• Css Template Preview
  • Css Template Preview
  • Css Template Preview
  • Css Template Preview
  • Css Template Preview
  فرمایشات حجت الاسلام صداقت در همایش طبیب روحانی
جستجو

 

 

- سخنرانی استاد سید علی اکبر صداقت در همایش طبیب روحانی

 

 

همایش طبیب روحانی به مناسبت بزرگداشت عالم ربانی آیت الحق سید عبدالکریم کشمیری صبح روز پنج شنبه 24/9/1390 در سالن همایش ستاد مرکزی دانشگاه علوم پزشکی تهران برگزار شد. یکی از سخن رانان استاد سید علی اکبر صداقت بود؛ که گزیده سخن ایشان را در این سایت (عرفان کشمیری) درج کردیم. امید است مورد توجه سالکان طریقت و دوستداران عرفا قرار گیرد.

 

 

 

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ

 

 

«اَلحَمدُلِلّهِ رَبَّ العالَمین صَلَّ الله عَلی سَیدَنا اَبالقاسِمِ المُصطَفی مُحَمَّد صَلَی اللهُ عَلَیه وَ آلِه وَ سَلَّم سیما بَقیَةَ الله فی اَرضِه»

 

 

ما تشکر می کنیم از برگزار کنندگان این همایش، مخصوصاً آقای دکتر لاریجانی و همه عزیزانی که تشریف آوردند به خصوص خانواده آیت الله کشمیری، همسر و فرزندان ایشان که مجلس را زینت داده اند.

 

 

حرف خیلی زیاد است بخواهیم بزنیم، وقت کم است.

 

 

 

به ذره گر نظر لطف بوتراب کند به آسمان رود و کار آفتاب کند

 

 

 

شاد کن ما را به روح رحمة للعالمین از هموم دین و دنیا یا امیرالمؤمنین

 

 

این ندای یا امیرالمؤمنین برای آیت الله کشمیری است که عاشق امیرالمؤمنین بوده و می باشد. شما فکر می کنید که مثلاً این مجلس را به ظاهر این آقایون تشکیل داده اند، ولی در باطن چیز دیگری است و آن از اشارات روح آن زنده یاد است اگر توی دنیا گمنام بود، غریب بود، الآن هم غریب می باشد.

 

 

از خارج از کشور زنگ زدند به حرم حضرت معصومه که: آقا یک سنگ قبری برای آقای کشمیری بگذارید.... اما این کار را نکردند!!...

 

 

استاد گاهی که تنها می نشستند، یک ساعت، هیچ صحبت نمی کرد، بنده گاهگاهی عرض می کردم : روایت است که رسول خدا فرمود: مؤمن تو دنیا غریب است پس خوش به حال غربا.

 

 

آقا شما غریب هستید، کسی شما را نمی شناسد، بارها و بارها این حدیث را برای ایشان می گفتم، واقعاً غریب بود، تنها بود...

 

 

می دانید چقدر از این مردم، از مسئولین، غیر مسئولین، استاد را دیدند؟ می توانم خیلی ها را اسم ببرم، آقا سید محمود الآن تو مجلس هستند ایشان خیلی ها را می شناسند.

 

 

آقا سید محمود، فرزند بزرگ آقای کشمیری الآن تو مجلس تشریف دارند خیلی ها آمدند ولی استفاده نکردند فقط دلم خوش است که کبوتر حرمم... مثلاً...

 

 

تو این مجلس خوب بود خود آقای دکتر باقرلاریجانی صحبت می کرد، برای خاطر این که ایشان از اقدم تلامذه حضرت استاد بودند و خاطراتی دارند، چون آن وقتی که ایشان با حضرت استاد مربوط بودند، آقای کشمیری خیلی سر حال بود، سکته نکرده بود، چون استاد سه تا سکته کردند، ایشان خاطرات زیادی از استاد دارند.

 

 

اگر ایشان صحبت می کرد به نظرم خیلی خوب می شد، خیلی عالی می شد.

 

 

زبان اهل دریا را نداند مرد صحرایی الا ای مغربی کم گو زبان اهل دریا را

 

 

چون وقت کم است، اگر بخواهم خیلی صحبت کنم، وقت محدود، اجازه نمی دهد.

 

 

گفتیم که آقای کشمیری عاشق علی بود،عاشق امیرالمؤمنین بود و این مشهود بود، خیلی مشهود بود.

 

 

بنده خیلی اساتید را دیدم، اسم نمی برم، حالا شمااسم همه آنها را شنیدید و آنها وفات کردند ولی کسی را در عشق امیرالمؤمنین، مثل ایشان ندیدم...

 

 

یک مصاحبه ای با استاد نمودند وقتی سؤال می کنند وادی السلام؟ شما یک نگاهی بکنید به چهره ایشان می بینید رنگ و رویش عوض می شد، وقتی می گویند نجف اصلاً مجسم می شود که ایشان عاشق نجف است، یک خصوصیت خیلی عالی در ایشان بود ... حالا صحبت در این است که آقای کشمیری چطور شد که به این مقام رسید؟ اولاً این که ایشان از اول جذبه داشت.

 

 

استاد فرمودند: از بچگی طلب در من بود، هفت یا هشت ساله بودم، نزدیک مدرسه جدّ ما آیت الله آقا سید محمد کاظم یزدی، داشتم بازی می کردم، یک شیخی مرا دید، گفت: تو به درد بازی نمی خوری، تو سرت نور است. همین باعث شد یک انقلابی در ایشان پیش آمد، یعنی اولین نفری که در ایشان تصرّف کرد، مرحوم آیت الله آقا شیخ مرتضی طالقانی بود که او شاگرد آخوند کاشی بوده، هشتاد و خرده ای سال عمر کرد، تو حجره بود، عیال انتخاب نکرد و یکی از جملاتش این بود که: من در عمرم زن کم دیدم.

 

 

حضرت آیت الله بهجت هم سر درس می فرمودند: مرحوم طالقانی یک ساعت به اذان صبح می رفتند حرم امیرالمؤمنین زیارت، بین الطلوعین برمی گشتند. دائم توی مدرسه بودند.

 

 

حالا شاید کسی سؤال بکند که آقا مگر میشود با یک نگاه، با یک حرف، کسی متحوّل شود؟ بله شرطش این است که قابلیت و استعداد داشته باشد...

 

 

کسی از عارف حق شیخ ابوسعید ابوالخیر پرسید که این همه دولت (عرفانی) از کجا یافتی؟ گفت: بر کنار جوی آب می رفتم، پیر شیخ ابوالفضل سرخسی از آن جانب دیگر می رفت چشمش بر ما افتاد؛ این همه دولت از آنجاست.

 

 

حافظ فرمود:

 

 

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود گوشه چشمی به ما کنند؟

 

 

عارفی دیگر به نام نعمت الله ولی گفته:

 

 

ما خاک را به نظر کیمیا کنیم صد درد را به گوشه چشمی دوا کنیم

 

 

یک مطلب دیگری نقل کنم: یک پیری بود در هندوستان، سالی یک بار از غار می آمد بیرون، به هر کسی نگاه می کرد آن شخص فوق العاده می شد...

 

 

مرحوم میرفندرسکی که قبرش در قبرستان تخته فولاد اصفهان است؛ بنده سر مزار او رفتم البته آقای کشمیری هم اصفهان می رفتند به قبرستان تخته فولاد میرفتند.

 

 

مرحوم میرفندرسکی می گوید: ما هم گفتیم که برویم ببینیم چه خبره، رفتم توی جمعیت آن پیر گفت: بیا، رفتم. یک نگاه به من کرد، بله او شد میرفندرسکی.

 

 

در علمای اهل باطن، بسیار قوی بوده شرح حالش را کم نوشتند و کم گفتند و واقعاً فوق العاده بود. بُعدی نداره یک پیری به یکی نگاه بکند، بشود عارفی به نام.

 

 

اگر بخواهم قضایای میرفندرسکی را بگویم خیلی طول می کشد، می خواهم درباره خود آقای کشمیری صحبت کنم.

 

 

از آقای کشمیری سؤال کردند، اولین استاد شما در راه طریقت چه کسی بود؟ فرمودند: شیخ مرتضی طالقانی، بعد سؤال کردند که آقا شما چطور آقای قاضی را پیدا کردید؟ فرمودند: آقا شیخ مرتضی به من گفت برو پیش آقای قاضی، خیلی نکته دقیقیه...

 

 

آقای طالقانی نمی گوید: فقط من می فهمم، من می دانم، فرمود: پیش ایشان برود.

 

 

آقای کشمیری هیجده ساله بودند که آقا شیخ مرتضی وفات کردند، 5 سال با مرحوم آقای قاضی بودند، بعد از پنج سال، آقای قاضی هم وفات کرد، بعد در سن 26 یا 27 سالگی پدر استاد فوت کردند.

 

 

از آقای کشمیری سؤال شد که شما در فقدان چه کسی خیلی متأثرشدید؟ فرمودند: یکی پدرم، یکی مرحوم آقای قاضی.

 

 

بعد جالب این که پدر ایشان با عرفان رابطه خوبی نداشت، استاد می فرمودند: ما یواشکی می رفتیم پیش مرحوم آقای قاضی. من شاگرد رسمی آقای قاضی نبودم، پدرم با من دعوا میکرد، اگر منزل آقای قاضی میرفتم.

 

 

تا این که پدرم امیرالمؤمنین رادر خواب دیدند. حضرت به پدرم فرمودند: از این جا یعنی از شکم تا اینجا (روی سر) من عبدالکریمم. دیگر پدرم با من کار نداشت که پیش آقای قاضی می رفتم!! ببینید امیرالمؤمنین بچه خودش را دوست دارد، مخصوصاً بچه ای که می خواهد یک تغییر و تحوّلی بدهد، قلب ها و فکرهایی که آماده است را بعد تغییر بدهد و به منزل برساند.

 

 

یک مطلب دیگری که خانم آقای کشمیری هم از استاد نقل کردند این بود که، آقا می فرمودند: من از بچگی با پیرمردها بودم. استادی آمد خانه اش جلو استادش دو زانو می نشست،تکیه نمیکرد به پشتی، احترام می کرد.

 

 

سید افضل حسین هندی، آقا شیخ علی اکبر اراکی، حاج مستور آقای شیرازی، شیخ مرتضی طالقانی و بسیاری در این راه اساتید دیگر دید.

 

 

جدّ آقای کشمیری آیت الله سید حسن کشمیری در هفت، هشت سالگی از هندوستان آمد به عراق. علمای هندوستان، بزرگان هندوستان اگر بگویم افراد اهل ریاضت شاید شما تعجب کنید، بزرگان و علما و کارکرده های هندی و پاکستانی می آمدند نجف، منزل آقای کشمیری. خیلی اینها را دیدند از اینها خیلی اجازه ذکر و استخاره و چیزهای دیگر داشت.

 

 

فرمودند: من 70 نوع استخاره بلدم و اجازه دارم. این خیلی امتیازه اگر فلان آیه آمد می گویم درسته، اگر فلان آیه آمد می گویم بد است.

 

 

یک آقایی در قم بود خدا رحمتش کند، عمر زیادی هم کرد، معروف بود به صاحب استخاره. یک بار آقای کشمیری ایشان را دید، گفتم آقا: این آقا چطور بود؟ به زبان نمی گفت نه، با سر اشاره می کرد (سر را به سمت بالا می برد) یک استخاره ازش گرفت، دید نمی تواند بگوید.

 

 

حالا چرا نمی توانست بگوید؟ یک علتی هم داره. می گویم با پهلوان کشتی گرفتن، خیلی سخته، این طور نیست؟ کسی که هنرش 2 است نمی تواند به کسی که هنرش 10 است خود را نشان بدهد، استخاره را امیرالمؤمنین به ایشان عنایت کرده، پس با عنایت قدرتش بیشتر از کسی است که توان کمی دارد.

 

 

سؤال شده که سیره آقای کشمیری چی بود؟ ما می گوییم مجاهده، مجاهده اکبر... ذکر، فکر، مراقبه، ولایت، توسل، زیارت این روش ایشان بود. بنده خیلی از این آقایون را که دیده ام یا شنیده ام، تو بعضی کارها تخصص داشتند و یا محب بودند. 60 سال زیارت عاشورا را می خوانده، ولی در اسماءالله، تخصصی نداشته است. شرح حال بعضی عرفا را نگاه کنید، ببینید چقدر در اسماءالله تخصص دارند؟ اما ایشان در اسماءالله، تخصص داشت.

 

 

وقتی روضه ای خوانده می شد، سریع گریه می کرد، یک کسی خانه شان خصوصی روضه می خواند، گریه می کرد. من خیلی دیدم بزرگانی که 60 سال عمرشان بود روضه می خواندند دیگر گریه نمی کردند، اشکهایشان تمام شده بود.

 

 

انگار این دل استاد آماده توسله، آماده زیارته، یک حال رقّت قلب داشت...

 

 

یک مطلب دیگر باز بگویم و آن این که: آقای کشمیری با امام خمینی، مرتبط بودند. در تلویزیون کسی گفته آقا مصطفی خمینی شاگرد آقای کشمیری بود! آقای کشمیری فرمودند: نه، با هم رفیق بودیم. آقا مصطفی شاگرد ایشان نبود، خود آقای کشمیری فرمودند: ما با هم رفیق بودیم. علت آشنایی این بوده که، آقا مصطفی در نجف به امام می گوید که یک سیدی هست که ایشان از غیب می گوید.

 

 

امام گفت: به او بگو که من یک خوابی دیدم در ایران، این خواب را بگوید تعبیرش را هم بگوید.

 

 

این مطلب را خودم از استاد شنیدم، نه این که از دیگران شنیده باشم. بعد استاد فرمودند: فکر کردم، چه خوابی دیده؟ خوابش این بوده که وفات می کند و از دار دنیا می رود، یک سنگی او را اذیت می کند. بعد آقای کشمیری به آقا مصطفی فرمودند که: به بابات بگو که ایشان در نجف نمی میرد، توی ایران وفات می کند، آن سنگ شاه است محمدرضا پهلوی، امیرالمؤمنین می آید این سنگ را از بین می برد و کنار می زند و شما راحت می شوید. بعد این تعبیر ارتباط میان امام و استاد برقرار می شود و این ارتباط در ایران هم ادامه داشته است.

 

 

آقای کشمیری وقتی از عراق به ایران آمد، هیچی نداشتند، صدام همه دارایی و وسایل و کتابهای او را گرفت. یک روز به آقا گفتم، آقا: خانه شما در نجف، کسی ساکن است؟ از وسایل چیزی در آن می باشد؟ فرمودند: یک چوب کبریت هم تویش نیست.

 

 

دقیق نمی دانم چه سالی بوده، ولی سالهای 61،62 امام به واسطه شخصی پول خرید منزل برای آقای کشمیری فرستادند و استاد در خیابان صفائیه قم خانه خریدند.

 

 

روزی امام پیغام دادند که آقای کشمیری بیاید منزل ما، آقای کشمیری فرمودند: من می آیم ولی به یک شرط مرا بازدید نکنند. اول انقلاب بود و شلوغ بود و جنگ بود، زمانی بوده که ضد انقلابیون دست به کارهای انفجاری می زدند.

 

 

در ملاقات امام و ایشان، امام فرمود: ایران را چطور می بینی؟ ببینید چه ارتباط نزدیکی میانشان بود، فرمود: تاریک می بینم... اول جنگ بوده، شلوغ بوده، کشتار زیاد بود، انفجارات زیاد بود، دلهره داشتند، کشته می شدند، زخمی می شدند، در معنی تاریکی همین ها می شود.حالا این قضیه نمی دانم سال 60 بود یا 61، این را دقیق نمی دانم، امام از ایشان سؤال کرده و استاد هم جواب داده.

 

 

روزی صبح رفتم خانه آقا، فرمودند: یک آقایی آمد و این جا نشست، و نوع چشمانش را فرمود، گاهی بالا را نگاه می کرد، گاهی پایین را نگاه می کرد، امام خمینی ایشان را فرستاده، تا حال مرا بپرسد. تا استاد اشاره به آن فرستاده کردند، آن شخص را شناختم. ببینید ارتباط میان امام با ایشان ارتباط معنوی و روحی بوده است.

 

 

آقای کشمیری فرمودند: در کربلا من به امام گفتم که: به این حسین تو را دوست دارم و بعد می فرمود: امام شخص مستقیمی است و می فرمود که تو مجالس فاتحه، گاهی که بعثی ها می آمدند، اصلاً اعتنا به هیچ کس نمی کرد، چون خیلی ها از بعثی ها می ترسیدند، خیلی از استقامت ایشان تعریف می کرد.

 

 

درباره آقا سید احمد خمینی هم یادی کنم: روزی رفتم خانه آقا، عرض کردم شنیدم شما به آقا سید احمد که منزل شما برای دیدار آمد، گفتید: وفات می کنی؟ آقا سید احمد 48 یا 49 سال بیشتر نداشت، فرمود: به دلم الهام شد که ایشان وفات می کند. گفتم: آجال نزدیک است، آجال جمع اجل یعنی مرگ. مدتی نشد که آقا سید احمد خمینی از دار دنیا رفت...

 

 

یک موضوع دیگر آنکه در شناخت افراد، تشخیص افراد، استاد بود. در وهله اول اگر توجه میکرد، متوجه میشد.

 

 

اصلاً کاری به کار کسی نداشت، اصلاً نگاه هم به کسی نمی کرد، ولی اگر تو کار تشخیص می رفت، خیلی استاد بود.

 

 

استاد می فرمود: یک شخصی آمد پیش استاد ما حاج مستور شیرازی که ذکر بگیرد، نگاهی به او کرد دید که اصلاً به درد این کار نمی خورد. گفت: آقا چه ذکری بگویم؟ حاج مستور فرمودند: بگو یا ماست یا چغندر، یا ماست یا چغندر. یعنی تو به درد دنیا می خوری به درد ماست و چغندر می خوری به درد ذکر و فکر نمیخوری.

 

 

اگر این جا مرکز دانشگاه علوم پزشکی است انشاءالله از من ناراحت نمی شوید، یک قضیه ای است که استاد قریب سال 1372 شمسی مریض شدند خانواده اش ایشان را در تهران به بیمارستان می برند. دکتری به نام.... می گوید: شما نباید سیگار بکشید.

 

 

ایشان می فرمایند: حکم نیست. دکتر می گوید: اگر فلان مرجع بگوید. استاد چون خودش مجتهد بود می فرمایند: حکم نیست مگر ولی امرم (امام زمان) دستور بفرمایند. دکتر می گوید: اگر ولی امرت بگوید آن وقت چه می کنی؟ فرمود: اگر لبخند بزند که مشکلی نیست اگر با عصبانیت و تندی به من نگاه کند ((انالله و انا الیه راجعون)).

 

 

فردا دکتر بار دیگر ایشان را ویزیت می کند و در ادامه حرف های روز گذشته می گوید: شما آخوندها فقط مسائل حیض و نفاس و مانند اینها را می دانید.

 

 

ایشان فرمودند: این حرف به غیرتم برخورد و گفتم: به این دختر پرستار شما خیلی علاقه دارید ولکن او حاضر به تمکین نمی شود!! دکتر رنگش پرید، سکوت کرد و دیگر حرفی نزد.

 

 

قضیه دیگر: روزی استاد از نجف سوار اتوبوس شدند تا به زیارت کربلا بروند. دو جوان که در صندلی نزدیک ایشان نشسته بودند با هم صحبت می کردند و در ضمن این جمله را یکی از آنها گفت: آخوندها انگلیسی هستند!!

 

 

استاد در گوش یکی از آن دو جوان که هیچ آشنایی هم با آنان نداشتند یکی از کارهای خراب و بد او را متذکر شدند.

 

 

پس آن جوان ساکت شد و دیگر چیزی نمی گفت. وقتی اتوبوس به کربلا رسید و همه پیاده شدند، آن جوان نزد ایشان آمد و عذرخواهی کرد و گفت: چه کار کنم از این کار بد دست بکشم؟ فرمودند: برو حرم امام حسین علیه السلام و توبه کن.

 

 

ایشان خیلی استاد بود و خیلی پخته، وقتی که حالشان مساعد بود گفته ایشان رد خورد نداشت.

 

 

آقای کشمیری خیلی چیزهایی که من و شما بلد هستیم، بلد نبود. قبا می پوشید، غیر یک سیگار و یک فندک با یک کلید هیچی درون آن نبود. تلفن بلد نبود بگیرد، شماره تلفن نداشت به قول خانم آقای کشمیری انگار پایین نبود همش بالا بود.

 

 

وقتم تمام شده، از آقای دکتر باقر لاریجانی و هم شرکت کنندگان و دست اندرکاران تشکر می کنم و از همسر باوفای استاد هم تشکر می کنم که در مجلس شرف حضور پیدا کردند. از همه تشکر می کنم ببخشید که مزاحم شدم.

 

 

صلوات بر محمد و آل محمد

 

 

>