فارض را خوب مىخواند و علاقه داشت، شعرهاى ابن فارض در عشق و توحيد همانند شعر حافظ در زبان فارسى است. او كم صحبت بود و معمولاً ما بيشتر صحبت مىكرديم. نوعاً جمعهها در كربلا منتظرم بود و هر گاه دير مىرفتم او براى ديدارم به نجف مىآمد.
به دو نفر اجازه ذكر داده بود، يكى آقا سيد محمد حسين تهرانى و يكى به من. هر گاه كسى براى ذكر به ايشان مراجعه مىكرد به من مىفرمود: به او چيزى بدهيد. او قريب 20 سال مرحوم سيد على آقا قاضى را درك كرده بود. او مدتى در مدرسه طلاب نجف براى آب آوردن آنان خدمت مىكرد و از چاه آب مىكشيد تا آقاى قاضى را درك كرده و از او استفاده نمايد. آقاى قاضى به كربلا كه مىرفتند به منزل آقاى حداد تشريف مىبردند.
ابتداى آشنايى ما با آقاى حداد اين طور اتفاق افتاد كه مشغول تدريس بودم، يكى از دوستان نزدم آمد و گفت: كسى در كربلا به نام سيد هاشم حداد از شاگردان سيد على آقا قاضى است، بيا نزدش برويم. با هم به كربلا رفتيم و به منزلش وارد شديم همان مجلس اول او را پسنديديم. او به من فرمود: اجدادت اهل معنى بودند، بايد اهل معنى شوى. آن وقت هم من به تدريس اشتغال داشتم و مىفرمود: درس يكى و مباحثه يكى بس است. چون جمع مشكل و كثرت اشتغالات مانع از تمركز افكار و توجه به مذكور خواهد بود. كمكم بين ما مودّت و دوستى زياد شد، هر وقت كربلا مىرفتم به منزل ايشان وارد مىشدم.
به خاطر جو حوزه نجف و اين كه ايشان لباس اهل علم نداشت، بعضىها به من گفتند: غير اهل علم حرفهاى غير وارد و غير فقاهتى مىزنند، و منظورشان آقاى حداد بود!!
من در جواب آنها مىگفتم: قريب پانزده سال با ايشان مربوط و رفاقت دارم حتى يك بار مطلبى غير پسنديده از ايشان نشنيدم.
روزى آقاى حداد در نجف به منزلمان آمده بود و اهل علمى به خانه ما آمد و صحبت و اعتراض به اهل دانش مىكرد كه بچهها كتاب مسائل براى خلق مىنويسند با اين كه دانش ما از آنها بيشتر و مسنتر از آنهائيم و از اين قبيل مطالب مىگفت. آقاى حداد فقط چند جمله به آن شخص گفتند. چند روز بعد آن اهل دانش مرا ديد و گفت: راستى آن سيد كه بود كه كلامش خيلى در من اثر كرده است؟!
مىفرمودند: كسى نزد آقاى حداد آمد و خيلى آتشى بود و حرفهاى زيادى از جاهاى مختلف مىزد. آقاى حداد فقط اين آيه كه دليل بر آتشى بودن طرف داشت را خواند: «وَ اذَا الجَحيمُ سُعّرَت».
مىفرمودند: كسى نزد آقاى حداد آمد و بسيار حرفهاى نامربوط مىزد، آقاى حداد از حرفهايش خسته شد دلشان مىخواست اين شخص بيرون رود، اين آيه را خواند: «وَ اَمَّا الزَّبَدُ فَيَذهَبُ جُفاءاً». چيزى نگذشت كه شخصى به خانه آقاى حداد و دنبال آن شخص آمد و گفت: زود بلند شو برويم، بليط براى مسافرت خريدم ظاهراً براى بغداد بود.
روزى مرحوم شهيد مرتضى مطهرى به دنبال خانه آقاى حداد مىگشت، من او را به خانه ايشان بردم. مرحوم آقاى حداد آن قدر صحبت جانانهاى كرده بودند كه گريه ايشان بلند شد و عمامهاش از سرش افتاد، از جمله به او فرموده بودند: تو را مىكشند!
آقاى حداد در سن 86 سالگى مقارن با ماه مبارك رمضان 1404 در كربلا وفات كردند، چون خبر رحلت به سمع استاد رسيد بسيار محزون شدند و گاهى به مناسبتها نزد تلامذه از آن مرد توحيد و عرفان ياد مىكرد و احوالش را متذكر مىشد. بارها جناب استاد مىفرمودند: همه رفتند و آخرى آنان آقاى حداد بود. (ر: ص 37 الى 40)
× حضرت استاد در جلسهاى قبل از وفاتش در جواب سؤال از مقام سيد هاشم حداد فرمود: سيد هاشم فانى فى اللّه بود.
× فرمودند: سيد هاشم وقتى كه در تاريكى راه مىرفت، حرفى از اسم اعظم را ذكر مىكرد و نورى از پيشانيش در تاريكى روشن مىشد.
× به آية الله كشميرى گفته شد: چرا سيد هاشم را براى ما معرفى نمىكنيد و حالات او را براى ما تبيين نمىكنيد؟
فرمودند: سيد هاشم بالاتر از آن است كه در اين عالم شناخته شود، او از خلق در زمان حياتش بىنياز بود پس چگونه بعد از وفاتش نيازمند شناخته شدن باشد؟
× حضرت استاد فرمودند: در يكى از سالها وقتى كه ايام زيارتى مخصوص امام حسينعليه السلام بود، در منزل سيد هاشم حداد جماعتى از اهل معنى حدود هفتاد نفر جمع بودند.
حاضران از مسائل مختلف حرف مىزدند و سيد حداد سرش پائين بود. قبل از طلوع فجر سيد هاشم شروع به گفتگو و صحبت كرد، و با يك عبارتى از توحيد گفتن، تمام آنچه كه آن مردان در آن شب گفتگو كرده بودند را از درجه اعتبار ساقط كرد.
× حضرت استاد فرمودند: روزى در خدمت آقا سيد هاشم حداد بودم، سرش را پائين انداخت و اين آيه شريفه را خواند: »قل انّ صلاتى و نسكى و محياى و مماتى للّه ربّ العالمين: بگو همانا نماز من و پرستش و زندگيم و مرگم از آن خداوند جهانيان است« سپس حقايق آيه شريفه را با تفسيرى بالاتر و برتر از مطالب كه در كتاب اسفار ملاصدرا آورده است روشن كرد.
× حضرت استاد فرمودند: آقا سيد هاشم حداد به همراه اصحابش به زيارت حضرت سلمان فارسى در مدائن رفتند يكى از آن همراهان گفت: همراه آقا به مرقد داخل شديم و جناب سيد در پائين پاى قبر نشست.
بعد از اين كه نشست زود بلند شد و نزد بالا سر قبر نشست وقتى از مرقد سلمان خارج شديم، او را قسم دادم كه به من بگوييد چرا ابتدا پائين پا نشستيد و زود به طرف بالا سر رفتيد؟
فرمود: وقتى در پائين پاى قبر نشستم، حضرت سلمان را ديدم كه از قبر بلند شد و فرمود: تو سيدى و پسر رسول خدا هستى و با اين حال در پائين پاى من نشستهاى بلند شو و نزد سر من بنشين. پس خواستههايش را اجابت كردم و نزد سر شريف نشستم.!!
× فرمودند: يكى از اهل دانش در نجف اشرف به ديدارم آمد؛ آن وقت آقاى حداد هم آن جا بودند. وقتى آن اهل دانش نشست، آقاى حداد هر سؤالى را كه در قلب او بود، قبل از اين كه از آن سخنى به زبان آورد، شرح داد. و به او گفت طبع رساله انسان را از تكاملش باز مىدارد، چرا كه مشغلههاى دنيوى او را مشغول مىكند.
آن عالم از اين قضيه شگفت زده شد، از اين كه خطور فكرى او را خوانده بود. آن عالم تا پانزده سال بعد هر وقت مرا مىديد، به خدا قسم مىداد و مىپرسيد آيا او امام زمان نبود؟ من به او جواب منفى مىدادم ولى سؤالش را تكرار مىكرد.
× فرمودند: همراه آقاى حداد زير گنبد امام حسينعليه السلام شب تولد امام زمان نشسته بوديم. در رواق مقدس ازدحام شديدى از زوّار بود. ايشان به من فرمود: «سيد عبدالكريم خوش او جوه و لكن كلهم يردون دنيه سيد عبدالكريم» اين وجوه همهشان خوب هستند، ولى همه براى طلب امور دنيوى در اين جا ازدحام كردهاند.
× فرمودند: با آقاى حداد در منزلش نشسته بودم، مردى از اهل علم آمد روبروى او نشست. آقاى حداد به آن مرد فرمود: اى مرد تو حضرت اباالفضلعليه السلام را زيارت كردى و زيارت جامعه كبيره خواندى، يك ساعت و نيم با تأمل و تأنى نشستى و بعد از همه اينها، از او امور دنيويه را خواستى؟ خجالت نكشيدى؟
آن مرد شگفت زده و پشيمان شد و گفت: بله واللّه راست گفتى؟
× فرمودند: روزى در خدمت آقاى حداد نشسته بودم مىخواستم به زيارت حرم امام حسينعليه السلام بروم به من فرمود الآن نرو من به حرفش گوش ندادم و رفتم. در راه پايم لغزيد و بر زمين افتادم؛ اگر بركات امام حسينعليه السلام نبود، نزديك بود پايم بشكند.
× حضرت استاد فرمودند: يك روز يكى از اهل علم، نزدم آمد و از من درباره آقاى حداد پرسيد و خواست تا به محضر او مشرف شود. به او گفتم با من نيا اين كار را ترك كن! علت اين بود كه او اهل دليل بود و مىترسيدم وقتى با ايشان حرف مىزند براى من مشكلى بوجود بياورد و بگويد به ايشان بگو: دليل تو براى اين حرف چيست؟ بالاخره آن قدر اصرار كرد كه او را با خود نزد آقاى حداد بردم.
ايشان از اين اهل دانش به بهترين شكلى استقبال كرد و او را روبروى خود نشاند. با اين وجود من مضطرب و خائف بودم.
آن عالم آمد دو زانو نزدش نشست و عرض كرد: به نزد تو آمدهام تا مرا تائب و درست كنى! ايشان فرمود:
استغفراللّه تو سيد و عالمى، چرا اين حرف را مىزنى. بلند شو سر جايت بنشين. او بلند شد و روبرو نشست و ايشان هيچ حرفى نمىزد.
در اين وقت درويشى داخل شد و به صداى بلند پيوسته مىگفت: على، على، على... ايشان به درويش خوش آمد گفت و به آن عالم فرمود: بلند شو براى او قليانى چاق كن.
استاد فرمودند: من ناگهان متوجه آن عالم شدم! آن عالم گفت: من براى او قليان درست كنم؟! آقاى حداد با صداى بلند به او فرمود: تو به نزدم آمدى و با خودت بتى آوردهاى. برو بت نفس را بشكن و باز گرد.!!
× فرمودند: آقاى حداد در تشخيص نفس و خبر دادن از باطن اشخاص بزرگ بود. يك روز با جمعى از رفقا نزد آقاى حداد بوديم. يكى از افراد، به ذهنش اين مطلب خطور مىكرد كه الان ايشان در مدينه است يا مكه.
در اين وقت آقاى حداد فرياد برآورد و گفت: كار من به تو مربوط نيست؟ از تو درباره من سؤال نمىكنند.!!
× فرمودند: از نجف اشرف به كربلا مشرف شدم؛ در اين انديشه بودم كه اكنون كجا بروم، حرم يا منزل آقاى حداد؟ وقتى نزديك منزل او كه به مرقد امام حسين فاصله كمى داشت رسيدم؛ تصميم گرفتم اول به منزل آقاى حداد بروم و بعد حرم امام حسينعليه السلام.
وقتى داخل كوچه شدم، گروهى را ديدم كه به سمت من مىآمدند و طفل صغيرى همراه آنان بود. طفل به پدرش گفت: پدرم! به اين سيد نگاه كن، مولا را رها كرد و قصد زيارت عبد را نموده است! در آن لحظه از آن چيزى كه خدا بر زبان آن طفل جارى كرده بود، به وحشت افتادم و مصمم شدم به زيارت امامعليه السلام مشرف شوم، و مىدانستم كه آقاى حداد راضى نيست كه زيارت او را به زيارت امام مقدم بدارم. (صح: ص 198 الى 202)
شعله ور
× استاد فرمود: شخصى خدمت آقاى حداد آمد كه خيلى تاريك بود. همه وجودش نفسانيت و ظلمت بود ولى خيلى اظهار وجود مىكرد و ادعا داشت. آقاى حداد نگاهى به من كرد و فرمود: «وَ اذاالجَحيمُ سُعّرَت» يعنى در آن هنگام كه دوزخ شعلهور گردد. ايشان به مناسبت و به جا آيه هايى از قرآن را مىخواند.
زبان اهل دريا را نداند مرد صحرايى
الا اى مغربى كم گو زبان اهل دريا را
خواندن آيات به مناسبت حال كسى، از رموزات زبان اهل درياست و فقط زبان شناسان اهل دريا منظور و مقصود آن را مىفهمند. (مژ: ص 59)
منزل ما نيا
× آية الله كشميرى فرمود: خفقان و استيلاى حزب بعث شديد بود. آن اواخر يا همه را زندانى مىكردند يا مىكشتند و يا از عراق اخراج كرده بودند. بنده شبهاى جمعه كربلا مشرف مىشدم و بعد از زيارت خدمت آقاى حداد مىرفتم.
يك شب جمعهاى ايشان به من فرمود: سيد عبدالكريم اوضاع بد است. تو هم عالم شناخته شدهاى هستى. منزل ما نيا! من شبهاى جمعه مىآيم حرم. اگر شما هم آمدى آن جا همديگر را ملاقات مىكنيم. گفتم: چشم.
رفتم نجف و دو سه روزى گذشت. اشتياق زيارت ايشان مرا كلافه كرد. به خودم فشار آوردم تا تحملم تمام شد. آمدم كربلا در منزل آقا را زدم.
اهل بيتش گفت: كيست؟ گفتم: سيد عبدالكريم. گفت:، تفضّل. رفتم از پلهها بالا خدمت ايشان نشستم. تا نشستم يكى يكى، هفت هشت نفر از اطلاعات حزب بعث آمدند بالا نشستند.
من شرمنده شدم كه آقا گفته نيا و حالا وضع اين طور شد. در همان حال بلافاصله بلند شدم و عرض كردم: سيد من پير شدهام. ديگر نمىتوانم بيايم اين جا. شما بياييد حرم تا استخاره كنم. اما حالا قرآن را بدهيد تا استخاره كنم.
ايشان قرآن را داد و بنده مشغول استخاره شدم. اينها كمكم و يكى يكى برخاستند و رفتند.
من از آقا عذرخواهى كردم و عرض كردم طاقتم براى ديدار شما تمام شده بود.
سپس استاد با يادآورى اين خاطره سرش را با تأسف تكان داد و آهى كشيد و چند دفعه تكرار كرد:
سيد هاشم صمد بود، صمد بود، خيلى پُر بود. (مژ: ص 57 و 58)
كوهى روى دوش
× استاد فرمود: آقاى حداد شخصى پخته و بزرگ بود و بنده مكرر از نجف به كربلا مىرفتم و از محضر ايشان استفاده مىكردم. گاهى هم ايشان به نجف مىآمد و در مسجد به نمازم اقتدا مىكرد.
روزى وسط نماز ديدم كوهى روى دوش من گذاشته شده است. تعجب كردم بعد از نماز ديدم كه همان موقع آقاى حداد به من اقتدا كرده است. ايشان به بنده فرمود: هيچ گاه از اين برخوردها هراسى نداشته باش. (مژ: ص 24)
همانند كف روى آب
× استاد فرمود: روزى مرحوم حداد از كربلا به نجف آمد و مهمان ما شد. كسى در منزل ما بود كه اصلاً با روحيه من و ايشان سازگارى نداشت. پيش خود گفتم آقاى حداد وقتى او را ببيند، زود بلند مىشود و مىرود و مىگويد يا جاى من است يا جاى اين آقا! همان طور كه در فكر بودم، آقاى حداد تبسمى كرد و اين آيه را خواند «و اما الزبد فيذهب جفاءاً». يعنى كف روى آب كنار مىرود، اما آن چه مردم را سودمند افتد در زمين باز مىماند.
پس قلبم آرام گرفت. اتفاقاً چند دقيقه نگذشته بود كه يك نفر در خانه را زد و گفت: به فلانى بگوييد بليط هواپيما گرفتم و چند ساعت ديگر از بغداد پرواز مىكنيم. آن شخص فورى ساكش را جمع كرد و رفت!! (مژ: ص 60)
كينه دلش
× استاد فرمود: آقا سيد هاشم حداد بسيار بردبار بود. روزى يكى از نزديكانش براى اذيت كردن، متعرّض ايشان شد. فرمود: بگذاريد كينه دلش را خالى كند. (مژ: ص 67)
استاد در منزل مرحوم حداد
× در كتاب روح مجرد مىنويسد: از ارادتمندان مرحوم عارف كبير سيد هاشم حداد... جناب آية الله سيد عبدالكريم كشميرى بودند كه از نجف اشرف به حضورشان مىرسيدند.
به سال 1378 هجرى قمرى از جمله كسانى كه ايضاً چندين بار از نجف اشرف به كربلا مشرف و به منزل حضرت آقاى حداد مىآمدند و مذاكرات و سؤالاتى داشتند، آية اللّه صديق گرامى آقاى حاج سيد عبدالكريم كشميرى دامت معاليه بودند كه آن مجالس هم براى حقير مغتنم بود. (صح: ص 197)
× او آقا سيد هاشم حداد را از معتمدين آقاى قاضى مىدانستند نه فقط از شاگردانش. (مى: ص 32)
جعفر آقاى مجتهدى و آقاى حداد
× در چاپ قبلى صحبت جانان ملاقاتى درباره آقاى حداد و جعفر آقا مجتهدى نوشتيم كه در كتاب ميناگر دل آن را نقد و تصحيح كرديم؛ كه از جمله ملاقاتى بين استاد با آقاى مجتهدى در عراق رخ نداده بود، اين دو در ايران همديگر را ملاقات كردند و نقل ما از نوشته نوه آقاى حداد حجة الاسلام سيد على حداد بوده است. (صح: ص 209)
× روزى از آقاى حداد پرسيدم: ذكر يونسيه چرا تا «الظّالمين» است تا «ننجى المؤمنين» نيست؟
فرمود: تا «كنت من الظّالمين» است به دليل آن كه تا اين جا براى عبد است و بقيه استجابت و نجات مؤمنين از خدا است. گفتم: كلام الملوك، ملوك الكلام.
حضرت استاد فرمودند: روزى كسى از اهل علم در نجف منزل ما آمد و گفت: كسانى كه غير از اهل، ترقياتى داشته باشند بعضى مطالب غير وارد و غير فقاهتى دارند كه اشاره به آقاى حداد داشت. گفتم: من پانزده سال با ايشان مربوط بودم و رفاقت داشتم. حتى يك بار مطلبى غير پسنديده از ايشان نشنيدم.
حضرت استاد كه در چند سال اخير به كسالتهاى جسمانى متعدد دچار شده بود و سكته هم كرده بودند، فرمودند: در خواب آقاى حداد را ديدم، به من فرمود: چرا غمناكى فرج نزديك است. و آخر الامر همين طور شد و حضرت استاد به لقاء الهى كه بالاترين فرج و فتح است، رسيدند.
او قريب بيست سال مرحوم سيد على آقا قاضى را درك كرده بود و هر گاه آقاى قاضى به كربلا مىرفتند به منزل آقاى حداد مىرفتند. (آ: ص 29 و 30)
× بيشترين فوق العادگى آقاى حداد در چه چيزى بوده است؟
ج: در علم به نفس و خودشناسى. (آ: ص 93)
× آشنايى شما با مرحوم سيد هاشم حداد چه طور شروع شد؟
ج: در نجف وقتى بسيار تدريس مىكردم همانند كفاية و منظومه و امثال اينها، دوستى آمد و گفت: بيا برويم كربلا نزد يكى از شاگردان مرحوم سيد على آقا قاضىقدس سره به نام سيد هاشم حداد. با هم رفتيم همان مجلس اول او ما را و ما او را پسنديديم. (آ: ص 91)
استقامت
× الگوى استقامت در طريق معنوى بود. كارهاى ايشان طاقت فرسا بود اما كمر خم نمىكردند. (مى: ص 62)
× خدا رحمت كند مرحوم آيت الله كشميرى را، ايشان اين آيه را زياد مىخواندند: «انّ الّذين قالوا ربّنا الله ثمّ استقاموا تتنزّل عليهم الملائكه» آنانى كه گفتند پروردگار ما اللّه است، پس استقامت ورزيدند بر آنان ملائكه نازل مىشود كه خداى متعال نزول ملائكه را بر استقامت قرار داده است، براى استقامت در اين راه استناد مىكردند. (مى: ص 57)
وجودش استقامت
× همه وجودشان استقامت بود، كمرشان درد مىكرد، قلبشان بيمار بود، دو بار سكته كرده بودند. من يك بار از ايشان شكوه نشنيدم، حالشان را مىپرسيديم مىگفتند: الحمدلّله.
باز مىپرسيدم مىفرمودند: درد مىكند. فقط همين، بدون اين كه شكوه كند، انگار دردهايش را با جان و دل پذيرفته بود، وجود ايشان دالّ بر استقامت بود، ايشان را كه مىديديم، مىفهميديم استقامت يعنى چه. (مى: ص 71)
كوهى از استقامت
× در حديث از پيامبر وارد شده كه فرمود: هر گاه خدا بندهاى را دوست بدارد، او را به بلايى بزرگ مبتلا مىكند و فرمود: هر گاه خداوند عزوجل بندهاى را دوست بدارد بلا را سخت بر سر او سرازير مىكند و آن را سخت بر او مىباراند.
به حال استاد همگان آشنا نبودند اما آنان كه آشنا بودند، مىدانستند از علايم دوستى خدا بر اوست كه در آزمايش ابتلا، كوهى از استقامت بود. ايشان در جواب خصوصى يكى از شاگردان كه آقا حال شما چه طور است؟ فرمود: در حال نزع. و يك بار هم در جواب فرمود: خانه بر سرم مىچرخد. (چون خون به مغز نمىرسيد. يعنى خون، اكسيژن كافى به همراه نداشت). سؤال از كمر درد و مداواى آن شد، فرمود: كمرم درد مىكند. قرص براى كمر، معده را اذيت مىكند.
هر دارويى از گياهى و شيميايى مىآوردند، پس از يك بار مصرف، ديگر استفاده نمىكرد. چون مىدانست از اينها كارى ساخته نيست. بله بعضى از قرصها را همسرشان هنگام خواب به ايشان مىداد. نمىتوانست ناخن دست و پايش را بگيرد. حال بستن عمامه به سر را نداشت. چون به زيارت امام رضاعليه السلام رفته بود و فاصله ورودى حرم تا مرقد بسيار بود، ايشان را با ويلچر به زيارت بردند. خلاصه حال ايشان درس استقامت بود، اما درس عملى و حقيقى. اما سر فصل اين درسها، دوستى خدا به ايشان بود كه اين بهترين مقام براى جنابش بود. (مژ: ص 80)
استقامت در طريق
× غالب افرادى كه مىآمدند و مىگفتند: فلان برنامه عبادى را شروع كردم و به نتيجه نرسيدم ايشان اين آيه را مىخواندند: »والّو استقاموا على الطّريقه لاسقيناهم ماء غدقاً« اگر آنها (جن و انس) در راه (ايمان) استقامت ورزند، با آب فراوان سيرابشان مىكنيم. (مى: ص 62)
× در اين آيه «انَّ الذَّينَ قالُوا رَبُّنا اللّه ثُمَّ استَقامُوا تَتَنَزّلُ عَلَيهمُ المَلائكَة» (فصلت: 30) مىفرمايد با استقامت، ملائكه نازل مىشوند، آيا در بيدارى مىبينند يا از باطن و كمك معنوى مىشوند؟
ج: مؤمن مخلص با اين صفت »استقامت« ملائكه بر او نازل مىشوند، البته مؤمنى كه به توحيد ذات رسيده باشد، امور هم نسبى است و فرد اكمل در آيه پيامبرصلى الله عليه وآله و امامانعليه السلام هستند؛ ملائكه را در ظاهر به چشم سر نمىبينند. (آ: ص 84)
× براى رسيدن به راه واقعى چه چيزى لازم است؟
ج: استقامت. «انَّ الذَّينَ قالُوا رَبُّنَا اللّه ثُمَّ استَقامُوا تَتَنَزّلُ عَلَيهمُ المَلائكَة» با زحمت و استقامت مىتوان به جايى رسيد و الا نخواهد رسيد. (آ: ص 66)
اجازات
× اجازه صاحب نَفَس و مرد حق، در خواندن ادعيه و اوراد و اذكار آيا تأثير دارد يا نه؟ حضرت استاد مىفرمودند: تأثير دارد و سالك به همت و نَفَس مرد خدا راه مىرود تا به مقصد برسد.
البته بزرگان در اجتهاد و اجازه روايى و امور حسبيّه اين چنين بوده و هست، و در اين طريق هم مرسوم بود و حضرت استاد از بعضى اولياء اجازه كتبى هم داشتند. ما به عنوان تبرّك صورت اجازهاى كه حضرت استاد به يكى از شاگردانش دادند را درج مىكنيم:
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمدللّه و صلى اللّه على محمد و آله الاطهار سيما بقيّة اللّه فى الارضين».
اما بعد؛ بر طالبان حق و تشنگان طريق معرفت و محبّان اولياى الهى مخفى نماند كه بهترين طرق براى وصول به حق تعالى، طريق رياضات و مجاهدات نفسانى و ذكر دائم با مراقبه است.
و جناب... كه سالها خدمت اينجانب را درك و ملازم بوده، آنچه از اوراد و اذكار و مكاشفات را كه بازگو و القاء كردم همه را ثبت و ضبط نموده و آن چه در توان داشت مرعى و معمول نمودند، لذا ايشان را اجازه دادم تا:
با اهتمام تام و مراقبه كامل و رياضات مشروعه مضبوطه از اينجانب را در ليل و نهار ملبّس به لباس ذاكريت و سلوك نمايد، تا حقايق رحمانى و معاينات و مكاشفات را وجدان كند، و بعد از مرتبه شهود هر مرحله از مراحل و منازل، هر كه را قابل سجاده شريعت و طالب منازل طريقت و شائق معراج حقيقت ديدند، ارشاد و تلقين كنند. تا انشاء الله مشعوفان حق به عين اليقين مكاشفات و حق اليقين معاينات برسند.
وعليه ان لا ينسانى فى الدعوات و الحمدللّه والسّلام على من اتّبع الهدى. (آ: ص 52و53)
نام صاحبان اجازات
× گاهى در اذكار و اوراد، نام صاحب اجازه را هم متذكر مىشدند. مثلاً مىفرمود:
«استخاره چهارتايى با تسبيح را از شيخ مرتضى طالقانى، ذكر لا هو الّا هو را از سيد على آقا قاضى، ذكر لا اله الا اللّه كه الله بايد آن قدر گفته شود تا نَفَس قطع شود را از حاج مستور شيرازى، آيه أزفت الآزفة را از يك ولى هندى، 400 مرتبه آيه نور در حرم امام رضاعليه السلام را از يكى از علما، دعاى يستشير را از پدرم، رياضت آصف برخيا آيه 40 سوره نمل را از مرحوم علامه طباطبايى، ذكر يونسيه را از شيخ على زاهد قمى، 12000 بسم الله الرحمن الرحيم را از سيد افضل حسين هندى، سوره الم نشرح لك صدرك را از سيد هاشم حداد، رياضت استخاره با قرآن را از شيخ على اكبر اراكى، ختم سوره توحيد را از يكى از علماى هند و... گرفتم». (مژ: ص 69)
× اجازه اوراد و اذكار از چه كسانى داريد؟
ج: از سيد على آقا قاضى، شيخ مرتضى طالقانى، شيخ على اكبر اراكى، مستور آقا شيرازى، سيد افضل حسين هندى و عدهاى ديگر. (آ: ص 73)
اساتيد و اجازات
× همان طور كه در علم الحديث اجازه روايى متصل به اساتيد گذشته مرسوم است، جناب استاد نيز از عده زيادى اجازه شفاهى داشتند، چنان كه وقتى فرمودند: مرحوم سيد هاشم حداد به من و به آقا سيد محمد حسين حسينى تهرانى اجازه ذكر دادند.
از مستور آقا شيرازى و بعضى اساتيد ديگر نيز اجازه كتبى داشتند (كه متأسفانه صداميان آنها را در سر مرز از استاد گرفتند). و جنابش به بعضى از شاگردان اجازه كتبى و به عدهاى اجازه شفاهى مىدادند (كه در كتاب آفتاب خوبان يك نمونه را درج كرديم).
وقتى مىفرمودند: تا كسى قوه اجتهاد پيدا نكند به او اجازه اجتهاد نمىدهند و در سلوك هم به كسانى اجازه مىدهند كه قابليت سلوك را داشته باشند. سالك به همت و نَفَس مرد خدا راه مىرود، تا به مقصد برسد. (ر: ص 112 و 113)
اينها امور اعتبارى هستند
× در بهمن ماه 1370 سؤال شد، اجازه نامهها و دست گردانها در بيت المال و سهمين نسبت به افراد آيا جنبه حقيقى دارد يا جنبه اعتبارى دارد؟
فرمود: جهت حقيقى ندارد بلكه جنبه اعتبارى دارد چه بسا اجازه مجيز (اجازه دهنده) به شخص مجاز (اجازه داده شده) صواب نبوده است. چون طرف قابل تصرف و تمليك نبوده؛ يا به تعريف شخصى به ديگرى اجازه داده شد و حال آن كه آن تعريف خلاف واقع بوده است. (صح: ص 147)
× اساتيد مىفرمودند: سه چيز براى همگان نافع و اجازه لازم ندارد و عوارض هم ندارد: اول استغفار، دوم صلوات و سوم صدقه دادن است. (ر: ص 154)