اخبار و پيشگويى
دلت آنجاست
نفس زكيه و نماز مقبول
ديپلم چهره شناسى
اخبار بر خلاف شوراى پزشكى
جواب يوسف وار
دزد پيدا نمىشود
شش قل هو الله
زن و بچه ملاصدرا نمىشوند
جنازه شهيد
غم دل عيالت را گرفته
ايشان ضايع مىشوند
عذاب بالاى سر آنان
چرا انسان زنش را بزند
خصوصيات علويه
دكتر به سيرت انسان
نفرين زنان
نهى از مسافرت
ايشان بچهدار نمىشود
از نجف به تهران
ريش قرمز
آخوند انگليسى هستند
اخبار از بد خلقى
بگويم كدام روستا بوده
ذريه
لوح محو و اثبات
اصطلاحات
او درويش است
توى فكر
مانع از پسر
نجات از شمشير
عنايات امام حسين
اخبار از دعوا
هيچ خبرى نيست
عادت مىكنى
اخبار جزيى اما كلى
او را عزل مىكنند
تشخيص راه درست
ارواح
احضار ارواح
تماس با روح آقاى قاضى
رياضت سوره حمد
ابن فهد حلى
مجلسى اول
القاء روح
اسم اعظم
رياضت آصف برخيا
آصف برخيا
اولياء الله
حاج محمد
آقا سيد احمد كربلايى
او انسان نبود ملك بود
شيران كوه
خانه هاى قم
بالاها خلوت و پايينها شلوغ
******************************************************
× وقتى ترقيات و مجاهدات سالك مثمر ثمر شود، كمكم چشم دلش باز مىشود و گذشته و حال و آينده بر او منكشف مىشود و مىتواند اخبار بدهد يا پيشگويى كند.
به قول حضرت استاد وقتى عارف در خلسه است مىتواند ببيند و بگويد و تصرف كند و اين قدرتى است كه خدا به هر كه بخواهد، مىدهد.
اول: يكى از تلامذه گويد: دو پسر دبستانى داشتم، روزى (قريب سال 1366 ه. ش) آن دو نفر را منزل استاد بردم و عرض كردم اين فرزندانم را چطور مىبينيد؟
فرمودند: پسر بزرگت به دانش و علم روى مىآورد و پسر كوچك پولدار مىشود. گفت: فرزند كوچكم بعد از كلاس اول راهنمايى به كسب و كار روى آورد و الآن روز به روز وضع مادى اش خوب مىشود و فرزند بزرگم امسال از دانشگاه دولتى ليسانس گرفته است و كلام استاد دقيقاً همان شد.
دوم: در طول جنگ و بعد از جنگ تا آخرين لحظات زندگى، بيش از صدها نفر مخصوصاً بعضى مسئولين جنگ درباره صدام سؤال مىكردند و گاهى اخبار درباره ترور و از بين رفتن و مرض او را نزد استاد نقل مىكردند، جواب همه اين بود «هنوز» يعنى هنوز مىباشد و هم همين طور تا الآن شد.
سوم: يكى از اهل دانش كه داراى منصب بود مدتى به جنابش عرض مىكرد: چيزى بفرمائيد تا شهود حقايق و معانى برايم شود و استاد به خاطر آشنايى با ايشان، ملاحظه و مدارا مىكرد.
روزى حقير عرض كردم: آقا ايشان به شما علاقمند است چرا به او لطف نمىكنيد، مانعش چيست؟ فرمود: رياست او مانع اوست.
بنده تلفنى به آن اهل دانش تقريباً سال 1373 مانع را كه استاد فرموده بودند رساندم و از حقير تشكر كرد. آرى هنوز به آن كار مشغول و دفع مانع نكرد تا حقايق مشهودش شود.
چهارم: يكى از تلامذه ايشان كه در نجف و ايران خدمتش مشرف مىشد از اهل لبنان، قصد كرد كه براى هميشه به وطنش برود، خدمت جنابش رسيد كه كسب تكليف و استخاره كرد.
نظر استاد اين بود كه ايشان پشيمان مىشود و يك سال و نيم قبل از رحلت، آن تلميذ به وطنش رفت. از اقوام نزديكش از حالش سؤال مىشد، مىگفتند: جايگاهى پيدا نكرد، به ناراحتى قلبى دچار شده.
پنجم: شخصى منزل استاد آمد، مانند افرادى كه كم خوابيده باشند، چرت مىزد، خودش گفت: ديشب كم خوابيدم!!
استاد فرمود: ديشب توى حياط خوابيدى و نماز صبح تو هم قضا شده بود!!
ششم: روزى به استاد درباره اهل علمى كه جنابش او را مىشناخت گفتند: دخترش با پسر فلان ازدواج كرده استاد بلافاصله فرمود: خدا به دادش برسد!! و وقت ديگر فرموده بود اگر با من مشورت مىكرد، منع مىكردم.
بعد از بچهدار شدن كار ازدواج به طلاق و جدايى كشيد و كلام استاد دقيقاً به ظهور پيوست.
هفتم: سيد... تاجر فرش دو دختر داشت و 18 سال داراى بچه نبود، ناراحتى قلبى هم داشت. به واسطه يكى از دوستان حضرت استاد، خدمت رسيد. استاد روزى فرمودند: ناراحتى قلبى شما خوب مىشود، پس از معاينه اطباء ديدند ديگر مشكل قلب ندارد.
روزى ديگر فرمودند: شما بچهدار مىشويد و خدا يك پسر سالم به شما مىدهد. آقا سيد تعجب مىكند و براى كارش به آلمان مىرود و بعد خانوادهاش به او اطلاع مىدهند كه حامله است. دكترها به وسيله سونوگرافى و معاينه گفتند بچه دختر است.
سيد به رئيس بيمارستان تهران مىگويد آقايى گفته است بچه پسر است، او در جواب مىگويد: آخوندها اين چيزها را نمىدانند گوش به حرف آخوندها نده!!
دو روز قبل از زايمان سيد خدمت استاد مىرسد و عرض مىكند: دكتر متخصص زايشگاه تهران مىگويد: بچه دختر است. فرمود: پسر است، اسمش را على بگذار. دو روز بعد خانوادهاش زايمان كرد و پسر شد. رئيس بيمارستان تعجب كرد و به سيد گفت: مرا پيش اين آقا ببر كه اين چنين دقيق خبر داده است. (ر: ص 58 الى 60)
دلت آنجاست؟
× استاد به اتفاق بعضى تلامذه در يكى از روستاهاى ييلاقى قم ميهمان دوستى بودند. منزل ميزبان درخت گيلاس و زردآلو داشت. فرزند يكى از شاگردان رفت بالاى درخت تا زردآلو بچيند. استاد به پدرش فرمود: «دلت آنجاست»؟!
يعنى نكند فرزند از بالاى درخت به زمين بيفتد! و اين فرمايش استاد كاملاً منطبق با فكر پدر بود. (مژ: ص 38)
نفس زكيه و نماز مقبول
× روزى به محضر مبارك حضرت آيت الله سيد عبد الكريم كشميرى آن عارف فرزانه شرفياب شديم وقتى كه از ايشان سؤال شد آقاى كوهستانى را چگونه يافتيد؟ فرمود او صاحب نفس زكيه بود.
در ايوان حضرت اميرالمؤمنين آقاى كشميرى را ملاقات نمودم و از ايشان پرسيدم: در اين سفر كه به ايران تشريف برديد آيا با آقاى كوهستانى ديدار داشتيد؟
فرمود: بله، با ايشان ملاقات كردم و يك نماز نيز به ايشان اقتداء كردم، خيلى براى من جالب توجه بود و لذت بردم و از نمازهايى بود كه مطمئن هستم مورد قبول واقع شده است. (صح: ص 196)
× حضرت استاد وقتى ساكن قم بود، به تهران سفر مىكرد و به منزل فرزندان خود مىرفت.
در سفرى يكى از خانمهاى خويشاوند (صبيه يا عروس ايشان) عرض مىكند: «خانمى در تهران هست كه جلساتى دارد و خبرها مىدهد و كارهايى هم مىكند. دوست دارم ايشان را ببينيد».
استاد با اين جمله كه «حال ندارم»، ملاقات را رد مىكند. در سفر بعدى اصرار مىكنند كه او بيايد و ملاقاتى انجام گيرد و استاد قبول مىكند.
در آن ملاقات، آن خانم ابتداء به چهره استاد بسيار نگاه مىكند و روحيات ايشان را مىگويد و در آخر حرفش به علما تعريض مىكند با اين منظور كه شماها چيزى نداريد!!
استاد حرف اين خانم را ناصواب مىبيند و پاسخگو مىشود. خود در اين خصوص مىفرمايد:
«توجهى به اميرالمؤمنينعليه السلام كردم و سپس گفتم تو به شوهرت خيانت كردى!! او رنگش عوض شد و خجالت كشيد. دوباره توجه به اميرالمؤمنينعليه السلام كردم و گفتم هو يا على. سپس گفتم: شما ظاهراً مسلمان شديد؛ باطن شما مسلمان نبوده. او منفعل شد و دست و پايش را گم كرد. بعد خودش اعتراف كرد و گفت: من در لندن زندگى مىكردم و مسيحى بودم. خواستم با يك تاجر ايرانى ازدواج كنم. دختر نبودم ولى با حيلهاى خودم را دختر جا زدم و به خاطر تاجر ظاهراً مسلمان شدم. به او گفتم: اين مطالب را از كجا مىگويى؟ گفت: در لندن مدرسهاى است كه چهرهشناسى تدريس مىشود و من ديپلم علم چهرهشناسى را گرفتم و روحيات افراد را از فرمول هايى كه در چشم و ابرو و لب و گونه و... هست، مىگويم.» (مژ: ص 19و20)
اخبار بر خلاف شوراى پزشكى
× آقايى از اقوام يا آشنايان استاد، همسرش را در تهران براى وضع حمل به بيمارستان برد. شوراى پزشكى نظر داد كه چون بچه مرده است، بايد كورتاژ كنند و اگر نكنند، ممكن است مادر هم از بين برود. آن شخص خدمت استاد مىرسد و اين مشكل را عرض مىكند. استاد مىفرمايد: «بچه سالم است و پسر مىباشد طبيعى هم زايمان مىكند.»
آن شخص خوشحال مىشود و به بيمارستان مىرود و سه مطلب استاد را به دكتر مربوطه مىگويد و در ضمن اجازه كورتاژ نمىدهد. دكتر مىگويد:
»شوراى پزشكى تشكيل شده! تو مىخواهى زنت را از بين ببرى؟! بايد عمل شود«. او اجازه نمىدهد و بعد از مدتى همسرش طبيعى و بدون نياز به عمل جراحى زايمان مىكند و پسرش سالم به دنيا مىآيد. پزشكان تعجب مىكنند و از او درباره استاد مىپرسند. او نيز از قدرت استاد تعريف مىكند. آنها اصرار مىكنند كه ما را پيش ايشان ببر. آن شخص هم خدمت استاد مىرسد و تقاضاى ملاقات پزشكان را عرضه مىدارد. ايشان مىفرمايد: «من حال ملاقات ندارم». (مژ: ص 20و 21)
جواب يوسفوار
× مرحوم حجة الاسلام سيد هاشم رضوى هندى (م 1371 ه .ش) شاگرد عارف باللّه سيد على آقا قاضىقدس سره با حضرت استاد ملاقاتى داشت. استاد از زواياى خاص پنهان و دقيق مسائل آقاى رضوى مطالبى فرمود كه آقاى رضوى متحير شد و گفت: اين علم را از كجا مىدانيد؟
استاد فرمود: «ممّا عَلَّمَنى رَبّى. اين از آن چيزهايى است كه پروردگارم به من آموخته است».
اين جواب حضرت يوسف در تعبير خواب دو زندانى جوان بود كه تازه وارد زندان شده بودند. يكى از آنها ديد انگور را براى شراب شدن مىفشارد و ديگرى ديد كه روى سرش نان مىبرد و پرندگان از آن مىخورند. چون يوسف تعبير كرد، فرمود: ممّا عَلَّمَنى ربّى. يعنى پروردگارم اين علم را به من آموخته است. (مژ: ص 21و22)
دزد پيدا نمىشود
× آقاى شركت نقل كرد كه دزد اثاثيهاى از من برد. خيلى ناراحت بودم. رفتم منزل جعفر آقا مجتهدى گفتم: «دزد اثاثيهاى از من برده است». ايشان فرمود: «دزدى شده پيدا مىشود». خداحافظى كردم و رفتم. سر كوچه به آية اللّه كشميرى برخوردم كه قصد داشت به منزل جعفر آقا برود. قضيه دزدى اثاثيهام را نقل كردم. ايشان فرمود: »دزدى شده پيدا نمىشود«. تا الآن كه سالها از بيان ايشان گذشته، دزدى شده پيدا نشد و فرمايش ايشان به صواب بوده است. (مژ: ص 29)
شش قل هوالله
× واعظ شهير، حجة الاسلام شيخ حسين انصاريان فرمود: در اوايل انقلاب و زمان فعاليت منافقين و ترورها در تهران، من پياده رفت و آمد داشتم. منافقين هم ترور كور زياد داشتند، من هم كه شناخته شده بودم. آن وقت آقاى كشميرى را كسى نمىشناخت. بعضى در تهران و بعضى هم در قم او را مىشناختند.
روزى يك نفر به خانه ما آمد و گفت: من از طرف آقاى كشميرى آمدم. ايشان فرمودند: برو به خانه انصاريان و بگو تو كه پياده اين طرف و آن طرف مىروى، قبل از اين كه از خانه بيرون بروى، به شش جهت خود سوره توحيد )قل هو اللّه( را بخوان و بدَم؛ و تو ترور نخواهى شد.
آن شخص گوينده را نمىشناختم و نپرسيدم كه كيست و او هم رفت.
× توضيح: سوره توحيد براى هر جهت يك بار خوانده مىشود. چنانچه امام صادقعليه السلام به مفضل بن عمر فرمود: «خودت را از مردم محافظت كن با (بسم الله الرحمن الرحيم) و سوره توحيد (قل هو اللّه) در شش جهت خودت بخوان، راست و چپ، بالا و پايين، جلو و عقب». (مژ: ص 30 و 31)
زن و بچه ملاصدرا نمىشوند
× يكى از علاقمندان استاد گفت: روزى صبح با زن و بچهام در خانه بحث و صحبت مىكردم و مىخواستم به آنها مطالبى را كه مىگويم بفمانم. به آنها مىگفتم: چطور شما (با اين همه دليل) صحبت مىكنم نمىفهميد.!
بعد منزل آيت اللّه كشميرى آمدم. ايشان بدون اين كه من حرفى بزنم فرمود: زن و بچه انسان كه ملاصدرا نمىشود، كه هر چه گفته مىشود تفهيم شوند. فهميدم جنابش از صحبت من در درون باخبر شده است. (صح: ص 183)
جنازه شهيد
× روزى عرض شد: قريب بيست روز است كه فلان شيخ برادرش كه فرمانده گردانى بود مفقودالاثر شده است، الان نمىداند برادرش شهيد يا اسير و يا مجروح شده است؛ نظر جنابعالى چيست؟ ايشان با انگشت مبارك روى فرش يك ضربدر كشيد؛ بعد فرمود: اخوى ايشان شهيد شده است و به زودى جنازهاش را مىآورند، اما به ايشان اطلاع ندهيد كه اذيت مىشود. بعد از چند روز جنازه شهيد احمد رضا رحيمى را از جبهههاى جنگ آوردند و در قبرستان على بن جعفر قم دفن كردند. (صح: ص 136)
غم دل عيالت را گرفته
×بعدازظهرى جناب استاد همراه دو نفر از شاگردان خود به منزل يكى از ارادتمندان كه شيخى از اهل لبنان بود رفتند.
شيخ عصرانه چاى و قهوه و ميوه آورد و بعد تقاضا كردند استاد مطلبى را بفرمايند.
فرمودند: عيالت (كه آن هم اهل لبنان بود) توى خانه مدتها مانده و از خانه بيرون نرفته است و غم، دل او را مانند پردهاى گرفته است!!
شيخ عرض كرد: بلى اين طور است كه شما فرموديد و مدتها از منزل بيرون نرفته است و مشغول خانهدارى و كارهاى فرزندان است. (صح: ص 137)
ایشان ضایع می شوند
× يكى از دوستان كه از تلامذه حضرت استاد بودند، بنا به اصرار و دعوت بعضى اقوام، به شهرى براى امامت مسجدى رفتند. اين قضيه را براى حضرت استاد عرض كردند. فرمودند: ايشان (كه اهل سلوك است) آن جا ضايع مىشود.!!
بعداً، آن دوست تعريف كرد كه مدتى كه در آن جا بود، عدهاى از اهل دانش به خاطر حسادت و يا مسائل ديگر، پشت سر او حرفهاى بىربط و نسبتهايى را شايعه كردند تا اين عزيز ضعيف گردد، كه بحمداللّه بعد از يكسال زود به قم بازگشتند و از ضايع شدن و نامرادى رقيبان در امان ماندند. (صح: ص 139)
عذاب بالای سر آنان
× اوايل انقلاب يك نفر از اهل علم كه به سمتى در حكم و داورى مشغول بود، روزى تصميم مىگيرد نزد استاد استخاره بگيرد و از آن سمت كناره بگيرد، چرا كه از نظر معنوى بُعدآور بود و اشتغال فكرى مىآورد... خدمت ايشان رسيد و بدون گفتن قصدش، تقاضاى استخارهاى كرد.
ايشان فرمودند: اين جايى كه شما هستى عذاب بالاى سر اينان حدود بيست مترى مىباشد زود از آن جا بيرون برو.
آن اهل علم، از آن سمت كناره گرفت، و به رشته ديگرى از خطابه و كلام روى آورد و در كارش هم توفيق نصيب راهش گرديد. (صح: ص 160)
چرا انسان زنش را بزند
× دو جوان اهل دانش عرب، به منزل استاد آمدند. يكى واسطه بود و ديگرى عرض سؤال داشت و گفت: زنم را زدم و در حال خشم حرف ناروايى هم زدم و زنم از خانه فرار كرده است و نمىدانم در اين شهر غريب قم، به كجا رفته و به اشتباه خودم پى بردم...
استاد فرمودند: اين چه كارى است كه انسان زنش را بزند و كارش به اين جا ختم شود؛ آن هم از كسى كه درس دين خوانده است.!!
بعد فرمودند: منزل دوستان يا اقوام رفته است و پيدا مىشود. (صح: ص 162و163)
خصوصيات علويه
× يكى از دوستان اهل علم تهرانى از دوستداران جناب استاد برايم نقل كردند:
قبلاً مادرم از تهران برايم در قم پيغام داده بود عيالى برايت پيدا كردم و بيا؛ بنده توجهى نكردم. تا اين كه در تهران عقد فلان تلميذ استاد به سال 1361 بود و استاد هم تشريف داشتند.
آن روز در مراسم عقد، بنده مدحى خواندم و حضرت استاد تشويقم كرد. پيش خود گفتم، بد نيست استخاره براى ازدواج با دخترى كه مادرم پيشنهاد كرده بگيرم. عرض كردم: لطف بفرماييد استخارهاى برايم بگيريد، استخاره را با قرآن با سبك خاص خودش كه به خطوط قبل و بعد نگاه مىكردند گرفتند و بعد به بنده نگاه كردند و تبسم نمودند و فرمودند: نكاح است؟
عرض كردم: آرى، فرمودند: علويّه است تاج سر است، بعد مشخصات جسمى او را فرمودند، و من خنديدم.
فرمود اسمش را بگويم؟ در اين وقت آقايى نشسته بود و تقاضاى استخارهاى كرد. ايشان فرمود: حال استخاره براى شما ندارم.
من بعد از مراسم عقد، به مادرم زنگ زدم و گفتم: دختر علويّه است، گفت: نمىدانم. از همشيرهام پرسيد، او هم گفت نمىدانم. بعد كه براى اين ازدواج اقدام كرد درست همان خصوصيات را كه استاد فرموده بودند تطبيق مىكرد؛ و به سال 1362 با همان علويّه ازدواج كردم. (صح: ص 210)
دکتر به صیرت انسان
× اوايل كه حضرت استاد از نجف به قم آمدند، داراى حالات و كرامات بسيار بودند، درب مكاشفات برايشان مفتوح بوده و مفسّر معاينات بودند. روزى فرمودند: جمعى از اطباء را به مكاشفه ديدم كه سيرت برزخى خوبى نداشتند فقط يك نفر از آنان به نام دكتر سيد محمد... بود در آن ميان، تسبيح بدست سيرت انسانى داشت، و از ايشان تعريف كردند. آن دكتر از سادات به شمار مىروند يكى از اوصاف او اين است: هر روز به عدد مهدى «عج» 59 تومان صدقه به نيت امام زمان «عج» صدقه مىدادند. نوعاً حرم حضرت معصومه مشرف مىشوند، اهل ذكر و توسل و روضه خوانى هستند. )صح: ص 208)
نفرين زنان
× اوايلى كه حضرت استاد از نجف به قم مهاجرت كردند، بعضى از علاقهمندان ايشان، عرضه داشتند: كه كسى هست كه مدعى عرفان و سلوك است، و ما گاهى پيش ايشان مىرويم، به نظر شما چطور است؟!
استاد بدون اين كه آن شخص را اصلاً ديده باشد، فرمودند: نفرين زنان پشت سر آن شخص مىباشد!! سالهاى بعد كلام استاد ظاهر شد كه آن شخص در ازدواج و طلاق زنان و افراط و تفريط به زوجات، به بلاهايى مختلف دچار شد و افت بسيار كرد، و به مصائب دردناك گرفتار شد تا جايى كه مريدان درجه يك او هم از او بريدند و... (صح: ص 159)
نهى از مسافرت
× فردى كه مربوط به يكى از بزرگان شخصيتى بود و گاه گاهى منزل استاد مشرّف مىشد. يك بار عرض كرد: آن شخصيت مىخواهد به يكى از استانها مسافرت برود.
حضرت استاد فرمودند: بگوئيد به اين مسافرت نرود، براى ايشان خوب نيست. عرض كرد: همه مقدماتش آماده است و نمىشود.!
آن شخصيت به آن مسافرت رفت و كلامى در آن جا گفت، كه از نظر معنى و ظاهر زيبنده ايشان نبود... (صح: ص 158)
ايشان بچهدار نمىشود
× جناب استاد در ايام حوزه علميه نجف به كربلا مىرفتند و نوعاً با مرحوم سيد هاشم حداد ملاقات داشتند.
فرمودند: روزى منزل آقاى حداد بودم و جوانى وارد شد. پرسيدم: ايشان كيست؟ فرمود: داماد هستند (ظاهراً داماد يكى از اقوام عيال ايشان بود).
گفتم: او بچهدار نمىشود.!! فرمود: يواش صحبت كن كه خانواده مىشنود و ناراحت مىگردد! توضيح آن كه استاد در مقابل شخصيتى مانند آقاى حداد آينده شخص را با يقين مىگويد. (صح: ص 172)
از نجف به تهران
× آيت اللّه ميرزا احمد سيبويه فرمودند: وقتى از نجف خواستم به ايران بيايم، نزد آيت اللّه كشميرى رفتم و به خاطر سفرم استخارهاى نزد ايشان گرفتم.
ايشان فرمودند: به تهران برويد به نفع شماست. گفتم: آقا منزل چه مىشود؟ فرمود: تا برويد تهران، منزل هم درست مىشود. اتفاقاً همين طور هم شد. وقتى به تهران آمدم، منزل درست شده بود و در همين منزلى كه الان سكونت دارم قرار گرفتم و با فرصت كافى منزل نجف را فروختم و پول همين خانه را دادم. (صح: ص 186)
ريش قرمز
× جناب استاد قريب سالهاى 1362 يا 1363 به اتفاق يكى از بزرگان علم و حكمت به محل ييلاقى رفتند. آن روز چند نفر خبرنگار و روزنامه نگار به ديدن آن بزرگ علم آمدند.
وقتى رفتند، حضرت استاد فرمودند: چرا بعضى اينها را راه مىدهيد، آن يكى كه ريشش قرمز بود فلان مشكل و عيب را داشت (يعنى مثل اينها بدرد ملاقات شما نمىخورد). (صح: ص 187)
آخوندها انگلیسی هستند
× حضرت استاد فرمودند: روزى از نجف سوار اتوبوس شدم تا به زيارت كربلا بروم. دو جوان كه در صندلى نزديك من نشسته بودند با هم صحبت مىكردند و در ضمن اين جمله را يكى از آنها گفت: آخوندها انگليسى هستند!!
رفتم در گوش يكى از آن دو جوان كه هيچ آشنايى با آنان نداشتم، يكى از كارهاى خراب و بد او را متذكر شدم (كه چطور ما را نسبت انگليسى مىدهيد اما كار زشت خود را فراموش مىكنيد) آن جوان ساكت شد و ديگر چيزى نمىگفت. در كربلا وقتى از اتوبوس پياده شدم، آن جوان با حال غم و پشيمانى نزدم آمد و عذرخواهى كرد و گفت: چه كار كنم از اين كار بد دست بكشم؟!
گفتم: اين حرم سيدالشهدا است برو حرم توبه كن. (صح: ص 188)
اخبار از بد خلقی
× آقاى تهرانى گفت، گاهى اوقات در منزل با خانواده بد خلقى مىكردم چون به خدمت آيت اللّه كشميرى مىرسيدم، بدون اين كه مطلبى خدمت ايشان بگويم به من تذكر مىدادند!! نسبت به خانوادهام توصيه مىفرمودند، به طورى كه يقين حاصل مىكردم كه اطلاع از بد اخلاقى من در خانه دارد. (صح: ص 189)
بگويم كدام روستا بوده
× اهل علمى براى استاد نقل كرد كه شخصى در اصفهان به نام حاج على داراى صفات ممتازه و حالات غريبه بود. رسولى از طرف امام زمانعليه السلام آمد و شبى (وقت نماز مغرب) او را گرفت و با طىّالارض به يكى از روستاهاى شيراز برد.
ميزبان، كشاورزى از دوستداران حقيقى حضرت بود. آن هنگام چند نفر از ياران حضرت حاضر شدند. او براى ياران از گردوهاى همان باغ آورد. براى حضرت فنجانى از غيب حاضر شد. مقدارى را خوردند و بقيه را به حاج على دادند كه ميل كند. بعد از پايان ملاقات، رسول حضرت او را به اصفهان بازگرداند. استاد فرمود:
اگر مرا به اطراف شيراز ببرند و جايى بنشينم، چاى يا قهوهاى هم حاضر باشد، مىتوانم بگويم كدام روستا بوده كه حضرت تشريف بردند. (مژ: ص 42)
ذرّيه
× يكى از شاگردان استاد گفت: «سالى به مدينه رفتم و از حضرت سجادعليه السلام ذرّيه خواستم كه اهل علم و باتقوا باشد. بعد از مسافرت روزى براى كارى نزد استاد استخاره گرفتم. ايشان فرمود: ذريه تو خيلى زياد مىشود درست همان حاجتى كه از امام سجادعليه السلام خواستم را فرمود». (مژ: ص 75)
لوح محو و اثبات
× روزى كسى از استاد سؤال كرد عمر شريف شما طولانى است، فرمود: بله، ولى اواخر از رفتن از دنيا و دفن شدن در حرم حضرت معصومهعليها السلام صحبت مىكرد.
يك هفته قبل از وفات به يكى از دوستانش فرمود: هفته ديگر مىآيى، اما مرا نمىبينى و همين طور هم شد.
از آيه 39 سوره رعد «يمحوا اللّه ما يشاء و يثبّت و عنده امّ الكتاب» استفاده مىشود كه محو از بين بردن چيزى است و اثبات بر جا گذاشتن چيز ديگر. آيه مطلق است و قيدى به آن نخورده است. حكم محو و اثبات، حكمى است عمومى كه تمامى حوادثى كه به حدود زمان و اجل محدود مىشود، دست خوش آن مىگردند. جهت تغيير، دستخوش مرگ و زندگى، زوال و بقا و انواع دگرگونىها مىشود و يكى جهت ثبات است كه دگرگونى نمىپذيرد.
گوييم قضا، ثابت است و قَدَر به سبب علل و عواملى كه خداوند آن را مىداند، قابل تغيير است و عمر هم در قَدَر الهى قابل كم و زياد است. (مژ: 71و72)
اصطلاحات
× وقتى يكى از بزرگان علم و دانش به ديدن حضرت استاد آمده بود و ساعتى نشست و مطالب مختصرى هم گفته شد و بعد رفت. از جنابش پرسيده شد: ايشان را چطور ديديد؟ فرمودند: از سينه (يا از گردن) به بالا را اصطلاحات علمى پر كرده بود. (صح: ص 166)
او درويش است
× روزى يكى از اهل دانش به منزل استاد آمدند، تا از ايشان استفاده ببرند؛ استاد به قيافه او نگاه مىكردند. بعد از رفتن، سؤال شد ايشان چطور بودند؟ فرمودند: او درويش (مسلك) است. در واقع آن شخص در زمره يكى از سلاسل معروف بود. (صح: ص 166)
توى فكر
× يكى از تلامذه، پدر خود را منزل استاد براى ملاقات آورده بود. ساعتى نشست و حرفى نمىزد. بعداً از استاد سؤال كرد: پدر مرا چطور ديديد؟ فرمود: همش توى فكر بود. آن تلميذ عرض كرد: درست است؛ ايشان هم مشكل خانوادگى دارد و هم به امراضى جسمانى دچار است، براى همين دائماً در فكر است. (صح: ص 166)
مانع از پسر
× پسر يك آقايى ازدواج كرد و منجر به طلاق مىشد؛ و ظاهراً مشكل را نسبت به عروس مىدادند.
به مرحوم استاد اين مطلب را عرض كردند؛ ايشان فرمودند: مانع از پسر مىباشد. آنان عروس را طلاق دادند و سپس براى پسرشان زنى جديد گرفتند. بعد از مدتى معلوم شد كه بچهدار نشدن از عروس اول و دوم، مانع از پسرشان مىباشد؛ و پى به كلام استاد بردند كه از اول فرموده بود، مانع از پسر آنان است. (صح: ص 171 و 172)
نجات از شمشير
× شهريور 1375 فرمودند: كسى در نجف براى يادگيرى علم به مدرسه جدّ ما رفت و آمد مىكرد. لكن يك صفت ناپسند داشت كه جنبه حيوانى داشت. او را از مدرسه جدّ ما (آقا سيد محمد كاظم يزدى) بيرون كردم بعد از مدتى او به عنوان محبت مرا براى نهار دعوت كرد.
در پنهانى، شمشير آماده كرد كه مرا مجروح كند و يا بكشد.
من از نيت او مطلع شدم؛ او در همان وقت محبوس به بول (ادرار) شد و به طرف مستراح رفت و من هم از وقت استفاده كردم و از آن منزل فرار كردم. (صح: ص 164)
عنايات امام حسينعليه السلام
× يكى از علاقمندان استاد گفت: هنگامى كه حال مزاجى جناب استاد خوب بود و كسالتى نداشتند و تازه به ايران آمده بودند، وقتى توجه مىكردند حالات زندگان و مردگان را ادراك مىكردند. بنده جلسه اولى كه به حضور آية اللّه كشميرى رسيدم و كسى در آن مجلس از علميت مرحوم پدرم نزد ايشان تعريف كرد، فرمود: ايشان پرهيزگار هم بودند و مورد عنايت امام حسينعليه السلام قرار دارند. بعد بعضى از خصيصههاى پدرم را گفتند؛ انگار سالها با پدرم معاشرت داشتند.
پرسيدند: رابطه ايشان با امام حسينعليه السلام چگونه بود. عرض كردم: از چهارده سالگى زيارت عاشورا مىخواندند. فرمود: اهتمام در طول اين مدت به زيارت عاشورا نشانه ارادت به امام حسينعليه السلام و در برزخ از اين رابطه به نحو احسن برخوردارند. (مى: ص 115 و 116)
اخبار از دعوا
× يك عربى با حضرت استاد ارتباط خانوادگى داشت و مريد ايشان بود. گاهى با زنش دعوا مىكرد و تند مىشد و چيزهاى نامربوط از زبانش صادر و به زنش مىگفت.
وقتى خدمت استاد مىآمد، ايشان مىفرمودند: حيف است انسان از دهانش حرفهاى بد صادر شود و به زنش فحش بدهد!
چند بار كه اين قضيه تكرار شد، آن عرب فكر مىكرد كه زنش مىآيد منزل آقا و به خانم آقا مىگويد و او به آقا مطالب را مىگويد. لذا به زنش اين نكته را گفت، آن زن قسم ياد مىكرد كه اصلاً اين طور نيست. تا اين كه روزى زن و شوهر براى خريد به بازار قم رفتند. توى بازار دعواشان مىشود و مرد حرفهاى نامربوط و بد به زنش مىگويد.
بعد از خريد، تصميم مىگيرند منزل آقا بيايند. چون به منزل آقا مىرسند، حضرت استاد مىفرمايند: بله بعضىها بازار مىروند، توى بازار دعوا مىكنند و اين حرفها را به هم مىزنند، حيف است از تو كه چنين حرفهايى را مىزنى!
مرد عرب مىفهمد، كه زنش قضاياى درون خانه را به منزل آقا نمىرساند، بلكه استاد به علم باطنى مىديده و مىدانسته است. (صح: ص 183)
هيچ خبرى نيست
× اهل علمى گفت: روزى با چند نفر از رفقا به تهران نزد شخصى رفتيم كه در طريقت و سلاسل سلوك داراى ادعا بود. بعد از ملاقات به قم برگشتيم.
روز بعد كه نزد آيت الله كشميرى رسيديم، جريان ملاقات با آن شخص را گفتيم. ايشان فرمود: هيچ خبرى (در مقامات و عرفان) از او نيست. بعد از مدتى شنيديم كه آن شخص مدعى را اعدام كردند؛ به كلام حضرت استاد رسيديم. (صح: ص 181)
عادت مىكنى!
× يكى از اهل سلوك كه قبلاً گاه گاهى سيگار مىكشيد و به محضر حضرت استاد مشرف مىشد، روزى خدمت استاد بود، پس سيگارى را نصفه كرد و كشيد.
استاد كه خود عادت به سيگار كشيدن داشتند؛ به آن شخص فرمود: اين كار را نكن كه عادت مىكنى. او عرض كرد: كم و نصفه مىكشم.
فرمودند: عادت مىكنى و الآن كه چندين سال از آن روز مىگذرد، كلام استاد به واقعيت پيوسته و آن اهل سلوك عادت مبرم به سيگار پيدا كرده است.!! (صح: ص 179)
اخبار جزيى اما كلى
× استاد روزى از يكى از شاگردان خويش پرسيدند: از حوزه علميه چه خبر دارى؟
عرض كرد: اخبارم جزيى است. فرمودند: جزيى آن هم بسيار است. (چه آن كه سالك فكر و همش در مجاهده بايد باشد، و اشتغال فكرى به غير حق نبايد داشته باشد كه بُعد مىآورد). (صح: ص 169)
او را عزل مىكنند
× رئيس يكى از ادارات كسى را فرستاد منزل آقاى كشميرى كه بعضى از افراد مىآيند منزل شما. شما بايد درب خانه را ببنديد. آقا فرمودند: ايشان بيخود كرده است، او را تا چند وقت ديگر عزل مىكنند. به دو هفته نكشيد كه پيغام آوردند كه آن رئيس را عزل كردند. با اين كه با حكومت زياد ارتباط نداشت، اما سلطنت روحانى داشت. (مى: ص 65)
تشخيص راه درست
× يك دفعه رفته بوديم شهرى، خدمتش نشسته بوديم. شخصى از رؤسا وارد شد. فرمودند: »هذا من اَهل النّار« او از اهل آتش است! فرمودند: از اين اطاق برويم آن اطاق. گفتم: آقا جان بد است! كمى تأمّل كردند. بعد من معذرت خواهى كردم و گفتم: آقا كمرش درد مىكند، ما مىرويم آن اطاق ديگر. با اين كه برخورد اوليه بود و آن شخص را نمىشناخت. نسبت به تمام افراد اين گونه بود. نگاهشان به افراد ظاهرى و قاعدهاى نبود بلكه شهودى بود. (مى: ص 64)
× شما در نجف منزل شيخ على... چطور فهميديد كه پدرش در ايران فوت كرده است؟
ج: به منزل شيخ رفتم ديدم مرغ خانه دورش مىگردد، به دوستان گفتم به او نگوئيد اما كار اين مرغ زبان حالش اين است كه مصيبت به او روى مىآورد. شيخ على وقتى به بازار نجف رفت، نامهاى از ايران آمد كه پدرت از دنيا رفته است. (ر: ص 132)
ارواح
احضار ارواح
× يك نفر از اهل دانش در محضر دو تن از استادان خود كه آنها از شاگردان عارف باللّه، آيت اللّه قاضىقدس سره بودند، شاگردى كرده بود. در سالهايى كه حال مزاجى جناب استاد بسيار ممتاز بود، چند بار با ايشان ملاقات داشت.
در يكى از ملاقاتها استاد فرمود: »برنامهاى است كه اگر انجام شود مىتوان با ارواح تماس برقرار كرد. اگر بخواهى، به شما مىدهم«! ولى آن اهل دانش قبول نكرد.
فقير گويد: نكتهاى كه در حال بزرگان ديده مىشود اين است كه گاهى با مخاطب خود طورى سخن مىگويند كه «بلى» و «خير» از اراده متكلم است نه مخاطب؛ و مخاطب اين رمز را متوجه نمىگردد. (مژ: ص 32 و 33)
× آيا روح در قرآن همان جبرئيل است؟
ج: بعضى بزرگان و اساتيد فرمودند: روح همان جبرئيلعليه السلام است كه به صورت فرد در آيه «تَنَزّل المَلائكة والرّوح» آمده است. (آ: ص 85)
× معراج با جسم و روح آيا براى عارفان اتفاق مىافتد؟
ج: بعيد است، ولى معراج روحى براى خيلى از اولياء به ظهور پيوست. (آ: ص 68)
× جسم مريض مىشود آيا بر روح تأثير مىگذارد، به اين معنا كه حتى جلو كشفيات را بگيرد؟
ج: همانند راكب و مركوب مرتبط هستند، كسالت جسم در روح هم تأثير مىگذارد و مانع از مكاشفات هم مىشود. (آ: ص 70)
تماس با روح آقاى قاضى
× مرحوم آية الله كشميرى مىفرمودند: پس از ارتحال استاد (قاضى) هر چند وقت، با روح ايشان در تماس بوده و گفت و گو دارم. (مى: ص 121)
رياضت سوره حمد
× درباره اتصال به ارواح، سوره حمد را به رياضتى خاص درباره ديدن ارواح در خواب و بيدارى دستور مىدادند. اما سالك بايد چند سالى سلوك كند تا اين سنخيت و اتصال پيدا شود و براى افراد مبتدى در سلوك و كسانى كه شرايط تجرّد در آنها نباشد، اين آثار نمىآيد. (مى: ص 97)
ابن فهد حلى
× يكى از تلامذه گويد: ما با ايشان كنار امامزادهها، آن جا نشسته بوديم، يك دفعه ديدم آقاى كشميرى حالش دگرگون شد، فرمود: صاحب كتاب عدة الداعى مرحوم ابن فهد حلى (روحش) آمد. (مى: ص 81)
مجلسى اول
× يكى از شاگردان اهل سلوك در تاريخ 1412 (ه. ق) عرض كرد دلم مىخواهد به روحى از اولياء متصل شوم، نظر شما به كدام يك مىباشد؟ فرمود: براى مرحوم محمد تقى مجلسى (پدر علامه مجلسى) چيزى (مانند سوره ياسين) بخوانيد. دو سال بعد همان شخص در تاريخ رجب 1414 (ه. ق) سؤال كرد كه: براى اتصال به بزرگى به كدام يك از اولياء از نظر روحى توجه داشته باشد؟
فرمودند: محمد تقى مجلسى )پدر علامه مجلسى(. )صح: ص 138 و 139)
القاء روح
× سؤال شد كسى در تهران و شخصى در قم است، آن كه در تهران است از توى خانهاش با آن كس كه در قم است صحبت مىكند (فاصله 140 كيلومتر) و مطلبى را مىگويد، آيا امكان دارد؟ حضرت استاد در جواب فرمودند: آن كس قوى است كه با القاء روح به طرف ديگر مىفهماند و آن جنبه اراده و تجرد روحى طرف است كه اين قدرت را دارد. (صح: ص 150)
× آيا با ارواح تماس داشتهايد؟
ج: در عراق و ايران برايم بارها اتفاق افتاد، و در ايران بيشتر مرحوم سيد على آقا قاضى و پدرم را مىبينم. آنان با من صحبت مىكنند و من به كلمات آنان گوش مىكنم. (آ: ص 80)
ج: به من گفتند جوانى لبنانى به نجف آمده و احضار دارد، بيا شما را نزد او ببريم، گفتم: نمىآيم؛ پس او را نزدم آوردند. بعد از تعارفات گفتم: روح فلان شخص را احضار كن، هر چه قدرت داشت به كار برد، نتوانست. گفتم: باز چه كار ديگرى وارد هستى؟ گفت: افراد را خواب مىكنم، گفتم: فرزندم سيد حسن كه كوچك است او را خواب كن؛ هر كار كرد نتوانست.
× چه مانعى بود كه او در منزل شما نتوانست هنر خود را نشان بدهد؟
ج: خود آن لبنانى گفت: اراده و قوّت تو مانع از قدرت نمايى من است.
× براى تماس با ارواح بزرگان اهل معرفت چه چيز خوب است؟
ج: خواندن قرآن و هديه به روحشان، تا با ايشان رفيق شويد. (آ: ص 80 و 81)
اسم اعظم
× بحث درباره اسم اعظم از مطالب بسيار دقيق و ظريف و مشكل است كه آيا لفظ است يا معنى يا حال و يا مقام يا جمع لفظ و مقام و حال و معنى و... كدام است؟!
همه اسماء الهى، اسم اعظم هستند، لكن برخى از آنان مانند حىّ و بصير و امثال اينها از امّهات هستند و در اخبار اسم اعظم را بر 73 حرف تقسيم كردهاند كه يك حرف نزد آصف بن برخيا بوده است.
سيد بن طاووس در كتاب شريف مهج الدعوات ص 136 در تعيين اسم اعظم، اذكار و دعاها و آياتى را نقل كرده است. حال، آيا هر كس آنها را بخواند، اسم اعظم نصيبش مىشود؟ خير، اسم اعظم، جنبه شخصى دارد كه يا پيامبر و يا امام و يا يكى از اولياى بزرگ به فردى عطا مىكنند و نوعاً دارندگان آن خاموشند!!
از جناب استاد از اسم اعظم پرسيده شد، فرمودند: از اسماءاللّه «يا حىّ يا قيّوم» و از قرآن «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم و سلام قولاً من رّب رّحيم» و چهار آيه آخر سوره حشر است.
استاد مىفرمودند: دارنده طى الارض، بعضىها ملكى يا جنّى كه مسخر اوست او را مىبرد. براى امامان غير آن چيزى كه براى ديگران است. بعضىها خود تنها مىروند و بعضىها قدرت بيشتر دارند، كسى ديگر را هم مىتوانند سير دهند. مىفرمودند: اسم اعظم، مراتب مختلف دارد، گاهى به حالى است كه دارنده آن توجه مىكند و اثر مىنمايد.
نتيجه آن كه اسم اعظم به حرف و كتاب نيست، دادنى است به كسى كه قابل باشد. (ر: ص 107و108)
رياضت آصف برخيا
× علامه طباطبايى رياضت آصف برخيا را به مرحوم آية اللّه كشميرى هديه كردند و گفتند: برادرم آية الله سيد محمد حسن طباطبايى، مىتوانست با روح آصف بن برخيا وزير حضرت سليمانعليه السلام تماس بگيرد و پرسشهايش را از او مىپرسيد.
دستور ارتباط با وى و يادگيرى اسم اعظم از او نيز خواندن آيه «قال الّذى عنده علم من الكتاب انا اتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك فلمّا راه مستقرّا عنده قال هذا من فضل ربّى ليبلونى اشكر ام اكفر و من شكر فانّما يشكر لنفسه و من كفر فانّ ربّى غنىّ كريم» (نمل: 40) در يك اربعين و با عددى خاص است. (مى: ص 122)
آصف برخيا
× فرمودند: اين آيه «قالَ الَّذى عندَهُ علم منَ الكتاب أَنَا آتيكَ به قَبلَ أَن يَرتَدَّ اليكَ طَرفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُستَقرّاً عندَهُ قالَ هذا من فَضل رَبّى ليَبلُوَنى أَأَشكُرُ أَم أَكفُرُ وَ مَن شَكَرَ فَانَّما يَشكُرُ لنَفسه وَ مَن كَفَرَ فَانَّ رَبّى غَنىّ كَريم» (نمل: 40).
به عدد كثير يك اربعين، نتيجهاش اسم اعظم است كه نزد آصف برخيا (وزير و برادرزاده حضرت سليمان) بود كه به حضرت سليمان گفت: پيش از چشم بر هم زدنى تخت بلقيس )ملكه سباء( را نزد تو خواهم آورد؛ و به چشم بر هم زدنى آن تخت را نزد سليمانعليه السلام حاضر كرد.
امام صادق فرمود: آصف برخيا از طريق طى الارض تخت بلقيس را نزد سليمانعليه السلام حاضر كرد.
سرزمين سبا در كشور يمن واقع بود و جناب سليمانعليه السلام در بيت المقدس حكومت مىكرد و اين تخت را از يمن به فلسطين، به يك چشم بر هم زدن آورد. (صح: ص 174)
× در كتاب مهج الدعوات سيد بن طاووس چند صفحه در باب اسم اعظم نوشته، به نظر شما كدام يك از آنها مهمتر است؟
ج: «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» كه خيلى چيزها در آن است. (آ: ص 74)
× اسم اعظم به نظر شما در كدامين اسماء اللّه مىتواند باشد؟
ج: در «حىّ و قيوم». (آ: ص 76)
× اسم اعظم لفظ است يا حال؟
ج: اسم اعظم داراى مراتب مختلف است، لكن حالى است كه در آن مقام، شخص توجه مىكند و اثر مىنمايد. (آ: ص 72)
اولياء الله
حاج محمد
× استاد فرمود: پيرمردى به نام حاج محمد در يكى از حجرههاى كربلا ساكن بود كه دلش مىخواست در كربلا بميرد، ولكن در مشهد رحلت كرد. او كمى دافعه داشت ولى با اين حال نزدش مىرفتم، چرا كه چيزهايى از عهدهاش بر مىآمد. روزى آبگوشت درست كرده بود و براى صرف غذا مرا دعوت كرد.
به من گفت: در خوردنىها چه چيزى را دوست مىدارى؟ گفتم: خربزه مشهد.
از آن لحظه به بعد غذاى آبگوشت را مىخوردم، اما مزه خربزه مشهد را مىچشيدم.
استاد فرمود: روزى فرزندم، سيد محمود گفت: مىخواهم بروم ايران. گفتم: براى چه چيزى؟ گفت: بروم كار كنم. مادر سيد محمود شروع به گريه كرد و من هم اصرار مىكردم كه نرود، اما فايدهاى نداشت. رفتم كربلا در حجره حاج محمد و قضيه رفتن سيد محمود به ايران را به او گفتم.
گفت: عكسش را دارى؟ گفتم: آرى.
عكسش را به حاج محمد دادم و گفت: نه! سفر به ايران نه!!
عكس را از او گرفتم و برگشتم نجف و به خانه رفتم. شب سيد محمود گفت: من هر چه فكرش را مىكنم، مىبينم كه صلاح نيست به ايران بروم كه اين تأثير كار حاج محمد بود. (مژ: ص 64 و 65)
آقا سيد احمد كربلايى (گريه استاد)
× خدمت حضرت استاد عرض شد: مرحوم آية اللّه ميرزا محمد تقى شيرازى وقتى مرجع تقليد شدند، احتياطات خود را رجوع به عارف باللّه آقا سيد احمد كربلايى (استاد سيد على آقاى قاضى) دادند. آقا سيد احمد كربلايى وقتى شنيدند آن قدر گريه كردند كه نزديك بود بىهوش شوند.
بعد فرمود: به ميرزاى شيرازى بگوييد: الآن قدرت (مرجعيت) در دست شماست، ولى آخرت قدرت در دست جدّ ماست و شكايت شما را مىكنم (كه مردم را در فتوا به من ارجاع مىدهيد). وقتى سخن به اين جا رسيد، حضرت استاد گريه نمودند كه چقدر اهل معرفت از فتوا پرهيز مىكردند. (صح: ص 151)
او انسان نبود ملك بود
× ما نمىدانيم در چه سالى حضرت استاد از نجف به ايران - در جوانى - آمدند و به زيارت جدّشان حضرت رضاعليه السلام رفتند.
فرمودند: در سفر اول به مشهد مقدس كسى را ديدم كه انگار انسان نبود، ملك بود. هيبت او مرا گرفت؛ يقين پيدا نكردم كه حضرت ولى عصر (عج) بوده است. از بعضى تلامذه خاص بعداً شنيدم كه استاد فرمودند: دستش را هم بوسيدم.
از آن آقا سؤال كردم به چه چيزى به اين مقام رسيديد فرمود: به «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم».
ظاهراً در همين سفر اول بود كه وقتى وارد حرم مطهر امام رضاعليه السلام شدند و چشمشان به ضريح مطهر افتاد، چنان جذبهاى ايشان را گرفت كه بىاختيار با صداى بلند گفت: «واللّه هذا ابن رسول اللّه: قسم به خدا اين امام فرزند رسول خداست». (صح: ص 148)
شيران كوه
× فرمودند: شخصى از اهل هندوستان برايم نقل كرد: مرتاضى در دامنه كوهى به نام »شيران كوه« زندگى مىكرد.
عدهاى مىخواستند او را بكشند، او به كوه پناه برد و با قدرت روحى كه داشت بدون آن كه شكافى در كوه باشد، از اين طرف كوه به آن طرف كوه رفت، و الآن روى آن كوه تابلويى نوشته شده است. (صح: ص 151)
خانههاى قم
× يكى از اهل ولايت گفت: روزى رفتيم خدمت حضرت استاد، فرمودند: در قم از اولياء الهى خبرى هست؟ گفتيم: بلى، افرادى را مىشناسيم و نام برديم.
فرمود: ديشب سير كردم و تمام خانههاى قم را سر زدم، اما شخصى را (به عنوان انسان كامل) نيافتم. (صح: ص 181)
بالاها خلوت و پايينها شلوغ
× جناب استاد فرمودند: من و مرحوم آقاى فكور يزدى (م 1394 ه. ق) براى زيارت حضرت امام رضاعليه السلام به مشهد رفتيم و مسافر خانهاى را اجاره كرديم.
يك وقت ديدم طبقه پايين جوانى وضو مىگيرد همانند يحيى پيامبرصلى الله عليه وآله خائف است. به آقاى فكور گفتم برو او را ببين.
او رفت و از نزديك وضو گرفتن او را ديد و به جوان گفت: يك آقايى به نام كشميرى طبقه بالاست خوبست شما را ببيند.
جوان گفت: سه سال قبل در قنوت نماز او را معرفى كردند.
جناب استاد فرمودند: سالهاى بعد وقتى تهران منزل بنده زاده بودم، بچههاى كوچك توى خانه سرو صدا مىكردند، آمدم درب خانه كه توى كوچه باريك كم رفت و آمد بود نشستم همان جوان با موتور نزد من آمد و اين جمله را گفت: پائين هميشه شلوغ است و بالاها خلوت است، بعد رفت و ديگر او را نديدم. (صح: ص 188)
× آيا در غذا تصرف ممكن است؟
ج: بلى خودم آن را ديدم، حاج محمد وقتى با او صحبت خوردنىها شد من گفتم: من خربزه مشهد دوست دارم، آن روز آبگوشت درست كرده بود، وقتى آبگوشت مىخوردم همهاش مزه خربزه مشهد داشت. (ر: ص 132)
× جاى اولياء خدا در قيامت كجاست؟
ج: نزد مليك مقتدر كه بهشت خاص است نه بهشت عمومى. (ر: ص 139)
× صحت دارد چند نفر شما را از ايران رفتن نهى كردند؟
ج: بله از جمله يك عرب روشنى به من فرمود: ايران بروى مانند شمع خاموش مىشوى و آقا مستور شيرازى فرمود: پشيمان مىشوى. (ر: ص 137)