يادى از رجال
تجليل از بزرگان
ملاقات با بزرگان
سه هديه از هند
سيد مرتضى كشميرى
محى الدين عربى
آخوند ملا حسينقلى همدانى
استاد دست شاگرد را بوسيد
قحط الرجال
شيخ عباس
آية الله خويى
نامه مرحوم آية الله خويى به استاد
شيخ صدر عراقى (اراكى)
سيد افضل حسين هندى
شيخ محمد فكور يزدى
غروى اصفهانى (كمپانى)
بهلول
مير حامد حسين هندى
حاج على اكبر كاشانى
علامه طباطبايى
چشم علامه طباطبايى
خواب وفات امام رضا
ديدار با آية الله كوهستانى
آقا سيد هاشم رضوى
پرواز به سوى جانان
نابيناى مدرسه هندى
آية الله بهجت
سفارش مراجعين به بنده
همه رفتند
پسرت صوفى شده
نادرست
زيبا فرمودند
ملاقات آقاى بهجت با بزرگى
جلسه ملكوتيه
مجتهدى حرم اهل بيت است
دورى نجف
ملاقات آقاى مجتهدى با استاد
حرف توحيدى
خيلى ملاحظه كرده
كربلايى احمد
عارف بالله حاج اسماعيل دولابى
در عقد پدرت
ديدن امام زمان
آقا سيد مهدى قاضى
فرزند عارف بالله جناب قاضى
بابا ركن الدين
جذبهاى از قبر
مرا به نجف بازگردان
سوره ياسين
پذيرايى
سيد احمد كربلايى
سيد احمد كشميرى
******************************************************
تجليل از بزرگان
× سيره استاد اين بود كه هميشه به بزرگان اهل اخلاق و عرفان عشق مىورزيد و افكار و افعال آنها را متذكر مىشد، و هميشه ياد خير آنها را در دلهاى تلامذه زنده مىنمود و گاهى كرامات آنها را گوشزد مىكرد.(ر: ص 44)
× استاد درباره عدهاى از بزرگان و دوستان اهل معنى و رجال علمى صحبت مىكردند و ما براى آن كه يادى از آنان شود آنها را متذكر مىشويم.
درباره آيت الله فكور يزدى مىفرمودند: او رفيق خاص من بود و گاهى به من مىگفت: من به نجف آمدنم مشترك است نيمى به خاطر اميرالمؤمنينعليه السلام و نيمى هم به خاطر شما. وقتى به من پول مىداد كه به ديگران بدهم، سفارش مىكرد گيرنده از طلاب بايد باتقوا و فقير باشد و به سادات حقيقى بدهيد. مىگفتم: اين حرفها يعنى چه؟ شارع ظواهر مسائل را حجت مىداند. يك وقتى من و ايشان به ديدن طلبهاى به مدرسه رفتيم، تعارف زيادى كردم به خاطر اين كه سنّش از من بيشتر بود او را جلو انداختم كه موجب ناراحتى آن طلبه كه از شاگردان مرحوم قاضى بود گرديد؛ چه آن كه آقاى قاضى عيب مىدانست كسى جلوتر از سيد وارد جايى شود. (ر: ص 122)
× استاد عدهاى از بزرگان علماى اخلاق و عرفان را با احترام و با تجليل ياد مىكرد كه بعضى از آنها به عنوان اداى حق اساتيد و بعضى به خاطر مقامات آنها، نام آنها را متذكر مىشدند. مانند ملا حسينقلى همدانى، آقا سيد احمد كربلائى،
آقا سيد على قاضى، سيد مرتضى كشميرى، شيخ زينالعابدين مرندى، شيخ طه نجف، شيخ مرتضى طالقانى، شيخ علىاكبر اراكى، آقا سيد حسن كشميرى، آقا سيد هاشم حداد، آقا سيد عبدالغفار مازندرانى، مستور آقا شيرازى، شيخ حسنعلى نخودكى اصفهانى و... (آ: ص 52 و 51)
ملاقات با بزرگان
× ملاقات و همنشينى با بزرگان دين و افراد راه رفته و با تجربه و عامل، موجب افزايش علم و ترقى به مدارج بالاتر مىگردد.
خودشان بارها فرمودند: »من از اول با پيرمردها بودم و رفيق جوان كم داشتم. هرگاه عالمى وارسته، پخته و اهل دلى را مىديد، دستورالعملى را تقاضا مىكرد.
ديگر از بزرگان، مرحوم شيخ على زاهد قمى را نام مىبردند كه شاگرد آخوند ملاحسينقلى همدانىقدس سره بود.
مىفرمودند: كراراً در نماز ايشان شركت مىكردم و يكوقت تقاضاى دستورالعملى نمودم، فرمودند: قرآن زياد بخوان. بسيار نماز را سريع و با دقت مىخواند تا جائى كه مكبّر به ايشان گفته بود: شما نماز ظهر را سه ركعت خوانديد!
ايشان فرمود: «القاطع لا يرجع الى ظنّ غيره»، يعنى كسى كه قطع و يقين دارد به گمان ديگرى رجوع و توجه نمىكند.
وقت وفاتش به خدمتش رسيدم و گفتم: چيزى براى راه بندگى به من بدهيد. لطف كردند و فرمودند: علىبن ابراهيم قمى مىگويد: «لاالهالّاانت سبحانك انّى كنت من الظالمين» ذكر يونسيه را در سجده بگو.
فرمودند: شيخ على زاهد قمى وقتى جوان بود و داماد شد، يك روز صبح از حمام بيرون آمد و به آخوند ملاحسينقلى همدانى برخورد كرد. آخوند مقدارى باايشان صحبت كرد شيخ را متحوّل نمود، پس زود لباس دامادى را به كسى بخشيد و از شاگردان آخوند گرديد.
درباره آقا سيد عبدالغفار مازندرانى فقيه و عالم اخلاقى كه از شاگردان اخلاقى ملاحسينقلى همدانى بود و آيةاللَّه خوئى و ميلانى در فقه شاگرد او بودند. فرمود: ايشان گاهى براى رفتن به مسجد، چون با پدرم رفاقت داشت به خانه ما مىآمد و وضو مىگرفت، البته به اتّهام تصوف پشت سرش نماز كم مىخواندند. ابتداى كارش با آقاى قاضى رفاقت داشت ولى اواخر به خاط تفاوت سلوك در اخلاق و توحيد كمى فاصله گرفت.
روزى از ايشان دستورالعملى براى سير و سلوك خواستم، ايشان ذكر يونسيه را به من سفارش كردند. (ر: ص 42 الى 44)
درباره شيخ محمد تقى لارى (1360 - 1280 ه. ش) مدفون در باغ بهشت همدان مىفرمودند: او از شاگردان سيد على آقا قاضى بود و در اذكار و مكاشفات قوى بود. بسيار آدم خوب و اهل معنى بود و با من رفاقت داشت.
مىگفت اينكه گفتهاند: اول العلم معرفةُ الجبّار و آخر العلمِ تفويض الامرِ اليه، علم بسيط است و اول علم كه آمد خود به خود تفويض مىآيد ديگر احتياج به آخرالعلم ندارد.
درباره شيخ طه نجف مىفرمود: او يكى از مجتهدين عارف بود، و در آخر عمر نابينا شده بود. يكى از اولياء هندى روزى به خانه سيد جعفر شهرستانى آمد و چون ايشان داراى علم جفر كامل بود سيد سئوال كرد آيا شما مىتوانيد بگوئيد كه امام زمانعليه السلام اينك كجاست؟
ايشان حساب كرد و گفت: در خانه شيخ طه نجف است. سيّد با همراهان به طرف خانه شيخ مىروند. از دور مىبينند از درون خانه عربى بيرون رفت. خدمت شيخ مىرسند و مىبينند شيخ دارد گريه مىكند. گفتند: چرا گريه مىكنى؟ فرمود: كسى آمد و از من پرسش هايى كرد كه من گيج شدم، معلوم بود خيلى ملا است.
سيد فرمود او امام زمانعليه السلام بود.
درباره واعظ خراسانى (پدر شيخ عبدالحسين) مىفرمود: واعظ خراسانى آدم خوبى بود و مقدس بود، موقع جان دادن بود كه پسرش را دنبالم فرستاد، ناله خفيف مىزد. به او گفتم: سلام مرا به امام حسن و امام حسين برسان.
درباره سيد احمد كشميرى مىفرمود:
او از شاگردان مرحوم آقاى قاضى و سوخته دل بود. او شبى دوازده هزار «يااللَّه يا هو» قبل از خوب مىگفت، قدش كوتاه و درب حجره را مىبست و اخلاق خوبى داشت.
درباره شيخ مهدى مازندرانى (صاحب كتاب معالى السبطين) مىفرمود: او منبرى بود و منبرش خوب بود، خمسش را به طلبهها مىداد و با من مفصلاً رفيق بود و به من علاقه داشت و فرزندى نداشت.
درباره مرحوم ميرزا باقر قمى مىفرمود: او قبل از شيخ على زاهد قمى نماز مىخواند. روزى در راه درون چاهى افتاد. مردم صداى تسبيحى از درون چاه مىشنيدند، آمدند گوينده تسبيح را بيرون آوردند ديدند ميرزا باقر قمى است. درباره استاد آقاى قاضى به نام آقا سيد احمد كربلائى مىفرمودند: او عارف و ملّا بود و سجدههاى طولانى داشت. در جواب مرحوم آقاى كمپانى در مكاتبات با ايشان، به نحو اهل معنى و عرفانى جواب دادند و مرحوم كمپانى به نحو قاعده حكمت و فلسفه جواب دادند.
درباره شيخ زينالعابدين مرندى مىفرمود: او مجتهد و زهدش واقعى بود. وقتى پسرش هادى به پدر عرض كرد: قبايم پاره و كوتاه شد و خجالت مىكشم با اين لباس با طلاب مباحثه كنم! ايشان به نانوا گفت: از فردا به پسرم نان نده، چون اگر شكم او گرسنه باشد سراغ لباس را نمىگيرد.
وقتى پول برايش مىآوردند، مىرفت دنبال بچه سيدهاى ختنه نشده، تا در اين راه مصرف شود.
روزى عيالش از كمىِ مال در زندگى شِكوه كرد. ايشان به همسرش فرمود: كلاه مرا آب بگير. چون اين كار را كرد چركهاى كلاه درون ظرف جمع شد، فرمود: اى زن تو به من مىگوئى اين چركها را بخورم؟!
وقتى ديوار خانهاش خراب شد از سهم امام خرج نكرد، حصير روى ديوار انداخت.
روزى پسرش تقاضاى پول بيشتر كرد، فرمود: برويد براى طلاب از چاه آب بكشيد و مزد بگيريد. من چيزى نمىدهم.
درباره مرحوم سيد محمد كشميرى (فرزند بزرگ سيد مرتضى كشميرى) مىفرمود: او بسيار آدم خوبى بود. با او رفاقت داشتم.
بسيار اهل آداب بود، يك بار يكى از سادات در صحن اميرالمؤمنينعليه السلام به روى زمين آب دهان ريخته بود، ايشان به او فرمود: سيد! اينجا صحن جدّت علىبن ابيطالبعليه السلام است، آب دهان را نريز، مىفرمود: اين مطلب مرا به توجه واداشت!
در نجف گاهى دختر كوچكم غش مىكرد. دكتر بردم فايدهاى نكرد، به ايشان كسالت او را گفتم، ايشان چيزى نوشت، پس از آن ديگر فرزندم غش نكرد.
درباره مرحوم شيخ حسنعلى نخودكى اصفهانى مىفرمود: شيخ در نجف شب اول ماه در نزد جمعى از طلاب كه هوا ابرى بود به يك نفر گفت: به ابرها بگو حسن مىگويد كنار برويد و خود با دو دست اشاره كرد، خودش ماه را ديد.
در زمان عمامه گرفتن، مأموران دولت خواستند وقتى كه ايشان از دهات نخودك به زيارت امام رضاعليه السلام مىآيد عمامهاش را بگيرند. ايشان بر حيوانى سوار بود، همين كه مأمور قصد كرد، ايشان فرمود: «دى». و مأمور خشك شد و هرچه كردند، ديدند حركت نمىكند. مردم فهميدند از نظر شيخ است، از جنابش خواستند تا نظرش را بردارد تا مأمور راحت شود، فرمود: بايد توبه كند و ديگر اين كار را نكند.
درباره حاج عبدالزهراء مىفرمودند: آدم خوبى بود. اهل توسل، زيارت، توبه و گريه بود. لكن حال به حالى هم بود، و تلوّن پيدا مىكرد. وقتى نصف شبى با قمه آمد توى خانه و گفت: مرا حد بزن، من نزد خدا گناهكارم، مرا حد بزن!!
در صحن حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام صبحى عبا بر روى سر كشيده، با صداى بلند «مانند قضيه حر» توبه مىكرد و مردم دورش جمع شدند. گاهى مرا دعوت مىكرد و با اتومبيل خودش مرا به بعضى از زيارتگاهها مىبرد.
درباره آيةاللَّه مرحوم شيخ على خاقانى مىفرمود:
او مجتهدى زاهد بود و تا حد امكان از مصرف سهم امام پرهيز مىكرد. وقتى يكى از بچههايش تقاضاى خورش از ايشان كرد، به او فرمود: الخبز حارّ (نان گرم است) و قوت دارد و احتياج به خورش نيست. (ر: ص 122 الى 127)
سه هديه از هند (آية الله سيد محمد كاظم يزدى)
× از شخص موثّقى شنيدم كه از هندوستان براى جدّ آقاى كشميرى مرحوم آيت الله سيد محمد كاظم يزدى سه چيز به عنوان هديه فرستادند. يكى سجاده مخصوص كه آن را بافتند و اذكار و اورادى داشت كه شياطين دور مىشدند. دوم لوستر مخصوص بود. سوم كتابى بود.
آقاى كشميرى فرمودند: اما سجاده را چه كسى برد يا دزديدند نمىدانم. اما لوستر را به حرم حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام بردند و كتاب نزد عمهام بود كه من آن را گرفتم و آن كتاب خطّى بود و در آن ختوماتى بوده كه يكى از آن ختومات اين بود: سوره يس روز اول يك مرتبه، روز دوم دو مرتبه تا روز صدم صد مرتبه.
يك نفر گفت: آقاى كشميرى را در صحن ديدم كه داشتند سوره يس را به عدد 85 مىخواند كه فرمودند: نتيجه آن اين است كه به آدم علم مىدهند. (مى: ص 106 و 107)
آية الله سيد مرتضى كشميرى
× ارتباطش با حضرات معصومينعليه السلام ارتباط شهودى بود. اين جمله را از قول سيد مرتضى كشميرى نقل مىكردند كه ايشان يكى از اساتيد بود كه بسيار از او تجليل مىكردند، البته زمان ايشان را درك نكرده بود، ولى خيلى با عظمت از او ياد مىكرد. مىفرمود: به سيد مرتضى كشميرى گفتند: آيا خدمت امام زمانعليه السلام مىتوان رسيد؟ ايشان فرموده بودند: «چه عرض كنم، من شخصى را مىشناسم كه از بلا و كفر آمده ولى بيست و چهار ساعت در محضر چهارده معصوم7 است». (مى: ص 59)
× از جمله كسانى كه مرحوم استاد ايشان را نديده بود ولى به مقامات او ارج و از قدرت و عرفان او صحبت مىكرد آيةاللَّهالعظمى جناب سيد مرتضى كشميرىقدس سره بود.
سيد مرتضى در هند در سال 1268 قمرى متولد و از ابتدا به علوم دينى مشغول شد و در سن 15 سالگى همراه عمويش به عراق آمد و در اندك زمانى به خاطر استعداد و نبوغى كه داشت، به مقاماتى علمى و معنوى نائل گرديد. او در 1323 ه. در سن 55 سالگى در نجف اشرف وفات يافت. وى را شاگرد اخلاقى آخوند ملاحسينقلى همدانى نوشتهاند. حضرت استاد به خاطر همنام بودن فاميلى، با ايشان نسبت نداشتند گرچه به وسيله نوهها خويشى پيدا كردند.
استاد مىفرمود: پدرش او را در كودكى به استاد عارف سپرد كه به مقامات عاليه رسيد كه عصمت عرضى داشت.
وقتى شيخ حسنعلى نخودى اصفهانى در نجف به مدرسه قوّام آمد، آقا سيد مرتضى كشميرى او را خواست و در او نفوذ كرد. وقتى به شيخ حسنعلى دستورى داد كه ترك حيوانى در آن بود، شيخ مشغول دستورالعمل شد. اواخر اين ترك، به مدرسه قوام مىآيد و مىبيند ديگ غذائى در آنجاست كه مرغى پخته در آن است (شايد هم حجرهاى يا خادم مدرسه آن را درست كرده بود)، چنان ميل به خوردن آن مىكند كه مىخواست از آن بخورد. همان زمان آقا سيد مرتضى مىآيد و مىفرمايد: مىخواهى بخورى؟ بو كن، غذا چه بوئى مىدهد؟ در غذا تصرف مىكند. چون شيخ غذا را بو مىكند، بوى گنديدهاى از آن استشمام مىكند و از خوردن آن منصرف مىشود.
مرحوم شيخ حسنعلى وقتى بعد از وفات آقا سيد مرتضى، پسر بزرگ او را به نام سيد محمد كشميرى در مشهد مىبيند، دست بر پشت او زده و مىگويد: پدرت آنقدر بزرگ بود كه اگر (مثلاً) ادعاى امامت مىكرد از او بدون بيّنه اطاعت مىكردم(مثال براى تقريب ذهن و مطلب است.)
شيخ حسين همدر شاگرد آقا سيد مرتضى گفت: دنبال استادم بودم، به خانهاش رفتم، نبود. رفتم در صحن اباعبداللَّه الحسينعليه السلام از باب قاضى الحاجات، در يك طرف ديدم در و ديوار و همه چيز مشغول تسبيح حق هستند. ديدم از ذكرى كه استادم در سجده مشغول است مىباشد، البته من خودم شيخ حسين همدر را نديدم به واسطه از او نقل مىكنم.
همين تلميذ يعنى همدر مىگويد: خدمت آقا سيد مرتضى رسيدم، ديدم جوانى جلويش نشسته و سيد، كمال احترام را به او مىكند. آن جوان فرمود: ما اهل بيت هفت ذراع عمامه مىبنديم. چون عمّامه سيد مرتضى خيلى بزرگ بود. شيخ حسن مىگويد: آن جوان رفت، از آقا سيد مرتضى پرسيدم: اين جوان چه كسى بود؟ فرمود: ساكت شو و ديگر سؤال مكن!!
وقتى نزد حاج آقا حسين قمى اسم سيد مرتضى را مىآوردند، تعظيم مىكرد. او جانماز سيد مرتضى را صبحها به سرداب و شبها به بالاى پشتبام مدرسه قوام مىبرد.
آقا سيد مرتضى با دو نفر براى زيارت كربلا پياده مىرفتند. به كاروان (سرشور) رسيدند، آقا در بيرون كاروانسرا مشغول نماز شد و آن دو نفر به او اقتدا كردند. يك مرتبه شيرى پيدا شد و نزديك آمد و نشست. آن دو نفر ترسيدند. بعد از نماز آقا سيد مرتضى گوش شير را گرفت و فرمود: ديگر تو را نبينم كه زوّار امام حسين را بترسانى، پس از آن ديگر آن شير ديده نشد.
حاج سعيد معمار با عدهاى از بازاريان، ماه رجب و شعبان به سامراء و كاظمين و كربلا مىرفتند. يك دفعه براى زيارت كربلا آقا سيد مرتضى را همراه خود بردند.
در بالاى پشتبام نشسته بودند كه حاج رضا نامى ديد عمامه سيد مرتضى كه سياه بود كمى سفيد شده، عرض كرد: آقا اجازه بدهيد آن را بشورم و پهن كنم تا خشك شود، آقا اجازه دادند.
لكلكى آمد با منقار عمامه آقا سيد مرتضى را برد. حاج رضا ناراحت شد و به ايشان عرض كرد: اجازه بدهيد عمامهاى برايتان بخرم، فرمود: عمامه را براى استشفاء لكلكهابردند و بعد مىآورند. بعد از مدتى ديدند لكلكها عمامه آقا را آوردند.
از آقا سيد مرتضى سؤال كردند: آيا كسى را سراغ داريد كه خدمت امام زمان «عج» رسيده باشد؟
فرمود: آرى كسى را مىشناسم كه از كفرستان هند آمده و خدمت چهارده معصوم مىباشد. منظورش خودش بود.
وقتى حاج آقا حسين قمى نزد ايشان استخارهاى گرفت فرمود: مىخواهى حج بروى، و بسيار هم خوب است. حاج آقا حسين گفت، نيّتم را به كسى نگفته بودم كه ايشان متوجه شد. آقا سيد مرتضى كشميرى حافظه و استعداد عجيبى داشت، وقتى كسى مسئلهاى از آقا سيد مرتضى سؤال كرد، ايشان مفصلاً جواب داد و در آخر آن جواب فرمود: اين يك بحث آيةاللَّه سيد حسين كوهكمرهاى (از شاگردان صاحب جواهر هم رديف شيخ انصارى) بود. آقا سيد مرتضى كشميرى معمولاً در ماه مبارك رمضان دو ساعت بعد از اذان مغرب، براى افطار كردن به خانه مىآمد.
آقا سيد مرتضى مريض شد، براى او دكترى آوردند كه نه عربى بلد بود و نه فارسى و نه اردو، گفتند: مترجم بياوريد تا به او بگوئيم مرض او چيست. دكتر اشاره كرد نمىخواهد او (سيد مرتضى) با نفسش به من القاء كرد و تفهيم كرد كه مرضش چيست!
آقا سيد مرتضى شخص عجيبى بود، هميشه نماز هزار قل هو اللَّه احد در دو ركعت كه براى حاجت است را مىخواند.
روزى هزار مرتبه انا انزلناه فى اليله القدر را هم مىخواند. مرحوم آقاى قاضى مىفرمود: آقا سيد مرتضى گاهى در حرم در يك نماز دو ركعتى قرآن را ختم مىكرد (كه با وجود تزاحم، با فرائض كارى بسيار دشوار است).
او داراى سجدههاى طويل بود، در زمستان عيالش در حال سجده رويش پتو مىانداخت كه سردش نشود.
مرحوم آقاى قاضى مىفرمودند: سيد مرتضى مرا ناهار دعوت كرد، رفتم منزلش سر سفره يك پياله كوچك آش دلال هندى بود كه كسى را سير نمىكرد، اما به بركت سيد سير شدم.
حجره آقاى قاضى جنب حجره سيد مرتضى در مدرسه قوام بود از وسط دو حجره، درب كوچكى داشت كه از آن به اطاق يكديگر رفت و آمد مىكردند و با همديگر مراوده و دوستى داشتند.
شبى در خواب ديدم دست سيد مرتضى كشميرى به دامن من افتاد. به پسر بزرگش آقا سيد محمد اين خواب را گفتم و تعبير را از او جويا شدم، فرمود: نيرو و قدرت پدرم به شما مىرسد. (ر: ص 47 الى 50)
محى الدين عربى
× فقيه عارف، مرحوم آيةاللَّه كشميرى از ابن عربى به بزرگى ياد مىكردند و در مكاشفهاى وى را با رأسى (سرى) بزرگ ديده بودند. (مى: ص 121)
آخوند ملاحسينقلى همدانىقدس سره
× از عارفانى كه جناب استاد از ايشان تعريف و تمجيد فراوان مىكرد، استاد سلسله عرفاى نجف اشرف ملاحسينقلى همدانى بود.
گويند ايشان در كودكى چوپانى مىكرد تا اينكه چوپانى به او مىگويد: چوپانى به درد تو نمىخورد، برو دنبال درس كه هم دنيا و هم آخرت در آن است. بر اثر كلام آن چوپان روى به درس و حوزه مىآورد و مجتهد مسلم مىشود و براى كسب اخلاق و عرفان خدمت آقا سيد على شوشترى مىرسد، بنا به وصيت استادش بر كرسى تربيت نفوس مستعده مىنشيند و به تربيت آنان مىپردازد.
شنيدم بعد از 22 سال مجاهدت مأيوس مىشود، در صحن اميرالمؤمنينعليه السلام مىبيند كبوترى 22 بار نانى را نوك زد تا آنرا خرد كرده و بتواند بخورد. به دلش الهام مىشود كه وقت افاضه است و بعد درهاى اشراق و حقايق به رويش گشوده مىشود.
حضرت استاد مىفرمود: هفتاد فقيه در درس اخلاق آخوند مىنشستند، ولى تا آخر عمر عمامه نگذاشت، فقط وقت نماز، چيزى مانند شال به دور سرش مىبست، و الان كسى مانند آخوند نيست!!
سيره آخوند همانند ائمه اطهارعليه السلام در شب دستگيرى كردن و كمك به محتاجان بود.
مجتهدى پرهيزكار و زاهد به نام شيخ على خاقانى كه تا حدّ امكان از سهم امام استفاده نمىكرد، پسرش شيخ حسن برايم نقل كرد: شبى درِ خانه ما را زدند كسى آمده بود نه كلاه بر سر داشت و نه عمامه و پدرم را خواست. پدرم با اينكه مجتهد بود وقتى او را ديد به دست و پاى او افتاد و او را مىبوسيد.
آن شخص مقدارى پول به پدرم داد و رفت. از پدرم پرسيدم: اين شخص كيست؟ فرمود: آخوند ملاحسينقلى همدانى است و آن شب چيزى در خانه نبود كه آخوند به ما پول رساند.
آخوند در شناخت افراد كامل بود، وقتى به سامراء رفت به منزل ملافتحعلى اراكى كه داراى كرامات زيادى بود وارد شد و چند روز آنجا ماند. آخوند چون به نجف آمد، بعضى اصحاب خاص سؤال كردند ملافتحعلى را چطور ديديد؟ بعد از توصيف فرمودند: هنوز كاملاً دنيا از دلش خارج نشده است.
سيره آخوند با ملافتحعلى در طريقت با هم فرق مىكرد.
فرمودند: روزى منزل يكى از اهل دانش رفتم و ديدم توى حياط روى صندلى نشسته و به كبوترهاى رنگارنگ مىنگرد. به او گفتم يكى مثل شما مىشود كه دل به كبوتر بسته و يكى ملاحسينقلى همدانى مىشود كه دل به خدا مىدهد!
آن اهل دانش از حرفم ناراحت شد. گفتم: «وَ ما رَمَيت اذ رَمَيت وَلكنَّ اللَّهَ رَمى». (ر: ص 46 و 45)
استاد دست شاگرد را بوسيد
× در قضيه آمدن ملا حسينقلى همدانى به منزل خاقانى آقاى كشميرى فرمودند: استاد دست خاقانى را بوسيد. عرض كردم مىشود استاد دست شاگرد را ببوسد؟ فرمود: تعجبى ندارد آيت اللّه خويى هم دست مرا بوسيد. (مى: ص 108)
قحطالرجال
× در ارتباط با عرفاى عظام و رجال الهى گاهى مىفرمودند: آنهائى كه من ديدم الان نيستند.
وقتى فرمود: پاى درس آخوند ملا حسينقلى همدانى هفتاد مجتهد عارف شركت داشتند و الان كسى نيست.
روزى فرمودند: شماها زحمت بكشيد و جاى آن (عارفان) را پر كنيد. بعد از وفات آقاى حداد فرمودند: سيد هاشم حداد هم رفت و ديگر كسى نمانده است!! (صح: ص 140)
شيخ عباس
× در كتاب درياى عرفان در شرح احوال سيد على آقا قاضى و شاگردانش مىنويسد: آيت الله كشميرى مراتب سير و سلوك و عرفان و اخلاق را از محضر مرحوم آيت اللّه سيد على آقا قاضى و شيخ مرتضى طالقانى و شيخ عباس قوچانى و آقا سيد هاشم حداد آموخت.
كسانى كه سالها با حضرت استاد محشور بودند حتى يك بار هم نشيندند كه بفرمايد استاد اخلاق ما شيخ عباس قوچانى بوده است. احتمالاً مؤلف مرحوم شيخ ذبيح اللّه قوچانى را شيخ عباس قوچانى نوشته است كه حضرت استاد مىفرمودند: اول كسى كه مرا به وادى السلام نجف آشنا كرد، آقا شيخ ذبيح اللّه قوچانى بود. (صح: ص 198)
× شما مرحوم آقا شيخ عباس قمى صاحب كتاب مفاتيحالجنان را ديده بوديد؟
ج: من بارها ايشان را ديدم و با او صحبت كردم؛ آدم خيلى خوبى بود. در موقع تشييع جنازه او به من گفتند شعر و نوحهاى بگو كه من شعرى را سرودم. (ر: ص 136)
آيةاللَّه خوئى
نامه مرحوم آيةاللَّه خوئى به استاد
× جناب علامة حجةالاسلام سيد عبدالكريم رضوى كشميرى دام موفقاً
بعد از تحيت طيبه و دعا براى دوام صحّت شما و شفاى عاجل؛ نامهاى كه متضمن تصميم قطعى براى بازگشت شما به نجف اشرف است به ما رسيد و بسيار مسرور شديم؛ چرا كه حوزه علميه نجف اشرف، به امثال شما بسيار نياز دارد، خداوند شما را براى خدمت دين موفق بدارد.
اما آنچه ما از سيره و طيبه شما از نجف اشرف ديديم، از مسائل مربوطه به سياست پرهيز شده بود و مورد شهادت ما است. و نيز اين مطلب كه تمام علاقه شما در وظائف دينيّه و سلوك حَسَن صرف مىباشد.
و اين نامه من به منزله شهادت كتبى درباره سلوك شما در حوزه علميه نجف اشرف مىباشد. با وجود اين، من تضمين مىكنم كه هرگاه نياز به شهادت شفاهى هم باشد، نزد ما مانعى از اينگونه شهادت نيست.
من منتظر قدوم شما به نجف اشرف هستم تا حوزه علميه نجف اشرف از وجود مبارك شما استفاده كند. وفقكم اللَّه تعالى لما فيه الخير و الصلاح، فاءنّه سبحانه و لىّ التوفيق و السلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته. تاريخ 9 جمادىالاول 1406 الخوئى.
× ما عين نامه را به عربى در آخر كتاب آفتاب خوبان چاپ اول درج كرديم. (صح: ص 178 و 177)
× شما درس خارج را بيشتر نزد چه كسى خوانديد؟
ج: نزد آية الله خويى. (صح: ص 204)
× آيةاللَّه خوئى بعد از درس به ايشان مىگفت: آقا سيد عبدالكريم كجا مىروى؟ بيا برويم كوفه، و با هم مىرفتند. گاهى هم آقاى كشميرى منزلشان كسى نبود آقاى خويى مىآمد منزل ايشان. (مى: ص 64)
شيخ صدر عراقى (اراكى)
× فرمودند: از بهترين منبرىها شيخ صدر اراكى بود. او بر منباى عرفا صحبت مىكرد و در مصيبت گريزهاى خوبى مىزد. او مىگفت: هر چيزى استعداد چندين چيز دارد، مثلاً آهنى، ضريح قبر اميرالمؤمنين مىشود و انسان مىبوسد. يكى آهن ميخ در مىشود و به سينه حضرت زهرا فرو مىرود!! به خاطر اينكه 110 بار ياعلى را گفته بود، اتهام صوفىگرى به او زدند.
فلان اهل دانش محل مراجعه او را تكفير كرد. شيخ مىگفت: او حزقيل اهل دانش است كه اسم يهودى است (آخر به خاطر تكرار اسم على انسان تكفير مىشود)!!
پاى منبرش اهل علم خيلى مىنشستند. گاهى مىگفت: اين حرف را كه مىخواهم بزنم از ريش سفيد اميرالمؤمنين خجالت مىكشم.
عدهاى به حرفهاى ولائى و عرفانى او اعتراض نوشتند. يكى نوشت فلان ضربه را به شما وارد مىكنم. او در جواب فرمود: من از اميرالمؤمنين خجالت مىكشم چيزى بگويم. 7 روز بعد جنازه شخص معترض را در صحن نجف ديدم. او (شيخ صدر) در ايران وفات كرد. (صح: ص 150 و 149)
درباره مرحوم صدر اراكى (عراقى) مىفرمود:
او از بهترين منبرىها بود و مطالب را به صورت عرفانى صحبت مىكرد، در ذكر مصيبت اهل بيت گريزهاى خوبى مىزد. يك بار درباره آهن مىگفت: هر چيزى استعداد؛ دارد يك آهن ضريح قبر حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام مىشود و انسان آن را مىبوسد، و يك آهن ميخ در مىشود و به سينه حضرت زهراعليها السلام فرو مىرود.
پاى منبرش زياد اهل علم مىنشستند، ولى اتهام صوفىگرى به او هم زدند. عدهاى به او نامه اعتراضآميز نوشتند. يكى از آنها نوشته بود شكمت را پاره مىكنم!
او در جواب فرمود: از اميرالمؤمنينعليه السلام خجالت مىكشم جوابت را بدهم. عجيب آن كه هفت روز بعد جنازه مرد معترض را در صحن نجف اشرف ديدم. (ر: ص 122 و 123)
سيد افضل حسين هندى
× از كسانى كه استاد او را درك كرده، سيد افضل بود كه از هند براى زيارت اميرالمؤمنينعليه السلام به نجف مىآمد. فرمود:
«او گاهى منبر مىرفت و بسيار آدم قوى و همانند آهن استوار و عقايدش محكم بود و خودم چيزها از او ديدم. ذكر او روزى دوازده هزار مرتبه «بسماللَّهالرّحمن الرّحيم» بود. اگر كسى از او ذكرى مىخواست مىفرمود: با بودن آقا اميرالمؤمنينعليه السلام چهطور به من مراجعه مىكنيد!؟
او باطن شناس بود، و وقتى دو نفر عكس مىگرفتند مىفرمود: اين يكى اهل نجات و ديگرى اهل آتش است، و شكى هم در تشخيص نداشت». (آ: ص 26 و 25)
× استاد مىفرمود: سيد افضل حسين از هند به نجف اشرف مىآمد و گاهى هم منبر مىرفت، اهل ذكر و ولايت بود. او شخصى بسيار قوى با عقايدى محكم بود همانند آهن تيز و محكم. هرگاه از او دعا و ذكر مىخواستم مىگفت: با بودن آقا اميرالمؤمنينعليه السلام چطور به من مراجعه مىكنيد؟!
خودش بر ذكر «بسماللَّهالرّحمن الرّحيم» 12000 مرتبه مداومت داشت و سفارش هم مىكرد. از او چيزها ديدم و اجازه اذكار و اوراد گرفتم. او باطن شناس بود، حتى اگر عكس دو نفر را نزد او مىآوردند، مىفرمود: اين يكى اهل نجات و آن ديگرى اهل آتش است و شكى هم در تشخيص نداشت. به من گفتند: او از كجا مىفهمد؟ در جواب مىگفتم: او اهل توجه و باطن شناس است. (ر: ص 41)
شیخ محمد فکور یزدی
× جناب استاد فرمودند: روزى در نجف اشرف با مرحوم شيخ محمد فكور يزدى (مدفون در قبرستان شيخان قم و صاحب استخاره) تصميم گرفتيم در مدرسه صدر نجف به ديدن مرحوم آقاى نجابت برويم. او بالاى پشتبام مدرسه خوابيده بود و بيدار شد.
موقع رفتن به حجره ايشان، چون آقاى فكور مُسنتر از من بودند او را مقدم كردم.
آقاى نجابت گفت: مرحوم سيد على آقا قاضى نهى مىفرمودند كه عام (و شيخ) بر سيد جلو بيفتد كه اگر عمداً بشود...
آقاى نجابت گفت: در گوشم كسى (يعنى موكلى) گفت: مؤمن آل فرعون يعنى آقاى فكور دارد به طرف شما مىآيد.
روزى حضرت استاد فرمودند: آقاى فكور گاهى كه سهم امام و سهم سادات را مىآورد و به من مىداد مىگفت: حتماً شخص گيرنده فقير و باتقوا باشد. نگاه كن ببين كدام سيد فقير حقيقى است!!
به او مىگفتم: شارع مقدس ظواهر افراد را حجت مىداند و احتياج به تفحّص نيست. (صح: ص 142)
غروى اصفهانى (كمپانى)
× جناب استاد در وصف مرحوم آيةاللَّه شيخ محمد حسين غروى اصفهانى معروف به كمپانى فرمودند: صرف نظر از مقام علمى، در شيوه اخلاقى و عملى سرآمد بود. من شاهد بودم كه او هر روز به هنگام اذان صبح به حرم حضرت اميرعليه السلام شرفياب و پس از اداى نماز متواضعانه رو به روى ضريح مىايستادند و سوره مباركه قدر را »هزار مرتبه« مىخواندند و اشك از چشمانش جارى و خطاب به حضرت اين بيت را زمزمه مىكردند:
گرچه سيه رو شدم، غلام تو هستم
خواجه مگر بنده سياه ندارد
امثال اينها كه به خواندن ذكر و سورههائى مداومت دارند به طىالّلسان نايل مىآيند و در فاصله كوتاهى كه ساعتها وقت مىگيرد مىخواندند و مانع مشغلههاى علمى آنها نمىشد. (مى: ص 116 و 117)
درباره شيخ محمد حسين اصفهانى معروف به كمپانى فرمود: «او را درك كردم» اما به خاطر كمى سن به درس خارجش نرفتم. روزى با پدرم منزل ميرزا مهدى آخوند خراسانى رفتيم، ايشان آنجا بود و با ما صحبت مىكرد.
او روزى هزار بار سوره قدر مىخواند و مىفرمود: هركس اين سوره را بخواند از فرش تا عرش عمودى از نور متصل است. خواندن سوره قدر را به من سفارش كردند.
او به سادات بسيار احترام مىگذاشت، وقتى من جوان بودم و هنوز عمامه بر سرم نبود، (عرقچين بر سر داشتم)، همراه ايشان بودم، كه براى رفتن به اطاقى بخاطر سيادت مرا جلو انداخت با اينكه ايشان پيرمرد و مجتهد بود!
فرمودند: وقتى يكى از علماى اخلاق ايران با مرحوم كمپانى به طرف كربلا مىرفتند و جنابش ذكر مىگفت: آن عالم اخلاقى گفت: شما چه ذكرى مىگوئى كه تمام ملائكه به استقبال شما آمدهاند؟ (ر: ص 43 و 44)
بهلول
× حضرت استاد اوائلى كه به قم آمده بودند در حرم مطهر حضرت معصومه جناب شيخ محمد تقى بهلول خراسانى را ديدند و به او فرمودند: شما اسمى از اسماء اللَّه اعظم داريد كه هروقت بخوانيد، برايتان وسيله رفت و آمد مانند ماشين فراهم مىشود؟ گفت: آرى، فرمود: آنرا به من بدهيد.
بهلول گفت: شب ذكرى مىخوانم اگر موكل را به صورت فلان شكل ببينم به شما فردا صبح در حرم مىدهم.! فردا صبح جناب استاد به حرم آمد و بهلول را ديدند و فرمودند: اجازه دادند!!! بهلول هم آن اسم را به جنابش دادند. شايد همين اسماللَّه باشد كه، يكى از تلامذه خاص گفتند، وقتى با ماشين خودم از تهران به سوى قم مىآمدم، به نزديكىهاى بهشت زهرا كه رسيدم يك دفعه ميل به سوى خانهاى كه استاد در آنجا تشريف داشتند، در من زياد شد.
برگشتم به تهران و منزل ايشان رفتم. چون رسيدم، حضرت استاد به عيالشان فرمودند: وسيله آمد، بيا تا با ايشان به قم برويم. (صح: ص 153)
مير حامد حسين هندى
× حضرت استاد فرمودند: در حالت كشف، مرحوم مير حامد حسين هندى صاحب كتاب عبقات الانوار را توى منزل ديدم كه بر سينه او نوار سبزى بوده و بر آن نوشته شده بود:
«حبّ علىّ بن ابيطالب حسنة لا تضر معها سيئة: دوستى على بن ابيطالب حسنهاى است كه هيچ بدى آن را از بين نمىبرد» اين كشف طولانى هم شده بود. (صح: ص 184)
حاج علىاكبر كاشانى
× درباره مرحوم حاج علىاكبر كاشانى كه از شاگردان حاج مستور شيرازى بود فرمود: «او خليق و كريمالنفس و وارسته و راه رفته بود و در ضمير خوانى يد طولايى داشت.» او با اين كه سالها به بيمارى مزمن آسم مبتلا بود و قادر نبود در رختخواب استراحت كند ولى هرگز از اين بابت گلايه و شكوهاى نداشت و تحمل آگاهانه همين رياضت اجبارى او را آبديدهتر كرده بود. (مى: ص 113)
علامه طباطبايى
× آقاى كشميرى فرمودند: روزى علّامه طباطبايى براى ديدنم به منزل ما آمد و فلانى گفت نيست، و علامه برگشت. براى مرتبه دوم آمد و خودش را معرفى كرد. بنده از آقاى كشميرى پرسيدم علّامه را چطور ديديد؟ فرمودند: علّامه حاضر است. (مى: ص 105)
چشم علامه طباطبايى
× در مورد علّامه مىفرمودند: «چشم علّامه طباطبايى همهاش توحيد است (توحيدى مىبيند)». (مى: ص 81)
خواب وفات امام رضاعليه السلام
× مرحوم آيةاللَّه كشميرى فرمودند: شب وفات علّامه طباطبايى در خواب ديدم كه امام رضاعليه السلام در گذشتهاند و ايشان را تشييع جنازه مىكنند. صبح خواب خود را چنين تعبير كردم كه يكى از بزرگان (و عالمان) از دنيا خواهد رفت، و در پى آن، خبر آوردند كه علّامه طباطبايى درگذشت. (مى: ص 122)
ديدار با آيةاللَّه كوهستانى
× از مشهد با عدهاى به طرف تهران حركت كرديم. دوستان قصد زيارت مرحم آيةاللَّه كوهستانى ساكن روستاى كوهستان بهشهر را داشتند، ولى آقاى كشميرى موافقت نكردند و به آنها گفتند: من نمىآيم درون ماشين مىمانم شما برويد و ايشان را ملاقات كنيد و برگرديد.
با اصرار يكى از دوستان قبول كردند و نزد آيةاللَّه كوهستانى آمدند. آقاى كشميرى فرمودند: همينكه آقاى كوهستانى مرا ديدند، بىآنكه كسى چيزى به او گفته باشد بدون مقدمه فرمود: چرا مايل به آمدن نبوديد، در حالىكه ما به شما و جدّ شما ارادت داريم. (صح: ص 186)
× درباره آيةاللَّه كوهستانى فرمودند: در سفرى كه به ايران آمده بودم، با دوستى عازم مشهد بوديم. او مرا به روستاى كوهستان شهرستان بهشهر برد. ايشان به من فرمودند: من شاگرد جدّ شما آيةاللَّه سيد محمد كاظم يزدى در نجف و جدّ پدرىتان آيةاللَّه سيد حسن كشميرى در كربلا بودم، و بسيار از آقا سيد حسن تعريف و تمجيد كرد و با او مأنوس بوده است.
آقاى كوهستانى انسانى تحفه بودند، با اينكه معمولاً براى همه نان و آش مىآوردند آن روز برايمان برنج و مرغ آوردند و پذيرائى كردند! (ر: ص 44)
× آيا مرحوم آيةاللَّه كوهستانى را ديدهايد؟
ج: در سفرى كه از نجف به ايران آمدم به طرف مشهد مقدس مىرفتم، به خدمتش رسيدم. انسان تحفهاى بود؛ با اينكه براى همه نان و آش مىآورد برايم برنج و مرغ درست كرد، و خيلى از دو جدّم سيد حسن كشميرى در كربلا و سيد محمد كاظم يزدى در نجف تعريف مىكرد، مخصوصاً از سيد حسن كشميرى و با او مأنوس بوده است و درس سيد كاظم يزدى را هم درك كرده بود. (آ: ص 92 و 93)
آقا سيد هاشم رضوى
× حضرت استاد درباره مرحوم سالك روحانى، سيد هاشم رضوى هندى فرمود:
«اخبارى بودن ايشان غلبه داشت؛ و مخالفت ايشان با اصول كه مقدمه فقه است (كه متورّم شد) و با نوع تقليد (كه مقلَّد خود بايد مهذب و مؤيد خاص از طرف حق باشد) مشهود بود».
مرحوم سيد هاشم رضوى هندى ابتدا شاگرد اخلاقى سيد عبدالغفار مازندرانى بود و سپس به عارف باللَّه سيد على آقا قاضى متصل شد و بعد از رحلت آقاى قاضى به آيةاللَّه انصارى همدانى پيوست و اواخر عمر در قم ساكن بود و در سن 91 سالگى در همان شهر درگذشت. (مژ: ص 45)
پرواز به سوى جانان
× مرگ واقعيتى است كه براى همگان اتفاق مىافتد، اما دانستن زمان مرگ و شواهدى دليل بر رفتن از اين جهان براى عدهاى از اولياء و دوستان خدا در طول تاريخ بوده است، چنانكه حضرت استاد درباره مرحوم سيد على آقا قاضىقدس سره و شيخ مرتضى طالقانى نقل كردند.
از جمله درباره شيخ محمد باقر قاموسى بغدادى فرمود: او از علماء و زهّاد و عرفاء عرب بود «همانند آقاى قاضى» اتقياء و ابرار به او اقتداء مىكردند. او شاگرد آخوند ملاحسينقلى همدانى و شيخ محمد طه بوده و آيةاللَّه حكيم شاگردش بود. تا آخر عمر عمامه بر سر نگذاشت!! روزى ميان عدهاى نشسته بود، گفت: خوبست از دنيا بروم. شروع كرد به خواندن سوره يس و متكا زير دستش بود وقتى به اين آيه: «وَ جَعَلَنى منَ المُكرَمين» رسيد، جان به جان آفرين تسليم كرد. (به اين موت اختيارى مىگويند). (ر: ص 128)
نابيناى مدرسه هندى
× استاد فرمودند: در مدرسه هندى نجف اشرف، نابينايى بود كه حجره داشت. او داراى قدرت و بعضى تسخيرات بود، موقع آمدن به ايران، از او تقاضاى چيزى كردم و خلاصه آن چيز را به من داد فرمودند: يك عرب روشنى به من گفت: اگر ايران بروى مانند شمع خاموش مىشوى. (صح: ص 212)
آيةاللَّه بهجت
× آقاى بهجت را خيلى دوست داشتند. ايشان را مرد پاكى مىدانستند و تقديسشان مىكردند. از زهد و تقواى ايشان هم خيلى ياد مىكردند. (مى: ص 25)
× مرحوم كشميرى، خود نيز سالكان را به حضرت بهجت رهنمون شده و ايشان را استاد كامل مىدانستند. (مى: ص 121)
سفارش مراجعين به بنده
× آقاى كشميرى فرمودند: من كه نجف بودم آقاى بهجت طلبههايى را كه مىآمدند، سفارش مىكرد كه نزد من بيايند. (مى: ص 107)
همه رفتند!!
× جناب استاد روزى در قم منزل آيت اللّه بهجت رفتند. در ضمن صحبت، آيت اللّه بهجت فرمود: فلان عالم صاحب كرامت فوت كرد و بعد چند نفر از عالمان عامل صاحب كرامت را نام بردند كه وفات كردند. حضرت استاد گفتند: آقا! همه (علماى عارف) مردند (به فوت ظاهرى) آيت اللّه بهجت فرمودند: (بله! به حسب باطن) همه زندهاند. (صح: ص 209 و 210)
پسرت صوفى شده
× آقاى كشميرى مىفرمودند: آقاى بهجت درس آقاى قاضى مىرفتند و آقايى كه الان (آن زمان) در قم هست، نامهاى براى پدر آقاى بهجت مىنويسد كه پسرت صوفى شده است. پدرش براى او نامه مىنويسد كه اگر درس آقاى قاضى برويد عاقت مىكنم. او نامه را به نزد استادش شيخ محمد حسين اصفهانى معروف به كمپانى) مىبرد، و ديگر به درس آقاى قاضى نرفت. (مى: ص 105)
نادرست
× در كتابى نوشته شده است كه: آيت اللّه كشميرى مىگويد: روزى در نجف اشرف در حرم اميرالمؤمنين به علت خستگى از درس و بحث، با دوستان گرد هم آمده و مشغول گفتگو بوديم كه آيت اللّه بهجت وارد شد و منتظر شد تا من از آنها فاصله بگيرم.
چون از آنها كمى فاصله گرفتم، نزديك من شد و در گوش من چنين زمزمه كرد ما للعب خلقنا: ما براى بازى و سرگرمى خلق نشدهايم.
اين كلام آتش بر دل زد و انقلابى درونى در وجودم پديد آورد و به گونهاى كه متحير و سرگردان شدم و به دنبال حقيقت گشتم؛ پس از آن توفيق راهيابى به محضر پرفيض مرحوم آقاى قاضى نصيبم شد.
اين قضيه به دلايلى چند نادرست است.
1- تحول و انقلاب درونى استاد به دست پرفيض مرحوم شيخ مرتضى طالقانى در سنين هفت يا هشت سالگى (1350-1351 ه. ق) اتفاق افتاده و آن وقت مرحوم طالقانى در مدرسه جد استاد ساكن بودند و عمرشان حدود 70 سال بود.
2- چطور استاد مشغول درس و بحث بودند و به ايشان گفته شد ما براى بازى و سرگرمى خلق نشدهايم، با اين كه از هشت سالگى با مرحوم طالقانى مرتبط بودند.
3- به امر مرحوم طالقانى استاد نزد جناب سيد على آقا قاضى رفتند.
4- آيت اللّه بهجت متولد سال 1334 ه. ق در سال 1352 به نجف رفتند و سن ايشان حدود 18 سال بود. (صح: ص 196و197)
زيبا فرمودند!
× يك نفر از طلاب عرب كويتى (يا بحرينى) كه جوان بود و گاهگاهى محضر شريف استاد حضور پيدا مىكرد؛ يك روز عرض كرد: خدمت آيةاللَّه بهجت كه رسيدم، از من پرسيد: درس چه مىخوانى گفتم: مقدمات (اولين كتابى است كه طلاب مىخوانند).
فرمود: بر شما باد بر مؤخّرات (يعنى توجه شما به مقصود و محبوب و ذى مقدمه باشد).
جناب استاد فرمود: ايشان زيبا فرمودند!! (صح: ص 167)
ملاقات آقاى بهجت با بزرگى
× آقاى كشميرى فرمودند: آقاى بهجت در ايران هم با بزرگى (پيرى) ملاقات داشت كه آقاى بهجت فرموده بودند: راه مىرفت، انگار روى هوا راه مىرفت. به او گفتم: مرا دوست داريد؟ پير فرمود: عزيزتر از اولادم. گفتم: قسمت مىدهم به آقا اميرالمؤمنينعليه السلام چيزى به من بفرماييد. فرمود: يك شب مهلتم بده. بعد از يك هفته، سه چيز به من گفت.
بنده به آقاى كشميرى گفتم آن سه چيز چه بود؟ فرمودند: آن موقع نفرمودند، ولى بعداً فرمودند: من اينها را بلد بودم ولى در دستورات من نبود.
اول هزارويك مرتبه سوره توحيد (قل هو اللَّه احد)، دوم هزار يا هزارويك مرتبه «لاالهالّااللَّه»، سومى را بنده فراموش كردم. (مى: ص 104)
جلسه ملكوتيه
× آقاى كشميرى گفتند: اوايل آشنايى ما با آقاى بهجت در نجف يك ربع و يك ساعت ديدار ما به طول مىكشيد.
يكبار در حجره نشسته و دست به كمر و سرش پايين بود و حرف نمىزد كه اين را جلسه ملكوتيه مىگويند ما با آقاى بهجت شبهاى جمعه به مسجد سهله مىرفتيم. من ده، چهارده سال از ايشان كوچكتر بودم. بعضى اوقات شبها مىخوابيدم ولى آقاى بهجت شب را به عبادت و سجده مشغول بود و سحر مرا بيدار مىكرد، مىديدم رنگش زرد بود.
ايشان حدود دو سال صمت مطلق داشت و هيچ حرفى نمىزد. (مى: ص 103)
× الان چه كسى را به عنوان استاد كامل معرفى مىكنيد؟
ج: آقاى بهجت آقاى بهجت. (صح ص 191)
× آشنايى شما با آيةاللَّه بهجت از كجا شروع شد؟
ج: من در مدرسه جدّ ما سيد كاظم يزدى حجره داشتم و آيةاللَّه بهجت نيز آنجا بودند. گاهى در يك حجره با حالت سكوت دو طرف مىنشستيم و گاهى به ذكر يونسيه مشغول بوديم. (ر: ص 104)
× با آقاى بهجت از چه زمانى آشنا شديد؟
ج: آقاى بهجت توى مدرسه ما بود. من آنجا با ايشان آشنا شدم.
× ايشان را از ابتدا چهطور مىديديد؟
ج: خيلى خوب.
× در دوران طلبگىشان هم ايشان مهذّب بودند؟
ج: بله، از طلبههاى مهذّب نجف، آقاى بهجت بودند. پيشش اصالةالبرائه (از كتاب رسائل شيخ انصارى) را خواندم. (مژ: ص 95)
× با آيةاللَّه بهجت كى آشنا شديد؟
ج: ايشان در مدرسه جد ما سيد محمد كاظم يزدى بود با او آنجا آشنا شدم. دوران طلبگى ايشان مهذّب بودند و كتاب رسائل قسمت اصالةالبرائة را نزد ايشان خواندم. (صح: ص 205)
مجتهدى، حرم اهل بيت است
× آقاى كشميرى به جعفر آقاى مجتهدى خيلى معتقد بود و مىگفت حرمِ اهل بيتعليه السلام است. (مى: ص 105)
دورى نجف
× فرمودند: غربت دورى نجف را با ديدن جعفر آقا پر مىكنم يك همدم و مونسى دارم كه زبان همديگر را مىفهميم. (مى: ص 86)
ملاقات آقاى مجتهدى با استاد
× ملاقات جعفر آقا مجتهدى و آقاى كشميرى به اين صورت بود كه يك روز حاج تقى براتى شاعر، به من گفتند: سيدى جليلالقدر از نجف به قم آمدند و مرد خارقالعادهاى است و مستأجر ماست از من جوياى جعفر آقاى مجتهدى شده است گفتم باشد، و خدمت جعفر آقا مجتهدى رسيدم و عرض كردم سيدى به نام آقاى كشميرى از نجف آمده و مىخواهد شما را ببيند.
اشك در چشمان او حلقه زد و گفت شما حرف ايشان را مىزنيد، عطر اميرالمؤمنينعليه السلام را استشمام مىكنم. دو روز بعد ملاقات انجام گرفت و تا يكسال قبل از فوت ايشان با هم رفت و آمد داشتند. (مى: ص 86)
حرف توحيدى
× از آقاى كشميرى پرسيدم؛ جعفر آقا مجتهدى از توحيد هم صحبت مىكرد؟ فرمودند: يك بار هم حرف توحيدى به ميان آمد. (مى: ص 107)
خيلى ملاحظه كرده
× استاد فرمود: «روزى منزل جعفر آقا مجتهدى بودم كه شخصى روحانى آمد و به من گفت: به اين آقا (مجتهدى) بگو اين كارهايى كه مىكند، نزد خدا مسئول است.
گفتم: مگر چه كرده؟ گفت: او فوتى به ماشين كسى كرد و ماشين آتش گرفت!!
من از جعفر آقا پرسيدم قصه چيست؟ گفت صاحب ماشين سه روز حرم امام رضاعليه السلام بود و غذا نخورده بود. امام رضاعليه السلام به من فرمود به او بگويم صلاح نيست حاجتش برآورده شود. چون به او گفتم و سپس با هم تا نزديك ماشينش رفتيم. او به امام رضاعليه السلام جسارت كرد و من هم ماشينش را به آتش كشيدم.»
آقاى كشميرى فرمود: «من به آن شخص روحانى گفتم: ايشان خيلى ملاحظه آن شخص را كرده است». (مژ: ص 48)
كربلائى احمد
× مرحوم سالك محب خاندان اهل بيتعليه السلام كربلائى احمد تهرانى كه در قم تشريف داشتند و در سال 1379 به رحمت ايزدى پيوست، فقير را با ايشان هم صحبتى و رفاقت بود. روزى هنگام عصر، ايشان را منزل جناب استاد بردم.
هوا كمى گرم بود و دو تخت در حياط بود و استاد روى يك تخت نشسته و ايشان هم در مقابل نشستند. استاد در حال سكوت و قبض بودند. فقير، كلاحمد را براى استاد معرفى كردم و عرض كردم اگر اجازه بدهيد مدحى درباره مولا علىعليه السلام بخواند. اجازه دادند؛ و كلاحمد مدحى در توصيف امام علىعليه السلام خواندند.
وقتى از خانه استاد بيرون آمديم كلاحمد فرمود: من با اين كسالتهايى كه دارم؛ تنگى و سنگينى نفس كشيدن ايشان واقعاً سخت است، انگار حال جسمى من بهتر از اوست.
دو روز بعد از اين ملاقات، استاد سكته دوم كردند كه جام بلا و محنت، خاصّ مقربين راه است.
هركه در اين بزم مقربتر است
جام بلا بيشترش مىدهند
(مى: ص 89)
عارف بالله حاج اسماعيل دولابى (1291-1381)
× در هنگام تدوين اين كتاب، باخبر شديم كه صبح روز چهارشنبه 9 بهمن 1381 مطابق با 25 ذيقعده 1423 عارف صمدانى جناب حاج اسماعيل دولابى از دنياى فانى لباس تن را خلع و به سفر باقى شتافت. لذا در اين جا لازم ديدم كه از ملاقات ايشان با حضرت استاد اشارهاى كنم.
مرحوم آقاى دولابى مىفرمودند: ما كه به نجف اشرف براى زيارت مىرفتيم در صحن حضرت امير مىديديم سيدى به ذكر الهى مشغول است. از آشنايان پرسيديم ايشان كيست؟ گفتند: آقا سيد عبدالكريم كشميرى. ما از زمانهاى دور ايشان را در نجف ديديم و به روحيات ايشان آشنا شديم.
وقتى حضرت استاد در قم مريض بودند و از خانه نوعاً بيرون نمىرفتند، مرحوم حاج اسماعيل دولابى چند بار براى احوال پرسى و عيادت به منزل استاد آمدند، و در آن مجلس دوستانى هم حضور داشتند. بسيار با محبت دلجويى از استاد كردند كه واقعاً درسى براى همه سالكان بود!
يك بار در تهران كه جناب استاد در منزل فرزندشان بودند، حضرت آقاى دولابى براى ابراز دوستى و احوال پرسى آمدند؛ و بعضى تلامذه استاد هم حضور داشتند.
ايشان به قدرى ابراز صميميت و صفا را بارز مىنمود كه هر بيننده جذب اخلاق نيك او مىشد. البته حقير آشنايى به سبك ايشان در ظهور محبت و بروز حلم و اخلاق پسنديده داشتم، رحمت و درود بيكران خداوند، بر روان آن زنده ياد باد. (صح: ص 152)
در عقد پدرت
× آقاى كشميرى فرمودند: وقتى از نجف به تهران آمدم، مرحوم آيت اللّه سيد احمد خوانسارى (مرجع تقليد) دو دفعه به ديدنم آمد و به من گفت: من در عقد پدرت در نجف شركت داشتم، ولى نشد باز ديدنش بروم. بنده عرض كردم ايشان را چطور ديديد؟
فرمود: «كأنّه قارورة مُلئت»: مانند يك شيشه پر نور بود.
ايشان فرمود: از آيت اللّه خوانسارى سؤال كردم: روزى چقدر قرآن مىخوانيد؟ گفتند: هر سه روز يك ختم قرآن مىكنم. آيت اللّه خوانسارى فرمود: اگر خط ريز باشد نمىبينم ولى قرآن ريز هم باشد مىبينم. (مى: ص 106)
ديدن امام زمان (عج)
× روزى عرض شد كه كتابهايى نوشته شده است در ارتباط به اينكه عدهاى حضرت امام زمان (عج) را به معاينه ديدهاند، از جمله كتاب نجمالثاقب. آيا همه خود حضرت را ديدهاند؟ و به معاينه بوده است؟
فرمودند: صاحب كتاب در اين قسمت (به زودباورى) معركه بوده است كه همه اينها را (به معاينه) نقل كرده است!!
در اين ارتباط، روزى در ارتباط با ملاقات مرحوم شيخ محمد كوفى با امام زمان سؤال شد. فرمودند: من بارها با او نشستم و صحبتها كرديم، آنطور كه نقل كردند (به معاينه، همه حضرت را ديده باشد) نبود (بله، در خواب و سنه و مكاشفه هيچ بُعدى ندارد) (صح: ص 144 و 143)
آقا سيد مهدى قاضى
× فرمودند: من و آقا سيد مهدى قاضى فرزند بزرگ سيد على آقا قاضى رفيق بوديم. گاهى مىگفت: ترا مىبينم به ياد پدرم مىافتم. مدتى بعد از مرگش، او را (به مكاشفه) مىديدم. (صح: ص 157)
فرزند عارف باللَّه جناب قاضى
× در شب قدر 21 ماه رمضان 1418 (ه. ق) مصادف با سال 1376 (ه. ش) دو تن از فرزندان عارف باللَّه آقاى قاضى به نام سيد محمد حسن، صاحب كتاب «صفحات من تاريخ الاعلام» و سيد محمد حسين، داماد مرحوم آيةاللَّه شيخ محمد تقى آملى، به منزل استاد تشريف آوردند.
جناب استاد با ايشان صميمانه و گرم برخورد كرد و آقا سيد محمود فرزند ارشد استاد كه با مهمان رابطه دوستانه داشت، از ايشان پذيرايى كرد.
آقا سيد محمد حسين اين قضيه را آن شب نقل كرد كه من با پدرم به كربلا رفتيم. ابتدا با ايشان در مقبرهاى خوابيدم. فردا از طرف اهل علمى ناهار دعوت شديم. بعد از ناهار در كوچه سكسكهام گرفت. پدرم از گفتههاى متعارف عرفى فرمود: «راست بگو، از خانه آنها چيزى گرفتى»؟! بعد سكسكهام برطرف شد.
و قضيه ديگرى برايم نقل كرد در ارتباط با برقگرفتگى برادرش سيد باقر كه منجر به وفات او شد (مژ: ص 44 و 45)
بابا ركن الدين
جذبهاى از قبر
× استاد مىفرمود:
«من ابتدا در قبرستان تخت فولاد اصفهان از قبر بابا ركنالدين غافل بودم، اما يكبار دريافتم جذبهاى مرا به سوى قبر وى مىكشاند. حالى كه تا آن هنگام در قبرستان تخت فولاد برايم پيش نيامده بود». (مژ: ص 32)
مرا به نجف بازگردان
× استاد با سه نفر از شاگردان سر قبر باباركنالدين در قبرستان تخت فولاد اصفهان رفتند و ساعتى نشستند. ايشان خطاب به بابا ركنالدين فرمود: «مىدانم آبرو دارى، اما سيّد نيستى؛ مرا به نجف برگردان».
بعد فرمود: «الحمدللَّه امروز عمرمان به عبادت گذشت».
يكى از شاگردان عرض كرد: »به عبادت»؟!
فرمود: «آرى! كنار قبر او؛ او خيلى قوى است». (مژ: ص 26)
سوره ياسين
× حضرت استاد فرمودند: من هروقت در زندگيم، مشكلى برايم رخ مىدهد، يك سوره ياسين براى بابا ركنالدين مدفون در قبرستان تخت فولاد اصفهان مىخوانم، مشكلم حل مىشود. (صح: ص 182)
پذيرايى
× يكى از شاگردان استاد مىگويد:
«با استاد و دو تن از طلاب كه از قم همراه استاد بودند، بر مرقد بابا ركنالدين بوديم. من كنار استاد ايستاده بودم و آن دو با كمى فاصله از ما نشسته بودند. ناگهان مشاهده كردم شخصى چهارشانه با ريش حنايى رنگ و به نسبت بلند، در حالى كه يك سينى با چهار فنجان قهوه در دست داشت به ما نزديك مىشود.
همان دم استاد به من فرمود: مىبينى؟
آن چه مىديدم را به ايشان عرض كردم. آنگاه فرمود: خودش است! خودش است!
بابا ركنالدين آمد و جلو هر يك از ما چهار نفر فنجانى از قهوه قرار داد و آن دو (شاگرد هم) فنجان مقابل خود را برداشتند. يكى از آن دو، همه قهوه خود را از بالاى شانه خود به پشت سرش ريخت و ديگرى هم همين كار را كرد ولى مقدار كمى قهوه از گوشه لبش وارد دهانش شد.
پس از آن واقعه شخصى كه كمى از آن قهوه را چشيده بود، چنان مست بابا ركنالدين شده بود كه مىگفت: نمىدانيد اينجا چه خبر است! اگر انسان از قم براى زيارت اينجا پياده بيايد، جا دارد». (مژ: ص 26 و 27)
سيد احمد كربلايى
× نقل مىكنند يكى از اساتيد مرحوم قاضى سيد احمد كربلايى بود؟
ج: آقا سيد احمد بزرگ بود، خيلى.
× شما ديده بوديد ايشان را؟
ج: نه، نرسيدم به ايشان زماناً.
× توضيح: طبق فرمايش اساتيد، آقا سيد احمد كربلايى استاد آقاى قاضى بود. (مژ: ص 103 و 102)
سيد احمد كشميرى
× آقا سيد احمد كشميرى چهطور؟
ج: (با لبخند فرمود) شخص بزرگ بود. قاضى ثانى، بله، آقا سيد احمد شبها نمىخوابيد، أبداً.
× شبها چهكار مىكرد؟
ج: عبادت، ذكر مىگفت. (مژ: ص 97 و 96)
× اساتيد درس سطح حوزه شما چه كسانى بودند؟
ج: منطق يعنى حاشيه ملا عبداللَّه را نزد آقا شمس بادكوبهاى و لمعه را نزد آقا سيد احمد اشكورى و رسائل و مكاسب را نزد شيخ مرتضى طالقانى خواندم.
× درباره شيخ محمد كوفى آيا حقيقت دارد كه اواخر، آقا سيد ابوالحسن اصفهانى او را نمىپذيرفت؟
ج: شيخ محمد آدم سادهاى بود. بارها با او صحبت كردم و نوعاً ديدارهايش مكاشفه بود و اواخر مرحوم سيد ابوالحسن اصفهانى او را از نزد خود دور كرد. (ر: ص 136)
× ملاصدرا را چهطور مىدانيد؟
ج: ملاصدرا دائمالوضو بوده و بسيار قوى و مانندش بعد از او نيامده است. (آ: ص 92)
....................................
1) مشكاة الانوار ص 447
2) البلد الامين ص 411
3) همان ص 407
4) مثنوى دفتر چهارم بيت 677
5) مثنوى دفتر پنجم بيت 2502