• Css Template Preview
  • Css Template Preview
  • Css Template Preview
  • Css Template Preview
  • Css Template Preview
  اخبار، ارواح، اولیاء
جستجو


 
اخبار و پيشگويى
 
دلت آنجاست
 
نفس زكيه و نماز مقبول
 
ديپلم چهره شناسى
 
اخبار بر خلاف شوراى پزشكى
 
جواب يوسف وار
 
دزد پيدا نمى‏شود
 
شش قل هو الله
 
زن و بچه ملاصدرا نمى‏شوند
 
جنازه شهيد
 
غم دل عيالت را گرفته
 
ايشان ضايع مى‏شوند
 
عذاب بالاى سر آنان
 
چرا انسان زنش را بزند
 
خصوصيات علويه
 
دكتر به سيرت انسان
 
نفرين زنان
 
نهى از مسافرت
 
ايشان بچه‏دار نمى‏شود
 
از نجف به تهران
 
ريش قرمز
 
آخوند انگليسى هستند
 اخبار از بد خلقى
 
بگويم كدام روستا بوده
 
ذريه
 
لوح محو و اثبات
 اصطلاحات
 او درويش است
 
توى فكر
 
مانع از پسر
 
نجات از شمشير
 
عنايات امام حسين
 
اخبار از دعوا
 
هيچ خبرى نيست
 
عادت مى‏كنى
 
اخبار جزيى اما كلى
 
او را عزل مى‏كنند
 تشخيص راه درست
 
ارواح
 احضار ارواح

 
تماس با روح آقاى قاضى
 
رياضت سوره حمد
 
ابن فهد حلى
 
مجلسى اول
 
القاء روح
 
اسم اعظم
 
رياضت آصف برخيا
 
آصف برخيا
 
اولياء الله
 حاج محمد

 
آقا سيد احمد كربلايى
 او انسان نبود ملك بود
 
شيران كوه
 
خانه‏ هاى قم
 
بالاها خلوت و پايين‏ها شلوغ

 

******************************************************  

 

اخبار وپیشگویی

× وقتى ترقيات و مجاهدات سالك مثمر ثمر شود، كم‏كم چشم دلش باز مى‏شود و گذشته و حال و آينده بر او منكشف مى‏شود و مى‏تواند اخبار بدهد يا پيشگويى كند.
 به قول حضرت استاد وقتى عارف در خلسه است مى‏تواند ببيند و بگويد و تصرف كند و اين قدرتى است كه خدا به هر كه بخواهد، مى‏دهد.
 اول: يكى از تلامذه گويد: دو پسر دبستانى داشتم، روزى (قريب سال 1366 ه. ش) آن دو نفر را منزل استاد بردم و عرض كردم اين فرزندانم را چطور مى‏بينيد؟
 فرمودند: پسر بزرگت به دانش و علم روى مى‏آورد و پسر كوچك پولدار مى‏شود. گفت: فرزند كوچكم بعد از كلاس اول راهنمايى به كسب و كار روى آورد و الآن روز به روز وضع مادى اش خوب مى‏شود و فرزند بزرگم امسال از دانشگاه دولتى ليسانس گرفته است و كلام استاد دقيقاً همان شد.
 دوم: در طول جنگ و بعد از جنگ تا آخرين لحظات زندگى، بيش از صدها نفر مخصوصاً بعضى مسئولين جنگ درباره صدام سؤال مى‏كردند و گاهى اخبار درباره ترور و از بين رفتن و مرض او را نزد استاد نقل مى‏كردند، جواب همه اين بود «هنوز» يعنى هنوز مى‏باشد و هم همين طور تا الآن شد.
 سوم: يكى از اهل دانش كه داراى منصب بود مدتى به جنابش عرض مى‏كرد: چيزى بفرمائيد تا شهود حقايق و معانى برايم شود و استاد به خاطر آشنايى با ايشان، ملاحظه و مدارا مى‏كرد.
 روزى حقير عرض كردم: آقا ايشان به شما علاقمند است چرا به او لطف نمى‏كنيد، مانعش چيست؟ فرمود: رياست او مانع اوست.
 بنده تلفنى به آن اهل دانش تقريباً سال 1373 مانع را كه استاد فرموده بودند رساندم و از حقير تشكر كرد. آرى هنوز به آن كار مشغول و دفع مانع نكرد تا حقايق مشهودش شود.
 چهارم: يكى از تلامذه ايشان كه در نجف و ايران خدمتش مشرف مى‏شد از اهل لبنان، قصد كرد كه براى هميشه به وطنش برود، خدمت جنابش رسيد كه كسب تكليف و استخاره كرد.
 نظر استاد اين بود كه ايشان پشيمان مى‏شود و يك سال و نيم قبل از رحلت، آن تلميذ به وطنش رفت. از اقوام نزديكش از حالش سؤال مى‏شد، مى‏گفتند: جايگاهى پيدا نكرد، به ناراحتى قلبى دچار شده.
 پنجم: شخصى منزل استاد آمد، مانند افرادى كه كم خوابيده باشند، چرت مى‏زد، خودش گفت: ديشب كم خوابيدم!!
 استاد فرمود: ديشب توى حياط خوابيدى و نماز صبح تو هم قضا شده بود!!
 ششم: روزى به استاد درباره اهل علمى كه جنابش او را مى‏شناخت گفتند: دخترش با پسر فلان ازدواج كرده استاد بلافاصله فرمود: خدا به دادش برسد!! و وقت ديگر فرموده بود اگر با من مشورت مى‏كرد، منع مى‏كردم.
 بعد از بچه‏دار شدن كار ازدواج به طلاق و جدايى كشيد و كلام استاد دقيقاً به ظهور پيوست.
 هفتم: سيد... تاجر فرش دو دختر داشت و 18 سال داراى بچه نبود، ناراحتى قلبى هم داشت. به واسطه يكى از دوستان حضرت استاد، خدمت رسيد. استاد روزى فرمودند: ناراحتى قلبى شما خوب مى‏شود، پس از معاينه اطباء ديدند ديگر مشكل قلب ندارد.
 روزى ديگر فرمودند: شما بچه‏دار مى‏شويد و خدا يك پسر سالم به شما مى‏دهد. آقا سيد تعجب مى‏كند و براى كارش به آلمان مى‏رود و بعد خانواده‏اش به او اطلاع مى‏دهند كه حامله است. دكترها به وسيله سونوگرافى و معاينه گفتند بچه دختر است.
 سيد به رئيس بيمارستان تهران مى‏گويد آقايى گفته است بچه پسر است، او در جواب مى‏گويد: آخوندها اين چيزها را نمى‏دانند گوش به حرف آخوندها نده!!
 دو روز قبل از زايمان سيد خدمت استاد مى‏رسد و عرض مى‏كند: دكتر متخصص زايشگاه تهران مى‏گويد: بچه دختر است. فرمود: پسر است، اسمش را على بگذار. دو روز بعد خانواده‏اش زايمان كرد و پسر شد. رئيس بيمارستان تعجب كرد و به سيد گفت: مرا پيش اين آقا ببر كه اين چنين دقيق خبر داده است. (ر: ص 58 الى 60)
 
 
دلت آنجاست؟
 
× استاد به اتفاق بعضى تلامذه در يكى از روستاهاى ييلاقى قم ميهمان دوستى بودند. منزل ميزبان درخت گيلاس و زردآلو داشت. فرزند يكى از شاگردان رفت بالاى درخت تا زردآلو بچيند. استاد به پدرش فرمود: «دلت آنجاست»؟!
 يعنى نكند فرزند از بالاى درخت به زمين بيفتد! و اين فرمايش استاد كاملاً منطبق با فكر پدر بود. (مژ: ص 38)
 
 

نفس زكيه و نماز مقبول
 × روزى به محضر مبارك حضرت آيت الله سيد عبد الكريم كشميرى آن عارف فرزانه شرف‏ياب شديم وقتى كه از ايشان سؤال شد آقاى كوهستانى را چگونه يافتيد؟ فرمود او صاحب نفس زكيه بود.
 در ايوان حضرت اميرالمؤمنين آقاى كشميرى را ملاقات نمودم و از ايشان پرسيدم: در اين سفر كه به ايران تشريف برديد آيا با آقاى كوهستانى ديدار داشتيد؟
 فرمود: بله، با ايشان ملاقات كردم و يك نماز نيز به ايشان اقتداء كردم، خيلى براى من جالب توجه بود و لذت بردم و از نمازهايى بود كه مطمئن هستم مورد قبول واقع شده است. (صح: ص 196)
 

 

 

دیپلم چهره شناسی

 

 

× حضرت استاد وقتى ساكن قم بود، به تهران سفر مى‏كرد و به منزل فرزندان خود مى‏رفت.
 در سفرى يكى از خانم‏هاى خويشاوند (صبيه يا عروس ايشان) عرض مى‏كند: «خانمى در تهران هست كه جلساتى دارد و خبرها مى‏دهد و كارهايى هم مى‏كند. دوست دارم ايشان را ببينيد».
 استاد با اين جمله كه «حال ندارم»، ملاقات را رد مى‏كند. در سفر بعدى اصرار مى‏كنند كه او بيايد و ملاقاتى انجام گيرد و استاد قبول مى‏كند.
 در آن ملاقات، آن خانم ابتداء به چهره استاد بسيار نگاه مى‏كند و روحيات ايشان را مى‏گويد و در آخر حرفش به علما تعريض مى‏كند با اين منظور كه شماها چيزى نداريد!!
 استاد حرف اين خانم را ناصواب مى‏بيند و پاسخگو مى‏شود. خود در اين خصوص مى‏فرمايد:
 «توجهى به اميرالمؤمنين‏عليه السلام كردم و سپس گفتم تو به شوهرت خيانت كردى!! او رنگش عوض شد و خجالت كشيد. دوباره توجه به اميرالمؤمنين‏عليه السلام كردم و گفتم هو يا على. سپس گفتم: شما ظاهراً مسلمان شديد؛ باطن شما مسلمان نبوده. او منفعل شد و دست و پايش را گم كرد. بعد خودش اعتراف كرد و گفت: من در لندن زندگى مى‏كردم و مسيحى بودم. خواستم با يك تاجر ايرانى ازدواج كنم. دختر نبودم ولى با حيله‏اى خودم را دختر جا زدم و به خاطر تاجر ظاهراً مسلمان شدم. به او گفتم: اين مطالب را از كجا مى‏گويى؟ گفت: در لندن مدرسه‏اى است كه چهره‏شناسى تدريس مى‏شود و من ديپلم علم چهره‏شناسى را گرفتم و روحيات افراد را از فرمول هايى كه در چشم و ابرو و لب و گونه و... هست، مى‏گويم.» (مژ: ص 19و20)
 
 
اخبار بر خلاف شوراى پزشكى
 × آقايى از اقوام يا آشنايان استاد، همسرش را در تهران براى وضع حمل به بيمارستان برد. شوراى پزشكى نظر داد كه چون بچه مرده است، بايد كورتاژ كنند و اگر نكنند، ممكن است مادر هم از بين برود. آن شخص خدمت استاد مى‏رسد و اين مشكل را عرض مى‏كند. استاد مى‏فرمايد: «بچه سالم است و پسر مى‏باشد طبيعى هم زايمان مى‏كند.»
 آن شخص خوشحال مى‏شود و به بيمارستان مى‏رود و سه مطلب استاد را به دكتر مربوطه مى‏گويد و در ضمن اجازه كورتاژ نمى‏دهد. دكتر مى‏گويد:
 »شوراى پزشكى تشكيل شده! تو مى‏خواهى زنت را از بين ببرى؟! بايد عمل شود«. او اجازه نمى‏دهد و بعد از مدتى همسرش طبيعى و بدون نياز به عمل جراحى زايمان مى‏كند و پسرش سالم به دنيا مى‏آيد. پزشكان تعجب مى‏كنند و از او درباره استاد مى‏پرسند. او نيز از قدرت استاد تعريف مى‏كند. آنها اصرار مى‏كنند كه ما را پيش ايشان ببر. آن شخص هم خدمت استاد مى‏رسد و تقاضاى ملاقات پزشكان را عرضه مى‏دارد. ايشان مى‏فرمايد: «من حال ملاقات ندارم». (مژ: ص 20و 21)
 
 جواب يوسف‏وار
 × مرحوم حجة الاسلام سيد هاشم رضوى هندى (م 1371 ه .ش) شاگرد عارف باللّه سيد على آقا قاضى‏قدس سره با حضرت استاد ملاقاتى داشت. استاد از زواياى خاص پنهان و دقيق مسائل آقاى رضوى مطالبى فرمود كه آقاى رضوى متحير شد و گفت: اين علم را از كجا مى‏دانيد؟
 استاد فرمود: «ممّا عَلَّمَنى رَبّى. اين از آن چيزهايى است كه پروردگارم به من آموخته است».
 اين جواب حضرت يوسف در تعبير خواب دو زندانى جوان بود كه تازه وارد زندان شده بودند. يكى از آنها ديد انگور را براى شراب شدن مى‏فشارد و ديگرى ديد كه روى سرش نان مى‏برد و پرندگان از آن مى‏خورند. چون يوسف تعبير كرد، فرمود: ممّا عَلَّمَنى ربّى. يعنى پروردگارم اين علم را به من آموخته است. (مژ: ص 21و22)
 
 
دزد پيدا نمى‏شود
 × آقاى شركت نقل كرد كه دزد اثاثيه‏اى از من برد. خيلى ناراحت بودم. رفتم منزل جعفر آقا مجتهدى گفتم: «دزد اثاثيه‏اى از من برده است». ايشان فرمود: «دزدى شده پيدا مى‏شود». خداحافظى كردم و رفتم. سر كوچه به آية اللّه كشميرى برخوردم كه قصد داشت به منزل جعفر آقا برود. قضيه دزدى اثاثيه‏ام را نقل كردم. ايشان فرمود: »دزدى شده پيدا نمى‏شود«. تا الآن كه سال‏ها از بيان ايشان گذشته، دزدى شده پيدا نشد و فرمايش ايشان به صواب بوده است. (مژ: ص 29)
 
 
شش قل هوالله
 × واعظ شهير، حجة الاسلام شيخ حسين انصاريان فرمود: در اوايل انقلاب و زمان فعاليت منافقين و ترورها در تهران، من پياده رفت و آمد داشتم. منافقين هم ترور كور زياد داشتند، من هم كه شناخته شده بودم. آن وقت آقاى كشميرى را كسى نمى‏شناخت. بعضى در تهران و بعضى هم در قم او را مى‏شناختند.
 روزى يك نفر به خانه ما آمد و گفت: من از طرف آقاى كشميرى آمدم. ايشان فرمودند: برو به خانه انصاريان و بگو تو كه پياده اين طرف و آن طرف مى‏روى، قبل از اين كه از خانه بيرون بروى، به شش جهت خود سوره توحيد )قل هو اللّه( را بخوان و بدَم؛ و تو ترور نخواهى شد.
 آن شخص گوينده را نمى‏شناختم و نپرسيدم كه كيست و او هم رفت.
 × توضيح: سوره توحيد براى هر جهت يك بار خوانده مى‏شود. چنانچه امام صادق‏عليه السلام به مفضل بن عمر فرمود: «خودت را از مردم محافظت كن با (بسم الله الرحمن الرحيم) و سوره توحيد (قل هو اللّه) در شش جهت خودت بخوان، راست و چپ، بالا و پايين، جلو و عقب». (مژ: ص 30 و 31)
 
 
زن و بچه ملاصدرا نمى‏شوند
 ×
يكى از علاقمندان استاد گفت: روزى صبح با زن و بچه‏ام در خانه بحث و صحبت مى‏كردم و مى‏خواستم به آنها مطالبى را كه مى‏گويم بفمانم. به آنها مى‏گفتم: چطور شما (با اين همه دليل) صحبت مى‏كنم نمى‏فهميد.!
 بعد منزل آيت اللّه كشميرى آمدم. ايشان بدون اين كه من حرفى بزنم فرمود: زن و بچه انسان كه ملاصدرا نمى‏شود، كه هر چه گفته مى‏شود تفهيم شوند. فهميدم جنابش از صحبت من در درون باخبر شده است. (صح: ص 183)
 
 
جنازه شهيد
 × روزى عرض شد: قريب بيست روز است كه فلان شيخ برادرش كه فرمانده گردانى بود مفقودالاثر شده است، الان نمى‏داند برادرش شهيد يا اسير و يا مجروح شده است؛ نظر جنابعالى چيست؟ ايشان با انگشت مبارك روى فرش يك ضربدر كشيد؛ بعد فرمود: اخوى ايشان شهيد شده است و به زودى جنازه‏اش را مى‏آورند، اما به ايشان اطلاع ندهيد كه اذيت مى‏شود. بعد از چند روز جنازه شهيد احمد رضا رحيمى را از جبهه‏هاى جنگ آوردند و در قبرستان على بن جعفر قم دفن كردند. (صح: ص 136)
 
 
غم دل عيالت را گرفته
 ×بعدازظهرى جناب استاد همراه دو نفر از شاگردان خود به منزل يكى از ارادتمندان كه شيخى از اهل لبنان بود رفتند.
 شيخ عصرانه چاى و قهوه و ميوه آورد و بعد تقاضا كردند استاد مطلبى را بفرمايند.
 فرمودند: عيالت (كه آن هم اهل لبنان بود) توى خانه مدت‏ها مانده و از خانه بيرون نرفته است و غم، دل او را مانند پرده‏اى گرفته است!!
 شيخ عرض كرد: بلى اين طور است كه شما فرموديد و مدت‏ها از منزل بيرون نرفته است و مشغول خانه‏دارى و كارهاى فرزندان است. (صح: ص 137)
 
 
ایشان ضایع می شوند
 × يكى از دوستان كه از تلامذه حضرت استاد بودند، بنا به اصرار و دعوت بعضى اقوام، به شهرى براى امامت مسجدى رفتند. اين قضيه را براى حضرت استاد عرض كردند. فرمودند: ايشان (كه اهل سلوك است) آن جا ضايع مى‏شود.!!
 بعداً، آن دوست تعريف كرد كه مدتى كه در آن جا بود، عده‏اى از اهل دانش به خاطر حسادت و يا مسائل ديگر، پشت سر او حرف‏هاى بى‏ربط و نسبت‏هايى را شايعه كردند تا اين عزيز ضعيف گردد، كه بحمداللّه بعد از يكسال زود به قم بازگشتند و از ضايع شدن و نامرادى رقيبان در امان ماندند. (صح: ص 139)
 
عذاب بالای سر آنان
 × اوايل انقلاب يك نفر از اهل علم كه به سمتى در حكم و داورى مشغول بود، روزى تصميم مى‏گيرد نزد استاد استخاره بگيرد و از آن سمت كناره بگيرد، چرا كه از نظر معنوى بُعدآور بود و اشتغال فكرى مى‏آورد... خدمت ايشان رسيد و بدون گفتن قصدش، تقاضاى استخاره‏اى كرد.
 ايشان فرمودند: اين جايى كه شما هستى عذاب بالاى سر اينان حدود بيست مترى مى‏باشد زود از آن جا بيرون برو.
 آن اهل علم، از آن سمت كناره گرفت، و به رشته ديگرى از خطابه و كلام روى آورد و در كارش هم توفيق نصيب راهش گرديد. (صح: ص 160)
 
 
چرا انسان زنش را بزند
 × دو جوان اهل دانش عرب، به منزل استاد آمدند. يكى واسطه بود و ديگرى عرض سؤال داشت و گفت: زنم را زدم و در حال خشم حرف ناروايى هم زدم و زنم از خانه فرار كرده است و نمى‏دانم در اين شهر غريب قم، به كجا رفته و به اشتباه خودم پى بردم...
 استاد فرمودند: اين چه كارى است كه انسان زنش را بزند و كارش به اين جا ختم شود؛ آن هم از كسى كه درس دين خوانده است.!!
 بعد فرمودند: منزل دوستان يا اقوام رفته است و پيدا مى‏شود. (صح: ص 162و163)
 
 
خصوصيات علويه
 × يكى از دوستان اهل علم تهرانى از دوستداران جناب استاد برايم نقل كردند:
 قبلاً مادرم از تهران برايم در قم پيغام داده بود عيالى برايت پيدا كردم و بيا؛ بنده توجهى نكردم. تا اين كه در تهران عقد فلان تلميذ استاد به سال 1361 بود و استاد هم تشريف داشتند.
 آن روز در مراسم عقد، بنده مدحى خواندم و حضرت استاد تشويقم كرد. پيش خود گفتم، بد نيست استخاره براى ازدواج با دخترى كه مادرم پيشنهاد كرده بگيرم. عرض كردم: لطف بفرماييد استخاره‏اى برايم بگيريد، استخاره را با قرآن با سبك خاص خودش كه به خطوط قبل و بعد نگاه مى‏كردند گرفتند و بعد به بنده نگاه كردند و تبسم نمودند و فرمودند: نكاح است؟
 عرض كردم: آرى، فرمودند: علويّه است تاج سر است، بعد مشخصات جسمى او را فرمودند، و من خنديدم.
 فرمود اسمش را بگويم؟ در اين وقت آقايى نشسته بود و تقاضاى استخاره‏اى كرد. ايشان فرمود: حال استخاره براى شما ندارم.
 من بعد از مراسم عقد، به مادرم زنگ زدم و گفتم: دختر علويّه است، گفت: نمى‏دانم. از همشيره‏ام پرسيد، او هم گفت نمى‏دانم. بعد كه براى اين ازدواج اقدام كرد درست همان خصوصيات را كه استاد فرموده بودند تطبيق مى‏كرد؛ و به سال 1362 با همان علويّه ازدواج كردم. (صح: ص 210)
 
 
دکتر به صیرت انسان
 × اوايل كه حضرت استاد از نجف به قم آمدند، داراى حالات و كرامات بسيار بودند، درب مكاشفات برايشان مفتوح بوده و مفسّر معاينات بودند. روزى فرمودند: جمعى از اطباء را به مكاشفه ديدم كه سيرت برزخى خوبى نداشتند فقط يك نفر از آنان به نام دكتر سيد محمد... بود در آن ميان، تسبيح بدست سيرت انسانى داشت، و از ايشان تعريف كردند. آن دكتر از سادات به شمار مى‏روند يكى از اوصاف او اين است: هر روز به عدد مهدى «عج» 59 تومان صدقه به نيت امام زمان «عج» صدقه مى‏دادند. نوعاً حرم حضرت معصومه مشرف مى‏شوند، اهل ذكر و توسل و روضه خوانى هستند. )صح: ص 208)
 
 نفرين زنان
 ×
اوايلى كه حضرت استاد از نجف به قم مهاجرت كردند، بعضى از علاقه‏مندان ايشان، عرضه داشتند: كه كسى هست كه مدعى عرفان و سلوك است، و ما گاهى پيش ايشان مى‏رويم، به نظر شما چطور است؟!
 استاد بدون اين كه آن شخص را اصلاً ديده باشد، فرمودند: نفرين زنان پشت سر آن شخص مى‏باشد!! سالهاى بعد كلام استاد ظاهر شد كه آن شخص در ازدواج و طلاق زنان و افراط و تفريط به زوجات، به بلاهايى مختلف دچار شد و افت بسيار كرد، و به مصائب دردناك گرفتار شد تا جايى كه مريدان درجه يك او هم از او بريدند و... (صح: ص 159)
 
 نهى از مسافرت
 × فردى كه مربوط به يكى از بزرگان شخصيتى بود و گاه گاهى منزل استاد مشرّف مى‏شد. يك بار عرض كرد: آن شخصيت مى‏خواهد به يكى از استانها مسافرت برود.
 حضرت استاد فرمودند: بگوئيد به اين مسافرت نرود، براى ايشان خوب نيست. عرض كرد: همه مقدماتش آماده است و نمى‏شود.!
 آن شخصيت به آن مسافرت رفت و كلامى در آن جا گفت، كه از نظر معنى و ظاهر زيبنده ايشان نبود... (صح: ص 158)
 
 
ايشان بچه‏دار نمى‏شود
 × جناب استاد در ايام حوزه علميه نجف به كربلا مى‏رفتند و نوعاً با مرحوم سيد هاشم حداد ملاقات داشتند.
 فرمودند: روزى منزل آقاى حداد بودم و جوانى وارد شد. پرسيدم: ايشان كيست؟ فرمود: داماد هستند (ظاهراً داماد يكى از اقوام عيال ايشان بود).
 گفتم: او بچه‏دار نمى‏شود.!! فرمود: يواش صحبت كن كه خانواده مى‏شنود و ناراحت مى‏گردد! توضيح آن كه استاد در مقابل شخصيتى مانند آقاى حداد آينده شخص را با يقين مى‏گويد. (صح: ص 172)
 
 
از نجف به تهران
 × آيت اللّه ميرزا احمد سيبويه فرمودند: وقتى از نجف خواستم به ايران بيايم، نزد آيت اللّه كشميرى رفتم و به خاطر سفرم استخاره‏اى نزد ايشان گرفتم.
 ايشان فرمودند: به تهران برويد به نفع شماست. گفتم: آقا منزل چه مى‏شود؟ فرمود: تا برويد تهران، منزل هم درست مى‏شود. اتفاقاً همين طور هم شد. وقتى به تهران آمدم، منزل درست شده بود و در همين منزلى كه الان سكونت دارم قرار گرفتم و با فرصت كافى منزل نجف را فروختم و پول همين خانه را دادم. (صح: ص 186)
 
 
ريش قرمز
 × جناب استاد قريب سالهاى 1362 يا 1363 به اتفاق يكى از بزرگان علم و حكمت به محل ييلاقى رفتند. آن روز چند نفر خبرنگار و روزنامه نگار به ديدن آن بزرگ علم آمدند.
 وقتى رفتند، حضرت استاد فرمودند: چرا بعضى اين‏ها را راه مى‏دهيد، آن يكى كه ريشش قرمز بود فلان مشكل و عيب را داشت (يعنى مثل اينها بدرد ملاقات شما نمى‏خورد). (صح: ص 187)
 
 آخوندها انگلیسی هستند
 × حضرت استاد فرمودند: روزى از نجف سوار اتوبوس شدم تا به زيارت كربلا بروم. دو جوان كه در صندلى نزديك من نشسته بودند با هم صحبت مى‏كردند و در ضمن اين جمله را يكى از آنها گفت: آخوندها انگليسى هستند!!
 رفتم در گوش يكى از آن دو جوان كه هيچ آشنايى با آنان نداشتم، يكى از كارهاى خراب و بد او را متذكر شدم (كه چطور ما را نسبت انگليسى مى‏دهيد اما كار زشت خود را فراموش مى‏كنيد) آن جوان ساكت شد و ديگر چيزى نمى‏گفت. در كربلا وقتى از اتوبوس پياده شدم، آن جوان با حال غم و پشيمانى نزدم آمد و عذرخواهى كرد و گفت: چه كار كنم از اين كار بد دست بكشم؟!
 گفتم: اين حرم سيدالشهدا است برو حرم توبه كن. (صح: ص 188)
 
 
اخبار از بد خلقی

× آقاى تهرانى گفت، گاهى اوقات در منزل با خانواده بد خلقى مى‏كردم چون به خدمت آيت اللّه كشميرى مى‏رسيدم، بدون اين كه مطلبى خدمت ايشان بگويم به من تذكر مى‏دادند!! نسبت به خانواده‏ام توصيه مى‏فرمودند، به طورى كه يقين حاصل مى‏كردم كه اطلاع از بد اخلاقى من در خانه دارد. (صح: ص 189)
 
 
بگويم كدام روستا بوده
 × اهل علمى براى استاد نقل كرد كه شخصى در اصفهان به نام حاج على داراى صفات ممتازه و حالات غريبه بود. رسولى از طرف امام زمان‏عليه السلام آمد و شبى (وقت نماز مغرب) او را گرفت و با طىّ‏الارض به يكى از روستاهاى شيراز برد.
 ميزبان، كشاورزى از دوستداران حقيقى حضرت بود. آن هنگام چند نفر از ياران حضرت حاضر شدند. او براى ياران از گردوهاى همان باغ آورد. براى حضرت فنجانى از غيب حاضر شد. مقدارى را خوردند و بقيه را به حاج على دادند كه ميل كند. بعد از پايان ملاقات، رسول حضرت او را به اصفهان بازگرداند. استاد فرمود:
 اگر مرا به اطراف شيراز ببرند و جايى بنشينم، چاى يا قهوه‏اى هم حاضر باشد، مى‏توانم بگويم كدام روستا بوده كه حضرت تشريف بردند. (مژ: ص 42)
 
 ذرّيه
 × يكى از شاگردان استاد گفت: «سالى به مدينه رفتم و از حضرت سجادعليه السلام ذرّيه خواستم كه اهل علم و باتقوا باشد. بعد از مسافرت روزى براى كارى نزد استاد استخاره گرفتم. ايشان فرمود: ذريه تو خيلى زياد مى‏شود درست همان حاجتى كه از امام سجادعليه السلام خواستم را فرمود». (مژ: ص 75)
 
 لوح محو و اثبات
 
× روزى كسى از استاد سؤال كرد عمر شريف شما طولانى است، فرمود: بله، ولى اواخر از رفتن از دنيا و دفن شدن در حرم حضرت معصومه‏عليها السلام صحبت مى‏كرد.
 يك هفته قبل از وفات به يكى از دوستانش فرمود: هفته ديگر مى‏آيى، اما مرا نمى‏بينى و همين طور هم شد.
 از آيه 39 سوره رعد «يمحوا اللّه ما يشاء و يثبّت و عنده امّ الكتاب» استفاده مى‏شود كه محو از بين بردن چيزى است و اثبات بر جا گذاشتن چيز ديگر. آيه مطلق است و قيدى به آن نخورده است. حكم محو و اثبات، حكمى است عمومى كه تمامى حوادثى كه به حدود زمان و اجل محدود مى‏شود، دست خوش آن مى‏گردند. جهت تغيير، دستخوش مرگ و زندگى، زوال و بقا و انواع دگرگونى‏ها مى‏شود و يكى جهت ثبات است كه دگرگونى نمى‏پذيرد.
 گوييم قضا، ثابت است و قَدَر به سبب علل و عواملى كه خداوند آن را مى‏داند، قابل تغيير است و عمر هم در قَدَر الهى قابل كم و زياد است. (مژ: 71و72) 
 
 اصطلاحات
 × وقتى يكى از بزرگان علم و دانش به ديدن حضرت استاد آمده بود و ساعتى نشست و مطالب مختصرى هم گفته شد و بعد رفت. از جنابش پرسيده شد: ايشان را چطور ديديد؟ فرمودند: از سينه (يا از گردن) به بالا را اصطلاحات علمى پر كرده بود. (صح: ص 166)
 
 او درويش است
 × روزى يكى از اهل دانش به منزل استاد آمدند، تا از ايشان استفاده ببرند؛ استاد به قيافه او نگاه مى‏كردند. بعد از رفتن، سؤال شد ايشان چطور بودند؟ فرمودند: او درويش (مسلك) است. در واقع آن شخص در زمره يكى از سلاسل معروف بود. (صح: ص 166)
 
 توى فكر
 × يكى از تلامذه، پدر خود را منزل استاد براى ملاقات آورده بود. ساعتى نشست و حرفى نمى‏زد. بعداً از استاد سؤال كرد: پدر مرا چطور ديديد؟ فرمود: همش توى فكر بود. آن تلميذ عرض كرد: درست است؛ ايشان هم مشكل خانوادگى دارد و هم به امراضى جسمانى دچار است، براى همين دائماً در فكر است. (صح: ص 166)
 
 
مانع از پسر
 × پسر يك آقايى ازدواج كرد و منجر به طلاق مى‏شد؛ و ظاهراً مشكل را نسبت به عروس مى‏دادند.
 به مرحوم استاد اين مطلب را عرض كردند؛ ايشان فرمودند: مانع از پسر مى‏باشد. آنان عروس را طلاق دادند و سپس براى پسرشان زنى جديد گرفتند. بعد از مدتى معلوم شد كه بچه‏دار نشدن از عروس اول و دوم، مانع از پسرشان مى‏باشد؛ و پى به كلام استاد بردند كه از اول فرموده بود، مانع از پسر آنان است. (صح: ص 171 و 172)
 
 
نجات از شمشير
 × شهريور 1375 فرمودند: كسى در نجف براى يادگيرى علم به مدرسه جدّ ما رفت و آمد مى‏كرد. لكن يك صفت ناپسند داشت كه جنبه حيوانى داشت. او را از مدرسه جدّ ما (آقا سيد محمد كاظم يزدى) بيرون كردم بعد از مدتى او به عنوان محبت مرا براى نهار دعوت كرد.
 در پنهانى، شمشير آماده كرد كه مرا مجروح كند و يا بكشد.
 من از نيت او مطلع شدم؛ او در همان وقت محبوس به بول (ادرار) شد و به طرف مستراح رفت و من هم از وقت استفاده كردم و از آن منزل فرار كردم. (صح: ص 164)
 
 
عنايات امام حسين‏عليه السلام
 × يكى از علاقمندان استاد گفت: هنگامى كه حال مزاجى جناب استاد خوب بود و كسالتى نداشتند و تازه به ايران آمده بودند، وقتى توجه مى‏كردند حالات زندگان و مردگان را ادراك مى‏كردند. بنده جلسه اولى كه به حضور آية اللّه كشميرى رسيدم و كسى در آن مجلس از علميت مرحوم پدرم نزد ايشان تعريف كرد، فرمود: ايشان پرهيزگار هم بودند و مورد عنايت امام حسين‏عليه السلام قرار دارند. بعد بعضى از خصيصه‏هاى پدرم را گفتند؛ انگار سالها با پدرم معاشرت داشتند.
 پرسيدند: رابطه ايشان با امام حسين‏عليه السلام چگونه بود. عرض كردم: از چهارده سالگى زيارت عاشورا مى‏خواندند. فرمود: اهتمام در طول اين مدت به زيارت عاشورا نشانه ارادت به امام حسين‏عليه السلام و در برزخ از اين رابطه به نحو احسن برخوردارند. (مى: ص 115 و 116)
 
 
اخبار از دعوا
 
× يك عربى با حضرت استاد ارتباط خانوادگى داشت و مريد ايشان بود. گاهى با زنش دعوا مى‏كرد و تند مى‏شد و چيزهاى نامربوط از زبانش صادر و به زنش مى‏گفت.
 وقتى خدمت استاد مى‏آمد، ايشان مى‏فرمودند: حيف است انسان از دهانش حرف‏هاى بد صادر شود و به زنش فحش بدهد!
 چند بار كه اين قضيه تكرار شد، آن عرب فكر مى‏كرد كه زنش مى‏آيد منزل آقا و به خانم آقا مى‏گويد و او به آقا مطالب را مى‏گويد. لذا به زنش اين نكته را گفت، آن زن قسم ياد مى‏كرد كه اصلاً اين طور نيست. تا اين كه روزى زن و شوهر براى خريد به بازار قم رفتند. توى بازار دعواشان مى‏شود و مرد حرف‏هاى نامربوط و بد به زنش مى‏گويد.
 بعد از خريد، تصميم مى‏گيرند منزل آقا بيايند. چون به منزل آقا مى‏رسند، حضرت استاد مى‏فرمايند: بله بعضى‏ها بازار مى‏روند، توى بازار دعوا مى‏كنند و اين حرف‏ها را به هم مى‏زنند، حيف است از تو كه چنين حرف‏هايى را مى‏زنى!
 مرد عرب مى‏فهمد، كه زنش قضاياى درون خانه را به منزل آقا نمى‏رساند، بلكه استاد به علم باطنى مى‏ديده و مى‏دانسته است. (صح: ص 183)
 
 هيچ خبرى نيست
 × اهل علمى گفت: روزى با چند نفر از رفقا به تهران نزد شخصى رفتيم كه در طريقت و سلاسل سلوك داراى ادعا بود. بعد از ملاقات به قم برگشتيم.
 روز بعد كه نزد آيت الله كشميرى رسيديم، جريان ملاقات با آن شخص را گفتيم. ايشان فرمود: هيچ خبرى (در مقامات و عرفان) از او نيست. بعد از مدتى شنيديم كه آن شخص مدعى را اعدام كردند؛ به كلام حضرت استاد رسيديم. (صح: ص 181)
 
 
عادت مى‏كنى!
 × يكى از اهل سلوك كه قبلاً گاه گاهى سيگار مى‏كشيد و به محضر حضرت استاد مشرف مى‏شد، روزى خدمت استاد بود، پس سيگارى را نصفه كرد و كشيد.
 استاد كه خود عادت به سيگار كشيدن داشتند؛ به آن شخص فرمود: اين كار را نكن كه عادت مى‏كنى. او عرض كرد: كم و نصفه مى‏كشم.
 فرمودند: عادت مى‏كنى و الآن كه چندين سال از آن روز مى‏گذرد، كلام استاد به واقعيت پيوسته و آن اهل سلوك عادت مبرم به سيگار پيدا كرده است.!! (صح: ص 179)
 
 اخبار جزيى اما كلى
 × استاد روزى از يكى از شاگردان خويش پرسيدند: از حوزه علميه چه خبر دارى؟
 عرض كرد: اخبارم جزيى است. فرمودند: جزيى آن هم بسيار است. (چه آن كه سالك فكر و همش در مجاهده بايد باشد، و اشتغال فكرى به غير حق نبايد داشته باشد كه بُعد مى‏آورد). (صح: ص 169)
 
 
او را عزل مى‏كنند
 × رئيس يكى از ادارات كسى را فرستاد منزل آقاى كشميرى كه بعضى از افراد مى‏آيند منزل شما. شما بايد درب خانه را ببنديد. آقا فرمودند: ايشان بيخود كرده است، او را تا چند وقت ديگر عزل مى‏كنند. به دو هفته نكشيد كه پيغام آوردند كه آن رئيس را عزل كردند. با اين كه با حكومت زياد ارتباط نداشت، اما سلطنت روحانى داشت. (مى: ص 65)
 
 
تشخيص راه درست
 × يك دفعه رفته بوديم شهرى، خدمتش نشسته بوديم. شخصى از رؤسا وارد شد. فرمودند: »هذا من اَهل النّار« او از اهل آتش است! فرمودند: از اين اطاق برويم آن اطاق. گفتم: آقا جان بد است! كمى تأمّل كردند. بعد من معذرت خواهى كردم و گفتم: آقا كمرش درد مى‏كند، ما مى‏رويم آن اطاق ديگر. با اين كه برخورد اوليه بود و آن شخص را نمى‏شناخت. نسبت به تمام افراد اين گونه بود. نگاهشان به افراد ظاهرى و قاعده‏اى نبود بلكه شهودى بود. (مى: ص 64)
 
 × شما در نجف منزل شيخ على... چطور فهميديد كه پدرش در ايران فوت كرده است؟
 ج: به منزل شيخ رفتم ديدم مرغ خانه دورش مى‏گردد، به دوستان گفتم به او نگوئيد اما كار اين مرغ زبان حالش اين است كه مصيبت به او روى مى‏آورد. شيخ على وقتى به بازار نجف رفت، نامه‏اى از ايران آمد كه پدرت از دنيا رفته است. (ر: ص 132)
 
 ارواح
 احضار ارواح

 
× يك نفر از اهل دانش در محضر دو تن از استادان خود كه آنها از شاگردان عارف باللّه، آيت اللّه قاضى‏قدس سره بودند، شاگردى كرده بود. در سال‏هايى كه حال مزاجى جناب استاد بسيار ممتاز بود، چند بار با ايشان ملاقات داشت.
 در يكى از ملاقات‏ها استاد فرمود: »برنامه‏اى است كه اگر انجام شود مى‏توان با ارواح تماس برقرار كرد. اگر بخواهى، به شما مى‏دهم«! ولى آن اهل دانش قبول نكرد.
 فقير گويد: نكته‏اى كه در حال بزرگان ديده مى‏شود اين است كه گاهى با مخاطب خود طورى سخن مى‏گويند كه «بلى» و «خير» از اراده متكلم است نه مخاطب؛ و مخاطب اين رمز را متوجه نمى‏گردد. (مژ: ص 32 و 33)
 
 × آيا روح در قرآن همان جبرئيل است؟
 ج: بعضى بزرگان و اساتيد فرمودند: روح همان جبرئيل‏عليه السلام است كه به صورت فرد در آيه «تَنَزّل المَلائكة والرّوح» آمده است. (آ: ص 85)
 
 × معراج با جسم و روح آيا براى عارفان اتفاق مى‏افتد؟
 ج: بعيد است، ولى معراج روحى براى خيلى از اولياء به ظهور پيوست. (آ: ص 68)
 
 × جسم مريض مى‏شود آيا بر روح تأثير مى‏گذارد، به اين معنا كه حتى جلو كشفيات را بگيرد؟
 ج: همانند راكب و مركوب مرتبط هستند، كسالت جسم در روح هم تأثير مى‏گذارد و مانع از مكاشفات هم مى‏شود. (آ: ص 70)
 
 
تماس با روح آقاى قاضى
 × مرحوم آية الله كشميرى مى‏فرمودند: پس از ارتحال استاد (قاضى) هر چند وقت، با روح ايشان در تماس بوده و گفت و گو دارم. (مى: ص 121)
 
 
رياضت سوره حمد
 × درباره اتصال به ارواح، سوره حمد را به رياضتى خاص درباره ديدن ارواح در خواب و بيدارى دستور مى‏دادند. اما سالك بايد چند سالى سلوك كند تا اين سنخيت و اتصال پيدا شود و براى افراد مبتدى در سلوك و كسانى كه شرايط تجرّد در آنها نباشد، اين آثار نمى‏آيد. (مى: ص 97)
 
 
ابن فهد حلى
 ×
يكى از تلامذه گويد: ما با ايشان كنار امامزاده‏ها، آن جا نشسته بوديم، يك دفعه ديدم آقاى كشميرى حالش دگرگون شد، فرمود: صاحب كتاب عدة الداعى مرحوم ابن فهد حلى (روحش) آمد. (مى: ص 81)
 
 
مجلسى اول
 × يكى از شاگردان اهل سلوك در تاريخ 1412 (ه. ق) عرض كرد دلم مى‏خواهد به روحى از اولياء متصل شوم، نظر شما به كدام يك مى‏باشد؟ فرمود: براى مرحوم محمد تقى مجلسى (پدر علامه مجلسى) چيزى (مانند سوره ياسين) بخوانيد. دو سال بعد همان شخص در تاريخ رجب 1414 (ه. ق) سؤال كرد كه: براى اتصال به بزرگى به كدام يك از اولياء از نظر روحى توجه داشته باشد؟
 فرمودند: محمد تقى مجلسى )پدر علامه مجلسى(. )صح: ص 138 و 139)
 
 
القاء روح


 × سؤال شد كسى در تهران و شخصى در قم است، آن كه در تهران است از توى خانه‏اش با آن كس كه در قم است صحبت مى‏كند (فاصله 140 كيلومتر) و مطلبى را مى‏گويد، آيا امكان دارد؟ حضرت استاد در جواب فرمودند: آن كس قوى است كه با القاء روح به طرف ديگر مى‏فهماند و آن جنبه اراده و تجرد روحى طرف است كه اين قدرت را دارد. (صح: ص 150)
 
 × آيا با ارواح تماس داشته‏ايد؟
 ج: در عراق و ايران برايم بارها اتفاق افتاد، و در ايران بيشتر مرحوم سيد على آقا قاضى و پدرم را مى‏بينم. آنان با من صحبت مى‏كنند و من به كلمات آنان گوش مى‏كنم. (آ: ص 80)

 

 × قضيه جوان لبنانى كه احضار ارواح داشت و عده‏اى از علما نجف را جذب خود كرده، چه بود؟
 ج: به من گفتند جوانى لبنانى به نجف آمده و احضار دارد، بيا شما را نزد او ببريم، گفتم: نمى‏آيم؛ پس او را نزدم آوردند. بعد از تعارفات گفتم: روح فلان شخص را احضار كن، هر چه قدرت داشت به كار برد، نتوانست. گفتم: باز چه كار ديگرى وارد هستى؟ گفت: افراد را خواب مى‏كنم، گفتم: فرزندم سيد حسن كه كوچك است او را خواب كن؛ هر كار كرد نتوانست.
 × چه مانعى بود كه او در منزل شما نتوانست هنر خود را نشان بدهد؟
 ج: خود آن لبنانى گفت: اراده و قوّت تو مانع از قدرت نمايى من است.
 × براى تماس با ارواح بزرگان اهل معرفت چه چيز خوب است؟
 ج: خواندن قرآن و هديه به روحشان، تا با ايشان رفيق شويد. (آ: ص 80 و 81)
 
 
اسم اعظم
 × بحث درباره اسم اعظم از مطالب بسيار دقيق و ظريف و مشكل است كه آيا لفظ است يا معنى يا حال و يا مقام يا جمع لفظ و مقام و حال و معنى و... كدام است؟!
 همه اسماء الهى، اسم اعظم هستند، لكن برخى از آنان مانند حىّ و بصير و امثال اينها از امّهات هستند و در اخبار اسم اعظم را بر 73 حرف تقسيم كرده‏اند كه يك حرف نزد آصف بن برخيا بوده است.
 سيد بن طاووس در كتاب شريف مهج الدعوات ص 136 در تعيين اسم اعظم، اذكار و دعاها و آياتى را نقل كرده است. حال، آيا هر كس آنها را بخواند، اسم اعظم نصيبش مى‏شود؟ خير، اسم اعظم، جنبه شخصى دارد كه يا پيامبر و يا امام و يا يكى از اولياى بزرگ به فردى عطا مى‏كنند و نوعاً دارندگان آن خاموشند!!
 از جناب استاد از اسم اعظم پرسيده شد، فرمودند: از اسماءاللّه «يا حىّ يا قيّوم» و از قرآن «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم و سلام قولاً من رّب رّحيم» و چهار آيه آخر سوره حشر است.
 استاد مى‏فرمودند: دارنده طى الارض، بعضى‏ها ملكى يا جنّى كه مسخر اوست او را مى‏برد. براى امامان غير آن چيزى كه براى ديگران است. بعضى‏ها خود تنها مى‏روند و بعضى‏ها قدرت بيشتر دارند، كسى ديگر را هم مى‏توانند سير دهند. مى‏فرمودند: اسم اعظم، مراتب مختلف دارد، گاهى به حالى است كه دارنده آن توجه مى‏كند و اثر مى‏نمايد.
 نتيجه آن كه اسم اعظم به حرف و كتاب نيست، دادنى است به كسى كه قابل باشد. (ر: ص 107و108)
 
 
رياضت آصف برخيا
 × علامه طباطبايى رياضت آصف برخيا را به مرحوم آية اللّه كشميرى هديه كردند و گفتند: برادرم آية الله سيد محمد حسن طباطبايى، مى‏توانست با روح آصف بن برخيا وزير حضرت سليمان‏عليه السلام تماس بگيرد و پرسش‏هايش را از او مى‏پرسيد.
 دستور ارتباط با وى و يادگيرى اسم اعظم از او نيز خواندن آيه «قال الّذى عنده علم من الكتاب انا اتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك فلمّا راه مستقرّا عنده قال هذا من فضل ربّى ليبلونى اشكر ام اكفر و من شكر فانّما يشكر لنفسه و من كفر فانّ ربّى غنىّ كريم» (نمل: 40) در يك اربعين و با عددى خاص است. (مى: ص 122)
 
 
آصف برخيا
 × فرمودند: اين آيه «قالَ الَّذى عندَهُ علم منَ الكتاب أَنَا آتيكَ به قَبلَ أَن يَرتَدَّ اليكَ طَرفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُستَقرّاً عندَهُ قالَ هذا من فَضل رَبّى ليَبلُوَنى أَأَشكُرُ أَم أَكفُرُ وَ مَن شَكَرَ فَانَّما يَشكُرُ لنَفسه وَ مَن كَفَرَ فَانَّ رَبّى غَنىّ كَريم» (نمل: 40).
 به عدد كثير يك اربعين، نتيجه‏اش اسم اعظم است كه نزد آصف برخيا (وزير و برادرزاده حضرت سليمان) بود كه به حضرت سليمان گفت: پيش از چشم بر هم زدنى تخت بلقيس )ملكه سباء( را نزد تو خواهم آورد؛ و به چشم بر هم زدنى آن تخت را نزد سليمان‏عليه السلام حاضر كرد.
 امام صادق فرمود: آصف برخيا از طريق طى الارض تخت بلقيس را نزد سليمان‏عليه السلام حاضر كرد.
 سرزمين سبا در كشور يمن واقع بود و جناب سليمان‏عليه السلام در بيت المقدس حكومت مى‏كرد و اين تخت را از يمن به فلسطين، به يك چشم بر هم زدن آورد. (صح: ص 174)
 
 × در كتاب مهج الدعوات سيد بن طاووس چند صفحه در باب اسم اعظم نوشته، به نظر شما كدام يك از آنها مهم‏تر است؟
 ج: «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» كه خيلى چيزها در آن است. (آ: ص 74)
 
 × اسم اعظم به نظر شما در كدامين اسماء اللّه مى‏تواند باشد؟
 ج: در «حىّ و قيوم». (آ: ص 76)
 
 × اسم اعظم لفظ است يا حال؟
 ج: اسم اعظم داراى مراتب مختلف است، لكن حالى است كه در آن مقام، شخص توجه مى‏كند و اثر مى‏نمايد. (آ: ص 72)
 
 اولياء الله
 حاج محمد

 × استاد فرمود: پيرمردى به نام حاج محمد در يكى از حجره‏هاى كربلا ساكن بود كه دلش مى‏خواست در كربلا بميرد، ولكن در مشهد رحلت كرد. او كمى دافعه داشت ولى با اين حال نزدش مى‏رفتم، چرا كه چيزهايى از عهده‏اش بر مى‏آمد. روزى آبگوشت درست كرده بود و براى صرف غذا مرا دعوت كرد.
 به من گفت: در خوردنى‏ها چه چيزى را دوست مى‏دارى؟ گفتم: خربزه مشهد.
 از آن لحظه به بعد غذاى آبگوشت را مى‏خوردم، اما مزه خربزه مشهد را مى‏چشيدم.
 استاد فرمود: روزى فرزندم، سيد محمود گفت: مى‏خواهم بروم ايران. گفتم: براى چه چيزى؟ گفت: بروم كار كنم. مادر سيد محمود شروع به گريه كرد و من هم اصرار مى‏كردم كه نرود، اما فايده‏اى نداشت. رفتم كربلا در حجره حاج محمد و قضيه رفتن سيد محمود به ايران را به او گفتم.
 گفت: عكسش را دارى؟ گفتم: آرى.
 عكسش را به حاج محمد دادم و گفت: نه! سفر به ايران نه!!
 عكس را از او گرفتم و برگشتم نجف و به خانه رفتم. شب سيد محمود گفت: من هر چه فكرش را مى‏كنم، مى‏بينم كه صلاح نيست به ايران بروم كه اين تأثير كار حاج محمد بود. (مژ: ص 64 و 65)
 
 
آقا سيد احمد كربلايى (گريه استاد)
 × خدمت حضرت استاد عرض شد: مرحوم آية اللّه ميرزا محمد تقى شيرازى وقتى مرجع تقليد شدند، احتياطات خود را رجوع به عارف باللّه آقا سيد احمد كربلايى (استاد سيد على آقاى قاضى) دادند. آقا سيد احمد كربلايى وقتى شنيدند آن قدر گريه كردند كه نزديك بود بى‏هوش شوند.
 بعد فرمود: به ميرزاى شيرازى بگوييد: الآن قدرت (مرجعيت) در دست شماست، ولى آخرت قدرت در دست جدّ ماست و شكايت شما را مى‏كنم (كه مردم را در فتوا به من ارجاع مى‏دهيد). وقتى سخن به اين جا رسيد، حضرت استاد گريه نمودند كه چقدر اهل معرفت از فتوا پرهيز مى‏كردند. (صح: ص 151)
 
 او انسان نبود ملك بود
 × ما نمى‏دانيم در چه سالى حضرت استاد از نجف به ايران - در جوانى - آمدند و به زيارت جدّشان حضرت رضاعليه السلام رفتند.
 فرمودند: در سفر اول به مشهد مقدس كسى را ديدم كه انگار انسان نبود، ملك بود. هيبت او مرا گرفت؛ يقين پيدا نكردم كه حضرت ولى عصر (عج) بوده است. از بعضى تلامذه خاص بعداً شنيدم كه استاد فرمودند: دستش را هم بوسيدم.
 از آن آقا سؤال كردم به چه چيزى به اين مقام رسيديد فرمود: به «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم».
 ظاهراً در همين سفر اول بود كه وقتى وارد حرم مطهر امام رضاعليه السلام شدند و چشمشان به ضريح مطهر افتاد، چنان جذبه‏اى ايشان را گرفت كه بى‏اختيار با صداى بلند گفت: «واللّه هذا ابن رسول اللّه: قسم به خدا اين امام فرزند رسول خداست». (صح: ص 148)
 
 
شيران كوه
 ×
فرمودند: شخصى از اهل هندوستان برايم نقل كرد: مرتاضى در دامنه كوهى به نام »شيران كوه« زندگى مى‏كرد.
 عده‏اى مى‏خواستند او را بكشند، او به كوه پناه برد و با قدرت روحى كه داشت بدون آن كه شكافى در كوه باشد، از اين طرف كوه به آن طرف كوه رفت، و الآن روى آن كوه تابلويى نوشته شده است. (صح: ص 151)
 
 
خانه‏هاى قم
 × يكى از اهل ولايت گفت: روزى رفتيم خدمت حضرت استاد، فرمودند: در قم از اولياء الهى خبرى هست؟ گفتيم: بلى، افرادى را مى‏شناسيم و نام برديم.
 فرمود: ديشب سير كردم و تمام خانه‏هاى قم را سر زدم، اما شخصى را (به عنوان انسان كامل) نيافتم. (صح: ص 181)
 
 
بالاها خلوت و پايين‏ها شلوغ


 
× جناب استاد فرمودند: من و مرحوم آقاى فكور يزدى (م 1394 ه. ق) براى زيارت حضرت امام رضاعليه السلام به مشهد رفتيم و مسافر خانه‏اى را اجاره كرديم.
 يك وقت ديدم طبقه پايين جوانى وضو مى‏گيرد همانند يحيى پيامبرصلى الله عليه وآله خائف است. به آقاى فكور گفتم برو او را ببين.
 او رفت و از نزديك وضو گرفتن او را ديد و به جوان گفت: يك آقايى به نام كشميرى طبقه بالاست خوبست شما را ببيند.
 جوان گفت: سه سال قبل در قنوت نماز او را معرفى كردند.
 جناب استاد فرمودند: سالهاى بعد وقتى تهران منزل بنده زاده بودم، بچه‏هاى كوچك توى خانه سرو صدا مى‏كردند، آمدم درب خانه كه توى كوچه باريك كم رفت و آمد بود نشستم همان جوان با موتور نزد من آمد و اين جمله را گفت: پائين هميشه شلوغ است و بالاها خلوت است، بعد رفت و ديگر او را نديدم. (صح: ص 188)
 
 × آيا در غذا تصرف ممكن است؟
 ج: بلى خودم آن را ديدم، حاج محمد وقتى با او صحبت خوردنى‏ها شد من گفتم: من خربزه مشهد دوست دارم، آن روز آبگوشت درست كرده بود، وقتى آبگوشت مى‏خوردم همه‏اش مزه خربزه مشهد داشت. (ر: ص 132)
 
 × جاى اولياء خدا در قيامت كجاست؟
 ج: نزد مليك مقتدر كه بهشت خاص است نه بهشت عمومى. (ر: ص 139)
 
 × صحت دارد چند نفر شما را از ايران رفتن نهى كردند؟
 ج: بله از جمله يك عرب روشنى به من فرمود: ايران بروى مانند شمع خاموش مى‏شوى و آقا مستور شيرازى فرمود: پشيمان مى‏شوى. (ر: ص 137)

 

>